پیروان حمدان اهوازی یا حمدان قَرمَطی، قَرمَطیان یا قَرامَطه گروهی از ایرانیان شیعه مذهب اسماعیلی بودند که پس از خیزش کارساز علی، پسر محمد بُرقَعی، نامور به(صاحب الزنج) یا «سالار زنگیان» که در سالهای 255 تا 270 کوچی ماهشیدی دستگاه خلافت عباسیان را به لرزه در آورد بپاخاستند و رزمی بزرگ در ستیز با دستگاه خلافت عباسی بیاراستند.
در بارۀ واژه «قَرمَط» سخنان گوناگون در میان است، برخی گفتهاند به شوندِ کوتاهی اندام و پاهای
حمدان او را قَرمَط میگفتند، برخی دیگر گفتهاند قرمط نام پدر حمدان بوده است، و گروهی نیز گفتهاند که «حمدان» از ایرانی تباران اهوازی بود، این واژه هم پارسی است و باید گرمتین یا کرامتی گفته شود. قرمَطیان توانستند بخش بزرگی از فرمانروا خلافت عباسی بویژه جنوب عراق و خوزستان، و سراسر کرانه های قطیف و بحرین را از چیرگی دستگاه عباسی رهایی بخشند. اینها بسیاری از آیین های مسلمانان را نمی پذیرفتند و گرامیداشت سنگ سیاه [حجرالاسود] را مایۀ شرم می دانستند.
این گروه ستیهنده، در سال ۳۱۷ کوچی ماهشیدی( روز هشتم ذی حجه، برابر با سه شنبه 27 دی 308 خورشیدی/ هفدهم ژانویه 930 زایشی) با ششسد سوار و نهسد پیاده به مکه یورش بردند، به کعبه درآمدند، بسیاری از دیدارکنندگان را کشتند، پیکر کشته شدگان را در چاه زمزم انداختند، درِ خانۀ کعبه که پوشش زرین داشت را تکه تکه کردند و حجر الاسود را از جا کندند و با خود به هجر بردند.
مسعودی(۲۸۰–۳۴۶کوچی ماهشیدی) کارنامه نویس و جغرافی دان و جهانگرد مسلمان نوشته است:
« ابوطاهر قرمطی سوی مکه رفت و امیر آنجا محمدبن اسماعیل ملقب به ابن مخلب بود. مردان حکومت و عامه از خارج و غیره به جنگ او آمدند، اما از آن پس که نطیف غلام ابن حاج که جزو شحنه مکه بود کشته شد همه گریختند و او هفتم ذی حجه همین سال (۳۱۷ ه) با ششسد سوار و هفتسد پیاده وارد مکه شد و شمشیر در مردم نهاد. در شمار کشتگان و اسیران از اهل شهر و ولایتهای دیگر اختلاف هست. برخی سی هزار و برخی کمتر و بیشتر گفتهاند. در دل کوه و درهها و صحراها از تشنگی و سختی آنقدر مردم هلاک شدند که بهشمار نیاید. ابوطاهر درب حرم را که پوشش طلا داشت از جا بکند و تخریبات جد به بنای کعبه وارد آورد. اقامت آنان در مکه هشت روز بود که صبح شنبه از همین ماه از مکه به همراه کاروانی از اموال غارت شده و حجرالاسود و… از مکه خارج شدند.
لویی ماسینیون Louis Massignon خاور شناس نامدار فرانسوی( 25 ژوییه 1883- 31 اکتبر 1962) در هنایش اندیشه های قرمطیان بر صوفیان نوشته است: «متصوفه با اینکه با اسماعیلیه و قرامطه در ستیز بودند، ولی زبانزدهای بسیار از آنها آمختند مانند: نورانی، نفسانی، روحانی، جسمانی، شعشعانی، وحدانی، ناموس، لاهوت، ناسوت، جبروت، فیض، حلول، ظهور، جولان، تکوین، تلویح، تأیید و جز اینها».
حسنک وزیر، واپسین وزیر محمود غزنوی، به فرمان مسعود غزنوی و در پی درخواست خلیفۀ عباسی
بغداد، به گناه قرمطی یا اسماعیلی در روز ۲۴ بهمن سال ۴۱۰ خورشیدی، به دار آویخته شد.
حسنک، از دودمان میکال، از خاندان دیواشتیج، شاهزادهٔ سُغدی بود. محمود غزنوی او را به پاس دانش و شایستگی که داشت بر پایگاه وزارت نشاند. حسنک در زمان زنده بودن محمود به حج رفت و بهنگام بازگشت برای در پناه ماندن از راهزانان از راه مصربه غزنی بازگشت. در مِسر پاداش خلیفهٔ فاطمی که شیعهٔ اسماعیل بود را پذیرفت و هنگامی که به غزنی رسید آن را به محمود ارمغان کرد. خلیفهٔ عباسی، حسنک را بگناه اینکه پاداش خلیفۀ فاطمی را پذیرفته و به دستبوس او نرفته است او را قرمطی نامید و از محمود خواست وی را دست بسته به پیشگاه خلیفه بفرستد. محمود که می دانست وزیرش قرمطی نیست در خواست خلیفه را پاسخی شایسته نداد. ابوالفضل بیهقی نوشته است:«سلطان محمود نسبت به پافشاری خلیفه بر اعدام حسنک وزیر به خشم آمد و گفت: «به این خلیفهٔ خرف شده بباید نبشت که من از بهر عباسیان انگشت در کردهام در همهٔ جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار میکشند، و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است. اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم!»
پس از مرگ محمود، حسنک وزیر به پشتیبانی از محمد پسر محمود برخاست تا او را بر کرسی پادشاهی ایران بنشاند. درپی شکست محمد، پسر دیگرش مسعود برسرکار آمد، حسنک وزیر را به گناه قرمطی گری بردار کشید.