من آریاییم
از فریدو ن آبتین
از فریدو ن آبتین
تابستان های سالهای نو جوانیم را با شنیدن و خواندن شاهنامه گذراندم. پروانه بیرون رفتنم از خانه برای شب گذرانی با دوستان سال های نخستین دبیرستان در گرو باز خوانی داستان های شاهنامه برای پدر و مادرم بود و همآن ها بودند که از این راه مرا به خواندن بیشتر شاهانه فردوسی بزرگ واداشتند . تا جایی که پس از این همه از شنیدن نام ایران خونم می جوشد و به هر آنچه که ایرانی است می بالم. همین ریزه کاری های پدرانه باور کنونی ام را پی ریخت که میهن دوستی فرایندی نژادی است که باید با کارهای فرهنگی در رگ و خون کودک نهادینه شود تا آنرا پرورش داده و به زادمان پس از خود واگذارد . و نیز از همین روست که خانواده های انیرانی آخوندی هرگز کودک ایراندوست نمی پرورند و اگر هم با تلنگری به اندیشه وادارشان کنی و امیدی فراهم سازی, همچنآن که خود در میان روشنفکران آخوند زاده و دین زده ایران دیدیم، باز همچنان "عاقبت گرگ زاده گرگ شود."
بگذریم. در بُن بست کوچه باغ شادابی نزدیک خانه مانِ در میان دو رَده درخت و جویبارانی که همواره آنان را سبز نگاه میداشتند، چایخانه یی ساخته شده بود که بازاریان، بازنشستگان، دانش آموختگان، و آری درشکه چی های شهر کوچک ما نیز برای فرار از فرو خوابی شهر در ساعت های پس از نیمروز تابستان در آنجا گرد می آمدند. می آمدند تا هم آرامشی یابند و هم به شاهنامه خوانی بر انگیزنده "نقال" جوان و خوش سدایی گوش فرا دهند تا در فراز و فرود جوانمردی، دلیری، میهن دوستی، پهلوانی و دشمن کُشی به رستم و سام و گیو و نریمان و دیگران بپیوندند. من نیز که به بهانه خرد سالیم راهی به درون چایخانه نداشتم در کنار جویبار می نشستم و برای آن یک ساعت داستان آنروز شاهنامه را زندگی می کردم.
سروده "من اریاییم" ریشه در آن سالها و ساعت ها دارد. زمانی که سروده زیبایی را با همین عنوان از سراینده خوبمان «مسعود سپند» خواندم و همان سروده را نیز در ترانه یی با سدای دلنشین سرکار بانو مریم شنیدم، همۀ آنروزها برایم زنده شدند و بند بند استخوان هایم به تراوش واژه های این سروده پرداختند.
به درازایی نکشید که ویرایش پایانی آن فراهم شد و برای به گوش رساندن آن در خود نمی گنجیدم. رزم آور ایراندوست و فردوسی شناس دیگری را می خواستم که نه تنها سروده را آنچنان که شایسته است رو خوانی کند بلکه شور پُر مایۀ پیام آنرا با همه بودنش به ایرانیان اریایی برساند. کسی را جز فرهیخته ایراندوست و فردوسی شناس ارجمند سرکار هومر آبرامیان در خور چنین ستایشی از فردوسی و پرستشی دیگر از خاک خوبمان نیافتم. سروده را برای ایشان فرستاده و به دانشگاه کورش پیشکش کردم.
هومر آبرامیان با چند باره خواندن این سروده در برنامه تلویزیونی خود شوری برانگیخت و پس از رو خوانی واپسین بود که هنرمندان موزیک شناس را برای به آوا کشیدن این سروده فراخواند.
ایراندوست آریایی دیگری از درون میهن به این فراخوان پاسخ داد و با دانش هنری خود و همکارانش شاهکاری را آفریدند که اکنون فرادست شماست.
بایسته است که از سرکار هومر آبرامیان و همچنان آن دوست هنرمندمان و یاران ایران دوستشان سپاسگزاری کنم که چنین در نگهداری از فرهنگ ورجاوند ایران بویژه از درون میهن گرفتارمان از جان خود مایه گذاشتند و چنین رهتوشه یی را برای رهروان راه آزادی ایران آفریدند. درود همه ایراندوستان بر آنها باد.
پاینده ایران- فریدون آبتین ٢٧ نوامبر ٢٠١٣
چنانچه فرزانۀ گرانمایه دکتر فریدون آبتین خواسته بود ، من سرودۀ زیر را چندین بار از برنامه های تلویزیونی خود خواندم:َ
من آریاییم
از زادگاهِ روشنایی،
از سر زمینِ مهر،
سر چشمه ی بزرگ رودِ تاریخِ زیستن - خورشیدِ هر سپهر
بر بام ِ قلّه های البرز استوار - همسانِ پیلتن
با کوله باری از خردِ قوم راستی
در خوانِ هفتمِ پیکارِ سرنوشت - با شب فروش ِ حیله گرِ زنده از ستم
دیو سیاهِ جهل - زحاکِ اهرمن
=======
تا بَر کنم سیاه چادر ماتم ز خاک مهر
سر داده ام سرود رهایی بگوش دیو
تا بشکنم طلسم جادوی جهل او
می خوانمش بیکی کاویان غریو
فریاد میزنم: من آریاییم!
=======
بر دوش سینه بندِ کاوه، انیران ستیزِ پیر- آراسته به فرّ فریدون آبتین
در دست شاهنامه - آن ماندگار تازیانه ی فرهنگ پارسی - بر پشت تازیان
بر لب، خروش ِ اهرمن کُشِ استادِ راستین - فردوسی بزرگ
فریاد میزنم: من آریاییم!
بیگانه ام به آنچه که آیینِ شومِ توست!
من، دشمنِ همیشه ی آیینِ بندگی،
تو در تلاش بنا بودی شور زندگی،
من از تبارِ دیو ستیزانِ نیک پی،
تو، دیوِ اهرمن، بُن مایه سیاهی و جهل و درندگی،
خاکم نه بومِ توست!
=======
من آریاییم!
کز رشکِ ناکسان - آماجِ قرنها کژ اندیشی و ستم
پیکارهای خانه بر انداز دیده ام
هر بار نیز بیاریِ اندیشه های نیک
ره توشه ام ز شاهنامه ی آن پیرِ پُر خِرَد
آراسته به زیور راستی و داد، دانش و دهش،
خاکم ز چنگِ اهرمنان در کشیده ام
من آریاییم،
من آریاییم!
پس از بازخوانی، آرزو کردم که یکی از آهنگسازان خوبِ میهنمان دست بکار ساختن آهنگی برای این سروده شود و یکی از خوانندگان، با سدای دشمن شکن خود آن را بخواند.
چنانچه افتد و دانی از میان آهنگسازان و خوانندگان برون مرز هیچ سدایی بر نخاست بگفته مهدی اخوان ثالث:
اگر تقدیر نفرین کرد یا شیطان فسون، هر دست یا دستان
سدایی بر نیامد از سری زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند!
در آن برهوت خاموشی، جوانی که من او را «سروش آریانژاد » نام داده ام از راه رایانه، یادداشتی برای من فرستاد که: من دانشجوی رشته خُنیاگری هستم و آماده ام که بی هیچ چشمداشتی آهنگی برای این سرودۀ شورانگیز بسازم.
باورم نمی شد که جوانی از درون آن مرز پُرگهر با دستان تهی، و در آن هوای پُر مرگ و ترس آلود دست به چنین کاری زَنَد.
چندی گذشت. پس از نزدیک یکسال دوباره یادداشتی برایم فرستاد که در آن آمده بود: کار انجام شد!.. اگر زمان زیاد گرفت برای این بود که هیچیک از دوستانِ هنرمندِ من دلیری نکردند در اجرای چنین کاری بامن همکاری کنند. ناگزیر همۀ سازها را خودم زدم، و از آنجایی که هیچ استودیویی هم آمادۀ همکاری نشد، به ناچار کار را در استودیوی کوچک خانگی خودم سدا برداری کردم!..
ولی خواننده کیست؟
جوانی که من او را «سیاوش پهلوانی» نام داده ام. مردی از تبار مردان بزرگِ شاهنامه که می خواست خواننده شود و نخستین آلبوم خود را با همکاری سروش آریا نژاد به بازار دهد، ولی به پاس خواندن همین سروده از خوانندگی چشم پوشید و کار خوانندگی را برای همیشه کنار گذاشت. من بارها از او خواستم که آیندۀ خود را تباه نکند و از خواندن این سروده چشم بپوشد، ولی زبانه های آسمان سای آتشِ مهر میهن در دلش آنچنان بود که گوشی برای دهان من نداشت.
پدرانه در برابر این دو جوانِ پهلوان نژاد کلاه گرامیداشت از سر بر میدارم و امیدوارم سرزمین اهورایی ایران هر چه زودتر از بند دیوان اهرمن خو آزاد شود تا من بتوانم نام ارجمند این دو پهلوان بالا بلند را به آگاهی هم مینهانم برسانم و نام ارجمندشان را گردن گردن آویز تاریخ ایران کنم.
پاینده ایران – هومر آبرامیان