«دجال»، سُریانی تازی گشتۀ «دگال» در زبان آشوری «دَگَلَه» به چم دروغگو. فریبنده. گول زننده. دَدسار. مردی دروغگو که در پایانگاه (آخرالزمان) به جهان خواهد آمد. در تورات نامی از دَجّال در میان نیست. اندیشه پایان جهان و پیوستن آن به رستاخیز بزرگ از سده های دوم و سوم پیشازایش پیدا شد. پیش از آن، فرزندان اسراییل که خود را خاندان برگزیدۀ یهوه می دانستند چشم به راه روزی بودند که «یَهُوَه صَبایوت» که بارها خود را «شوهر بنی اسراییل» شناسانده بود، پیمان خود را به کار بندد و «همسر خود»[تبار اسراییل] را در سرزمینی که به ابراهیم و اسحق و یعقوب نوید داده بود[=اسراییل] مانش دهد و دشمنان این خاندان را نابود بگرداند. در چرخه های پس از فرمانروایی داود و سلیمان که خاندان اسراییل از دیدگاه دینی و رفتاری به کژ راهه رفتند و با پرستش بت های بیگانه مانند «بَعَل» و «مولک» در دامچالۀ سیه روزگاری فرو افتادند، بازگشت به روزگار درخشان فرمانروایی سلیمان، بزرگترین آرمانشهرشان شد، ولی رسیدن به چنین آرمانشهر والا بیرون از توان آنها و تنها بیارمندی یک رهایی بخش بزرگ دست یافتنی بود:
« و نهالی از تنۀ یِسّی[نام پدر داود] بیرون آمده شاخه یی از ریشه هایش خواهد شکُفت، و روح یَهُوَه بر او قرار خواهد گرفت، یعنی روح حِکمَت و فهم و روح مَشورت و قوّت و روح مَعرفت و ترس یَهُوَه، و خوشی او در ترس از یَهُوَه خواهد بود، و موافق چشم خود داوری نخواهد کرد، و برابر شنیده های گوش خود داوری نخواهد فرمود، بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین را به راستی حُکم خواهد نمود و جهان را به عصای دهان خویش زده، شریران را به جهت لبهای خود خواهد کُشت، و کمربند کمرش عدالت خواهد بود، و کمربند میانش امانت، و گرگ با بَرّه سکونت خواهد داشت و پلنگ با بُزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم، و طفل کوچک آنها را خواهد راند، و گاو با خرس خواهد چَرید و بچه های آنها با هم خواهند خوابید و شیر مانند گاو کاه خواهد خورد...» (تورات – کتاب اشعیاء نبی باب یازدهم)
«اینک من رسول خود را خواهم فرستاد و طریق را پیش روی من مُهیا خواهد ساخت و یَهُوَه که شما طالب او می باشید ناگهان به هیکل خود[نیایشگاه یهود در اورشلیم] خواهد آمد، یعنی آن رسول عهدی که شما از او مَسرور می باشید، هان او می آید و قول یَهُوَه صبایوت این است، اما کیست که روز آمدن او را متحمل تواند شد؟ و کیست که در حین ظهور وی تواند ایستاد؟ زیرا که او مانند آتش قالگر و مانند صابون گازران[رختشویان] خواهد بود، و مثل قالگر و مصفی کنندۀ نقره خواهد نشست و بنی لاوی[یکی از دوازده خاندان اسراییل] را طاهر خواهد ساخت، ایشان را مانند طلا و نقره مُصفی خواهد گردانید...» (تورات - کتاب ملاکی نبی باب سوم)
« زیرا اینک آن روزی که مثل تنور مُشتَعل می باشد خواهد آمد و جمیع متکبران و جمیع بدکاران کاه خواهند بود و یَهُوَه صبایوت می گوید آن روز که می آید ایشان را چنان خواهد سوزانید که نه ریشه و نه شاخه یی برای ایشان باقی خواهد گذاشت... اینک من ایلیای نبی را قبل از رسیدن روز عظیم و مُهیب یَهُوَه نزد شما خواهم فرستاد، و او دل پدران را بسوی پسران و دل پسران را بسوی پدران خواهد بر گردانید مبادا بیایم و زمین را به لعنت بزنم...» (تورات- کتاب ملاکی نبی باب چهارم)
چنانچه از فرازهای بالا دانسته می شود، تورات از «روز داوری» و آرامش و بهزیوی سخن در میان دارد نه از «دَجال» و پایانگاه جهان.
«پایان جهان» یکی از آموزه های بُنیادین مسیحیت است، و این خود نشان از هAنایش ژرف آیین مزدیسنا و دیگر آیین های ایرانی در مسیحیت دارد.
واژه «دَجّال» نخستین بار در آیه هجدهم از باب دوم (رسالۀ اول یوحنّای رسول) آمده که می گوید:
« ای بچه ها، این ساعت آخر است و چنانچه شنیده اید که «دَجّال» می آید، الحال هم «دَجّالان» بسیار ظاهر شده اند و از این می دانیم که ساعتِ آخر است...»
و در آیه دوم از باب چهارم همان رسالۀ می نویسد:
«... هر روحی که به عیسی مسیح اقرار نماید از خداست، و هر روحی که عیسا مسیح مجسم شده را انکار کند از خدا نیست، اینست روح «دَجّال» که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهانست...»
در گفتاوردهای مسیحی ، که پدیدار شدن، و نبرد مسیح با او، ایدۀ مبارزه فرجامین میان نیک و بد و پیروزی هرمزد بر اهریمن است، این سر اندیشه از داستانهای ایرانی به انجیل و از آنجا به دینهای ابراهیمی راه یافته است.
برابر واژه «دَجال» در زبانهای سامی، واژۀ «دُروند» اوستا را داریم که بی گمان از همین سرچشمه به نامه های دینهای ابراهیمی مانند مسیحیت و اسلام راه یافته است.
«دُروند»، در اوستا «درِگوَنتَ» و در پهلویی «دورووَند» دشمن «اَشَوَن» پیرو دُروج[=دروغ و ناراستی]، دروغ پرست، دیوپرست، گمراه، ناپاک (نا اَشَوَن و نا پرهیزگار) است.
«دُروج» در اوستا «دَروج» یا «دَروگ» و در پهلویی «دَروز» به چAم «دروغ»T نام ماده دیو دروغ و ناراستی و پیمان شکنی است. (برابر بگذارید با «دَجال» در زبان های سامی).
گاه آماج از این واژه ، کیش دروج یا دین دیو پرستی در برابر دین مزداپرستی و پیروی از اَشَا [راستی، هنجار هستی. سامان آفرینش، هماهنگی و آرایش کیهان] است، مانند:
ای جویندگان دانش،
اینک برای شما،
این آموزش ها و سخنان ناشنوده را،
آشکار می سازم.
بی گمان، این سخنان
برای کسانی که با آموزش های دروغ
جهان راستی را
به تباهی می کشانند ، ناگوار
و برای دلدادگان مزدا بهترین است .
(گات ها بند یکم از سرود سی و یکم)
و گاه آماج از این واژه فریب است، مانند:
پس ای مزدا،
تو را می ستایم و از تو می خواهم
نافرمانی و بد اندیشی زدوده شود،
از خویشاوندان، بد دلی و خیره سری، از همکاران، دروغ و دشمنی نزدیکان،
از همیاران دُژگویی و ناسزا
و از پهنۀ گیتی، راهبری بد
از میان برخیزد.
(گات ها، بند چهارم از سرود سی و سوم)
و گاه پیرو کیش دروج است، مانند:
ای اهورا،
این از تو می پرسم،
پرسشم را بازگوی،
چگونه خود را از دروغ دور بداریم؟
و چگونه
از آنها که نافرمانند،
و برای پیوند با «اَشا»[=هنجار هستی] و پیروی از آن
نمی کوشند،
و به همپرسی با اندیشۀ نیک نمی گرایند، کناره
بگیریم؟
(گات ها، بند سیزدهم از سرود چهل و چهارم )
برخی از اوستا شناسان با برداشت از برخی از کاربردهای «دروج» در گرامی نامۀ اوستا و نوشته های پهلوی آن را به چم «دیو» دانسته اند. برای نمونه در «روایت پهلوی» می خوانیم: «... پس دو دروج فراز مانند: اهریمن و آز».
در این گزاره، «اهریمن» که سر کرده و سالار و آفریدگار همۀ دیوان است، و دیو «آز» هر دو «دروج» خوانده شده اند، ولی در جای دیگری در همین نوشتار می خوانیم:
«.. پیداست که هر شب اهریمن و دیوان و دروجان برای میراندن آفریدگار هُرمَزد از دوزخ بتازند...»
در این فراز از «اهریمن» که سالار و فرمانروایی همۀ دیوان است، و از دیوان و دروجان و سپاهیان وی، جداگانه نام برده شده است.
در مهر یشت به همکرد «میثرو دروج» به چم «دروغ گوی به مهر»[=پیمان شکن] بر می خوریم:
ای سپیتمان، «مهر دروجِ» گناهکار، سراسر کشور را ویران کند، او همچون یک سد تن آلوده به گناه «کَیذُ» و کُشندۀ اَشَوَن مرد است. ( مهر یشت - کردۀ یکم- بند دوم)
در گفتارودهای اسلامی، یکی از نشانه های پایان جهان، پیدایش یک زشت روی ژولیده موی و یک چشم بنام «دَجّال» است که بر پیشانی او واژۀ (ک ف ر) را نگاشته اند. برخی دیگر «دَجّال» را جوان سرخ رنگ کوتاه اندام، شکم بزرگ، با موهای تاب خورده و زبر و پیشانی کشیده که واژه کفر را با وات های جدا جدا بر پیشانیش نوشته اند.
محمد دربارهٔ وی گفتهاست: « الله هیچ پیامبری را به رسالت برنگزید مگر آنکه قومش را از دَجّال ترسانید و الله آن را تا به امروز بر شما تأخیر انداخته و اگر امر بر شما مشتبه شد بدانید که پروردگار شما یک چشم نیست و دجال بر الاغی که فاصله دو گوشش یک میل است خروج میکند و به همراهش بهشت و دوزخ و کوهی از نان و نهری از آب است و بیشتر پیروانش یهود و زنان و اعرابند و به همه کرانههای زمین به جز مکه و مدینه و حومه این دو شهر، گذر میکند».
این زشت روی تبهکارِ یک چشم! در پایانگاه جهان از خراسان بر می خیزد و با انجام کارهای شگفت انگیز و باورنکردنی، شمار بزرگی از مردم را می فریبد، در اورشلیم خود را یِهُوَه یا الله می شناساند و پس از چهل روز یا چهل سال فرمانروایی به دست عیسا کُشته می شود. محمد گفته است، عیسا دَجّال را در یکی از شهرهای اسراییل بنام لُد خواهد کُشت و سگها پیکرش را خواهند خورد.
«دَجّال» تا زمان پیدایش در آبخوستی[=جزیره]یی در پهناب هند بسر می بَرَد، آبخوستی که شبانه روز آوای خُنیا از آن به گوش می رسد. گفتاورد دیگری هم هست که می گوید در کوهی در آبخوستی در بند است و دیوان به او خوراک و نوشاک می رسانند(همانگونه که فرشتگان به امام چاه نشین خوراک و نوشاک می رسانند!). به روشنی پیداست که این گفتاورد برداشت بسیار دبنگانه از داستان ضحاک است که بدست فریدون در گاباره یی[غاری] به بند کشیده شد.
دجال در ادبسار پارسی:
بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسید[رایت= پرچم. درفش]
نویدِ فتح و بشارت به مِهر و ماه رسید
جمالِ بخت ز رویِ ظفر نقاب انداخت
کمالِ عدل به فریادِ دادخواه رسید
سپهر، دور خوش اکنون کُنَد که ماه آمد
جهان به کامِ دل اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایمن
قوافلِ دل و دانش که مَرد راه رسید
عزیزِ مصر به رغمِ برادران غیور
ز قعرِ چاه برآمد به اوجِ ماه رسید
کجاست صوفیِ دَجّالِ فِعلِ مُلحِدشکل
بگو بسوز، که مهدیِّ دین پناه رسید
صبا بگو که چهها بر سرم در این غمِ عشق
ز آتشِ دلِ سوزان و دودِ آه رسید
ز شوقِ رویِ تو شاها بدین اسیرِ فراق
همان رسید کز آتش به برگِ کاه رسید
مرو به خواب که حافظ به بارگاهِ قبول
ز وِردِ نیمْ شب و درسِ صبحگاه رسید
حافظ
قصۀ دَجّال پرفریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه
ناصرخسرو
دَجّال چیست عالم و شب چشم کور اوست
وین روز چشم روشن اویست بی ریب
ناصرخسرو
آن مرد که او کتب فتاوی و حیل ساخت
بر صورت ابدال بد و سیرت دَجّال
ناصرخسرو
بر مَنبَر حق شدست دَجّال
خامش بنشین به زیر منبر
ناصرخسرو
ای امتی که ملعون دَجّال کر کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب [چلب= سنج – شغب= آشوب]
ناصرخسرو
مهدی که بیند آتش شمشیر شاه گوید
دَجّال را به تودۀ خاکستری ندارم
خاقانی
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دَجّال دگر گرگ سترون پرورد
خاقانی
نوک پیکان ها چو در هم خانۀ عیسی رسید
چرخ ترسا جامه را دَجّال اعور ساختند
خاقانی
چون خاتم ار نه دیدۀ دجال داشتی
پس زان نگین لعل مسیحا چه خواستی
خاقانی
اسکندر آمد و در یأجوج در گرفت
عیسی رسید و نوبت دَجّال درگذشت
خاقانی
عیسی دورانم و این کور شد دَجّال من
قدر عیسی کی نهد دَجّال ناموزون کور
خاقانی
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دَجّال برنا و پیر
نظامی
او به سر دَجّال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین
مولوی
آخر ظلم عدو بود اول انصاف تو
رایت مهدی پس از دَجّال گردد مشتهر
سلمان ساوجی
به حق گویا شو از باطل خمُش باش
چو عیسی نبی دَجّال کش باش
پوریای ولی
.خر دجال: دراز گوشی که دَجّال به هنگام بیرون شدن بر آن نشیند
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالحست یا خر دَجّال
سعدی