در پی درگذشت حسن بن علی که امام یازدهم شیعیان بود، زنجیرۀ امامان زنده گسیخته شد و تنش های بد هنجاری میان شیعیان پدید آمد، گروهی برآن شدند تا برای سر و سامان بخشیدن به کارها، جعفر برادر حسن ابن علی را بر کرسی امامت بنشانند، ولی گروه دیگری او را شایستۀ امامت ندانستند، درگیر و دار این تنش ها، بند باز پتیاره یی از بند بازان آن روزگار بنام « عثمان ابن سعید » ( که امروز براستی جایش در میان ملایان ایران ویرانگر بسیار تهی است!) از میان برخاست که امام را پسر پنج ساله یی است که به ته چاهی فرو رفته و خود را از دیدها پنهان نموده است، او امام و جانشین پدرش حسن ابن علی است، ولی چون چاه نشینی را بهتر از نشستن در میان شما خرد باختگان می داند، مرا میانۀ خود و شما گذاشته است تا هر سخنی دارید به من گویید تا به پیشگاهشان برسانم و هر پولی که باید بپردازید به من سپارید تا بدستشان بدهم!..
آن روز پیروان خرد باخته و فریب خورده که موریانه های اسلام خردشان را جویده بودند از این عثمان ابن سعید نپرسیدند که: بزرگا، اگر این کودک پنج ساله، امام و پیشوای ماست! چرا باید به ژرفای چاهی فرو رود که بُن اش نا پیداست، آیا خردمندانه تر نبود که بجای فرو نشستن در ته آن چاه تاریک و نمور که دانسته نیست آب دارد یا ندارد، در کنار ما می نشست و خار رنجی از پای ما مردم بیچاره بیرون می کشید؟.. چرا این امام 5 ساله زندگی در چاه تاریک ونمور، و هم نشینی با موش های ته چاه را بر بودن در کنار ما برتری داده است؟.. آیا آن موش های ته چاه از ما شایسته تر و بهتر اند؟ و یا تاریکی هراس انگیز ته این چاه برای این کودک پنجساله دلپذیر تر از دست نوازشگر آفتاب است؟!.
دیگر اینکه این کودک پنج ساله تک و تنها در ته آن چاه تاریک و نمور چگونه زیست اینجهانی خود را اداره می کند؟ چه می خورد و چه می آشامد؟ و چه کسی از او پرستاری می کند؟ اگر فرشتگان الله از مائده های آسمانی و آب کوثر خوراک و نوشاک و پوشاکش را فراهم می آورند و تر و خشکش می کنند، پس دیگر چه نیازی به پول ما دارد؟!.
در آن ته چاه با این پولهای بی زبان ما می خواهد چه کند؟!. آیا بهتر نیست که تا زمان بیرون آمدنش از ته چاه ما پولهایمان را به زخم زندگی خود بزنیم؟!.
وبسیاری دیگراز این دست پرسشها که در آن روز کسی از عثمان ابن سعید فریبکار نپرسید و از آن پس هم کسی دلیری نکرد که از این دکانداران دین بپرسد، ولی امروزکه روز رستاخیز ملت ایران است، وهمای فرهنگ ایران می رود تا از درون خاکستر خود بر خیزد، ما فرزندان این سرزمین اهورایی بخود دلیری می دهیم که از شما تازی پرستان فریبکار بپرسیم که این داستان امام زمان را چگونه ارزیابی می کنید؟
آیا اینهم داستانی است «یاوه»، وبرآمده از پندارهای بیمار سعید ابن عثمان که تنها به کار مغز های فرسوده و گندیده می خورد تا به دستاویز آن بتوان دارش و دسترنج مردمان را از چنگشان بدر کشید و روزگارشان را تیره و تار کرد؟ یا اینکه این داستان یکی از آن اسرار الهی است که به گفتۀ حضرت امام خمینی! بیرون از گنجایش مغزهای سفلیسی ماست؟!.
اگر یاوه و بیهوده است ، چرا دلیری نمی کنید که این را به مردم بگویید و ملت ایران را از این روزگار بد هنجار و انهمه یاوه باوری رهایی بخشید؟. چرا به یاری این مردم گم کرده راه، که بیش از هزار سال در پیچ و خک این داستان خرد ستیز دست و پا می زنند نمی شتابید؟. مگر نشنیده اید که می گویند آن کس که نمی داند نادان است، ولی آن کس که می داند و نمی گوید پتیاره و دشمنیار است!.. چرا این کوله بار فرومایگی را از دوش خود بر زمین نمی نهید و نامی بزرگ مانند عارف قزوینی و میرزا فتحعلی آخوند زاه و میرزا آقاخان کرمانی و میر زادۀ عشقی و دکتر کورش آریامنش و آله دالفک و پروفسور مسعود انصاری و شایان کاویانی و رضا فاضلی و فرود فولادوند و بس بسیاران دیگر برای خود در تاریخ ایران برجای نمی گذارید؟!.
ولی اگراین داستان یاوه و خرد ستیز را یک دروغ بزرگ نمی دانید، آنگاه باید یاد آوری کنم که عثمان ابن سعید سالهای بس داراز خودش را (درب امام) یا (باب) نامید و توانست بر مغز و روان شیعیان خرد در بازار دین گم کرده فرمان براند وپول های بی زبانشان را از چنگشان در آورد، تا سرانجام چشم از جهان فرو بست و همۀ آن دارایی را همراه با کرسی «بابی» برای پسرش محمد بر جای گذاشت، این محمد هم سالهای بسیار با آن پولها ی مفت به چنگ آمده خورد و خوابید وزنبارگی کرد، و سرانجام جای خود را به پسرش محمد ابن علی سیمری که ازسوی مادر ایرانی بود سپرد، محمد سیمری هنگامی که زمان مرگش فرا رسید کسی را به جانشینی خود بر نگزید و گفت: امام برای دیر زمانی از میان مردم روی بر می تابد و نا پیدا می شود... باز کسی نپرسید که مگر تاکنون پیدا بود که از این پس نا پدید می شود!.. ولی به هر روی پس از مرگ محمد سیمری حضرت امام هم غیبت کبرای خود را آغاز فرمود تا زمینه را برای تاخت و تاز دکانداران فریبکار در نیابوم اهورایی ما و تاراج مغزهای جوانان ایرانی فراهم آورد، به سخن دیگر درب یک دکان کوچک بسته شد و درب یک سوپر مارکت بزرگ گشوده گردید، سرمایه این سوپر مارکت بزرگ حدیثی بود که از زبان پیامبر گفته شده بود که : « امامان پس از من دوازه تن خواهند بود و واپسین آنها مهدی خواهد بود» ...
و حدیث دیگری که در آن گفته شده بود: مهدی از پسران فاطمه است نام او نام من و کنیه اش کنیه من است « شایان یادآوری است که عثمان ابن سعید نام امام ناپیدا را محمد وکنیه اش را ابولقاسم گذاشته بود» .
و باز حدیث های دیگری که: «... پیش از پیدایش مهدی دجالی سوار بر خر از سرزمین سپاهان خواهد آمد!.. آوازی از میان آسمان و زمین شنیده خواهد شد!.. آفتاب بجای خاور از باختر خواهد دمید... امام ناپیدا شباهنگام با چندین بزغاله در پیشاپیش خود به مکه در خواهد آمد ... در نیمه های شب بر بالای برجی فراز خواهد رفت و یاران خود را که 313 تن اند به سوی خود فرا خواهد خواند!.. بامدادان که مردم از خانه های خود بیرون شوند با چهره های ناشناس روبرو خواهند شد!.. آنگاه امام که در ته آن چاه از مائده های بهشتی خورده و پرورده شده است کار کشتار بزرگ خود را آغاز خواهند فرمود!..
از داده های این دسته از گفتاوردها چنین بر می آید که این کُشتار هیچ همانندی با کشتارستمگران بزرگ تاریخ مانند: اسکندر گجستک – سلطان محمود غزنوی - چنگیز خان مغول – امیر تیمور لنگ- آتیلا- شاه اسماعیل صفوی - استالین و یا هیتلر نخواهد داشت، کُشتاری خواهد بود که تنها می توانداز ذهن ملایان و سازندگان احادیث شیعه بر خیزد و درنده خویی این دینکارن خرد سوز را به نمایش بگذارد.
شوربختانه حضرت امام به بمب های اتمی و میکربی و شیمیایی بسیجیده نخواهد بود، زیرا هنگامی که عثمان ابن سعید حضرت امام را به ته آن چاه فرو می فرستاد هنوز اینگونه بمب های جهان ویرانگر ساخته نشده بودند وگرنه داستان پردازان خون پرداز، و سازندگان احادیث شیعه، کار خونریزی را اینهمه بر حضرت امام سخت نمی فرمودند، بویژه که حضرت امام باید تنها بدستیاری 313 تن از دستیارانش
به اندازه ای آدم بکشد که خون تا زیر شکم اسبش بالا بیاید!! درست همانگونه که به هنگام توفان نوح آب تا بالاترین چکاد کوهها فراز آمد و کشتی نوح بر کوه آرارات فرو نشست!.. البته در آن داستان هم اگر الله می دانست که کوههای بلند تری مانند کوه اورست بر روی زمین هستند که هر یک دستکم 3600 متر از آرارات بلند ترند، شاید کشتی نوح را بر چکاد یکی از آن کوهها فرو می نشاند تا هیچ نشانی از زندگانی و شادمانی بر روی زمین برجای نگذارد، ولی شوربختانه در زمان نوح کوه اورست هنوز برای الله شناخته شده نبود!.. و یا از دید نویسندگان نامه های دینی پنهان مانده بود، از این رو اگر در زمان عثمان ابن سعید و دیگر داستان پردازان بد پرداز هواپیماهای B52 و بمب های اتمی ساخته شده بودند اینهمه درد سر برای حضرت امام فراهم نمی آوردند که تنها به زور شمشیر، خون را در سراسر کرۀ زمین تا زیر شکم اسب بیچاره بالا بیاورد!.. چنین کاری از هیچ شمشیری ساخته نیست مگر همان شمشیر ذولفقار علی!..
ولی در همین جا می توان پرسید که: گیرم ما مردم نا مسلمان بد بودیم!.. این اسپ های بیچاره چه گناهی کرده اند که باید تازیر شکم خود در میان خون ما مردم شناور باشند؟!. و جانداران دیگری که بلندای پیکرشان تا زیر شکم اسب نمی رسد چرا باید تاوان گناه یهودیان و گبران و ترسایان وبوداییان و هندویان و بی خدایان و اهل سنت را بپردازند؟!.. اگر فرزندان علی نتوانستند خلافت را از چنگ ابوبکر و عمر و عثمان بیرون بیاورند وفرمانروایی بر کشورهای مسلمان شده را بدست خود گیرند! چرا این جانوران بیچاره باید تاوان ناتوانی آنها را بردازند؟!.. آنها که مانند ملایان تشنۀ خون نیستند! بهتر بود که داستان پردازان، و سازندگان اینگونه احادیث خون آلود اگر در اندیشۀ جان مردم نبودند، دستکم برای غزال ها و پروانه ها و کبوتر ها و خرگوش ها و بزغاله ها وگاوان و گوسپندان و الاغان و دیگر جانورانی که اندامی کوچکتر از( تا زیر شکم اسب دارند)، بویژه برای کانگروی استرالیایی که بسیار هم زیباست چاره یی می اندیشیدند!.. و اینهمه جانور بیگناه را در خون ما کافران خفه نمی کردند!.. افزون بر آن دانسته نیست که خود آن حضرت و یاران 313 گانه اش و برخی دیگر از مؤمنین، آنهمه خون و لاشه آدمی و جانور بر روی زمین چه خواهند کرد؟!.. و پس از پایان کُشتار چگونه از اسب پیاده خواهند شد؟ خود و یارانشان در آن دریای خون چه خواهند کرد؟ مگر اینکه به شیوه استشهادیون راه میان بر بزنند!.. وخود را یکسره به بهشت برسانند! وگر نه گمان نمی کنم بتوانند در میان آنهمه خون و لاشه آدمی و جانور دوام بیاورند!.. از سوی دیگر دانسته نیست که آیا مردمان چین و ژاپن هم باید کشته بشوند و یا حضرت امام کاری بکار آنها نخواهد داشت!.. اگر آنها هم در پهرست حضرت امام باشند آنگاه باید به روزگار آن 313 تن گریست!..
ودیگر اینکه سرنوشت آن چاهی که حضرت امام در دوران غیبت صغرا در آن بسر بردند چه می شود؟ هر چه باشد آن چاه بیچاره دیر زمانی پیکر حضرت امام را با مهربانی در خود جا داده بود، خوب است که شما باورمندان به این داستان خرد سوز چاره یی برای آن چاه در سامره و این یکی چاه در جمکران قم بیاندیشید!. خوب نیست که این چاههای مقدس از خون کافرانی مانند ما، بویژه از خون این یهودیان و گبران و ترسایان خدا نشناس لبریز شوند و اندرونه شان را بالا بیاورند!..
پرسش پنجم: درحدیث دیگری آمده است: امام دوازدهم پیش از آغاز غیبت کبرا فرموده است : « در حوادث به راویان احادیث ما مراجعه کنید که آنان حجت های منند بر شما چنانکه من حجت خدایم بر آنان .» .
هزار سال پس از این واپسین فرمان حضرت امام زمان، حضرت امام دیگری بنام خمینی در رویۀ 326 کشف الاسرار خود نوشت : « پس معلوم شد که تکلیف مردم در زمان غیبت امام ، آن است که در تمام امورشان رجوع کنند به راویان حدیث و اطاعت از آنها کنند ، چه امام آنها را حُجت خود کرده و جانشین خود قرار داده است و جانشین امام جانشین پیغمبر و حُجت امام عصر در روی زمین است و خدا اطاعتش را واجب فرموده است، رد او رد امام، رد امام رد خدا، و رد خدا شرک به خدا است!!».
باز همین امام خمینی که روزگاری نه چندان دور شما روشنفکران دینی! در زیر علمش سینه می زدید در رویه های 80 و 85 و 92 « نامه ای از امام موسوی کاشف الغطا » نوشت:
«اجرای تمام قوانین مربوط به حکومت بعهده فقهاست، از گرفتن خمس و زکوه و صدقات و جزیه و خراج تا اجرای حدود و قصاص و حفظ مرز ها و نظم شهر ها، همه و همه، همانطور که خداوند پیغمبراسلام را رییس و حاکم مسلمین قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهای عادل هم بایستی رییس و حاکم باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی را مستقر گردانند...»
باز نوشت: «... در حکومت اسلامی باید فقها متصدی امور باشند، ایشان هستند که بر تمام امور جزایی و اداری و برنامه ریزی کشور مراقبت دارند، نباید بگذارند قوانین اسلام معطل بماند یا در اجرای آن کم و زیاد بشود...»
باز نوشت : « ... فقها اوصیای دست دوم رسول اکرم هستند و اموری که از طرف رسول الله به ائمه واگذار شده است برای آنان نیز ثابت است ، فقیه وصی رسول اکرم است و درعصرغیبت، هم (امام المعلمین) و هم (رییس المله) است، فقها حجت بر مردم هستند همانطور که حضرت رسول حجت خدا بود و هیچکس حق تخلف از او را نداشت. همۀ امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است. هر کس تخلف کند از آنها ، از خداوند تخلف کرده است!..»
می بینیم که حضرت امام خمینی جای هیچگونه شک ورزیدن و چون و چرا کردن برای پیروان خود برجای نگذاشته که تا زمان پیدایی امام زمان، اگر سد هزار سال هم به دراز بکشد فقها «ولایت امر» را در دست خواهند داشت، و هیچکس! بویژه باورمندان خرد سوخته و پیروان دبنگ و دست پروردگان آخوند، هودۀ سرپیچی از فرمان آنها را نخواهد داشت، و برای اینکه گسترۀ فراخدامن این ولایت را به شما نشان دهد در رویۀ 107 کشف الاسرار می نویسد:
« پیغمبر اسلام برای مستراح رفتن - مجامعت کردن - شیردادن - چندین حکم خدایی و فرمان آسمانی آورده و برای هیچ چیز کوچک و بزرگ نیست که تکلیف معین نکرده باشد!.».
و در رویۀ 315 همان کشف الاسرار می نویسد:
« قانونهای اسلام مانند قانون مالیات و قضا و نظام و ازدواج و طلاق و حدود و قصاص و جلوگیری از مسکرات و ساز نواز و زنا و لواط و قوانین تطهیر و تنظیف و وضو و غسل و امثال آنها قوانین ثابت الهی هستند ...»
این کشف الاسرار به راستی پرده از روی همۀ رازوارگیهای جهان برداشته و آدمی را شگفت زده بر جای می گذارد که اینهمه دانش چگونه در مغز یک آدم جا گرفته است؟!. بویژه آنجا که ساز و نواز را همسنگ زنا و لواط شمرده است.
با این فرموده های پیامبرگونۀ خمینی که کرسی خلافتش بدست روشنفکران دینی و دانش آموختگان
مردم فریب تا ماه فرا برده شد، دانستیم که برانگیختگی پیامبر اسلام ویژۀ زمان خود او نبوده است
بلکه رسول الله برای راهنمایی و فرمانروایی بر همۀ مردم جهان فرستاده شده است، و تا روز رستاخیز و زنده شدن همۀ مردگان(بویژه مردگان سرزمین ه9ندوستان و چین که دانسته نیست چگونه بر روی زمین جا خواهند گرفت!.. فرمانش باید بکار برده شود!.. این فرمان تنها در زمینه جنگ و آشتی، و مرزداری و بازرگانی و دیگر آیینهای کشورداری وجهان آرایی نیست، ونکه در بارۀ هر کاری مانند خوردن وآشامیدن و خوابیدن و تن آمیزی کردن و بیت الخلا رفتن و صیغه کردن و طلاق دادن و با جانداران دیگر آمیختن و جز اینها نیز هست، و برای اینکه پیروان خرد در بازار دین گم کرده بدانند که برای دریافت اینهمه دانشهای شگفت انگیز به کجا باید روی بیاورند، حضرت امام خمینی اینجا نیز بیاری شتافته ودر رویه های 188و189 همان کشف الاسرار فرموده است:
«شیخ صدوق به اسناد متصلۀ خود در کتاب (اکمال الدین) ، و شیخ طوسی در کتاب (غیبت) ، وشیخ طبرسی در کتاب (احتجاج )، توقیع [= نامه و فرمان] شریف امام غایب را نقل می کنند . و در آن توقیع آمده است که : هر حادثه یی که برای شما اتفاق افتد باید رجوع کنید در آن به راویان احادیث، زیرا که آنها حُجت منند بر شما و من حجت خدا هستم بر آنها، پس معلوم شد که تکلیف مردم در زمان غیبت امام آن است که در تمام امورشان رجوع کنند به راویان حدیث و اطاعت از آنها کنند ، چه امام آنها را حجت خود کرده و جانشین خود قرار داده است ...»
و در دنبالۀ این یاوه گویی می افزاید:
«... احادیثی که از پیغمبر اسلام و پیشوایان دین به ما رسیده در کتابها ثبت است، و از همین زمان ما تا زمان پیشوایان دین و ائمه معصومین سلام الله علیهم، در همۀ طبقات اشخاصی که آن روایات را نقل کردند حالاتشان در علم رجال مذکور است و از این علم معلوم می شود که حدیث از چه اشخاصی دست بدست ما رسیده و شرح حالات آنها و خوبی و بدی و چگونگی زندگانی آنها همه در کتابها ضبط است . پس میان اخبار بیشتر تواریخ و اخبار کتب احادیث این فرق روشن است که در تاریخ وثوق و اطمینان نیست زیرا از احوال اشخاصی که نقل شده و وسیله هایی که خبر به ما رسیده درست اطلاعی نداریم لکن در اخبار ما اینطور نیست و علماء و محدثین ما هر حدیثی را که می آورند می توانند از روی کتابهای رجال ثابت کنند که این خبر مورد وثق است یا مورد اطمینان نیست و نیاید به آن عمل کرد ...
و در روریه 188 همان کشف الاسرار می فرمایند:
« تحفه العقول از سید الشهدا روایت کند که اجراء همۀ امور بدست علماء شریعت است که امین بر حلال و حرام مردم اند...»
اگر پرسیده شود که اینگونه احادیث را چگونه می توان بدست آورد، بازحضرت امام خمینی در رویه 327 همان یاوه نامه به یاری می شتابد و می فرماید:
« الان ما کتابی مثل کافی را از هزار سال پیش در دست داریم که از بزرگترین کتابهای حدیث است، و روایات آنرا با وسیلۀ اشخاص مورد اطمینان و وثوق بطور مسلسل نقل می کنیم. احوال رجال خود «کافی» نیز معلوم و مضبوط است . پس اگر اخبار تاریخ را هم کسی نپذیرد برای آنکه از ناقلین اخبار آن بی اطلاع است ، حق ندارد اخبار کتاب حدیثی مانند کافی را نپذیرد.
دریغا و دردا که روشنفکران دینی و شمار بزرگی از دانش آموختگان پرورش نیافته همۀ دانش و توانش خود را بکار بردید تا سامان شاهنشاهی در ایران اهورایی را بر اندازند ونخستین «حکومت الله و قسط اسلامی و عدل علوی» را جانشین آن کنند و به گفتۀ خودشان ( نان و صلوات) بر خوان مردم ایران بگذارند، کمونیست ها و مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و ملی مذهبی های دبنگ، و دیگر ایران ستیزان دیو سرشت بودند که سرنوشت ایران، و مردم این سرزمین تاریخی را بدست آخوندهای گندیده مغز و پوسیده استخوان سپردند و خود پیشکار این دیو زادگان اهرمن خو شدند و درست مانند مارهای دوش ضحاک به خوردن و جویدن مغز جوانان ساده دل ایرانی پرداختند و هنوز هم از این کار ننگین خود نمی شرمند. این روشنفکران دینی و کمونیست های روان به اهرمن فروخته، می دانستند که درکشور شیعه زدۀ ایران، «اسلام» و« فقاهت» دو همزاد جدایی ناپذیرند، با اینهمه از هیچگونه فرومایگی روی بر نتافتند .
هزاره سر آید به ایران زمین
دگرگون شود کار و شکل بهین
رسد پادشاهی به یک دیو کین
که دین بهی را زند بر زمین
بر آید همه کامۀ جور و خشم
از آن دیو بی رحمت تنگ چشم
ز ایران زمین و ز نام آوران
فتد پادشاهی به بد گوهران
همه خطۀ پارس پر غم شود
بجای طرب رنج و ماتم شود
شود چیره بر خلق آز و نیاز
فزونی کند رنج و درد و گداز
بسی اوفتد در زمین بوم و بَرز [برز= کشت، زراعت]
که ویرانی آرد به هر شهر و مرز
به بیداد کوشند یک بارگی
نرانند جز بر جفا بارگی [بارگی=اسب ]
کسی را بود نزدشان قدر و جاه
که جز سوی کژی نباشدش راه
ز مردم هر آنکس بُوَد بدتر
بُوَد هر زمان کار او خوب تر
نیابی در آن بد کسان یک هنر
مگر کینه و فتنه و شور و شر
نبینی در آن قوم رای و مراد
نباشد به گفتارشان اعتماد
نه نان و نمک را بُوَد حُرمتی
نه پیرانشان را بُوَد حِشمتی
جز آز و نیاز و و بد و خشم و کین
نبینی تو با خلق روی زمین
بسی گنج و نعمت ز زیر زمین
بر آرند آن قوم ناپاک دین
چو باشند بی دین و بی زینهار
ز پیمان شکستن ندارند عار
نه نوروز دانند و نه مهرگان
نه جشن و نه رامش نه فروردگان
بسی نعمت و مال گرد آورند
مر آن را به زیر زمین گسترند
گنه کار باشند از کار خویش
نرنجند از شرم کردار خویش
ز مردم در آن روزگاران بد
ز سد یک نبینی که دارد خرد!
بسی نامداران و آزادگان
که آواره گردند از خان و مان
ردانی که در بوم ایران بُوَند
به فرمان ایشان گروگان بُوَند
شود جفت آن قوم بی اصل و بَن
بسی دخت آزادۀ پاک تن
نیامد کسی را چنان رنج و تاب
به هنگام ضحاک و افراسیاب
نیارد پدر یاد فرزند خویش
از آن رنج و سختی که آید به پیش
این پیشگویی شگفت انگیز از سخن پرداز خومش پرداز سدۀ، هفتم کوچی بنام بهرام پژدو است .
بهرام پژدو از ایرانیان پاک سرشت و پیرو آیین زرتشت بود. (پژدو) یا (پژوه) نام روستایی در پیرامون اسپهان و زادگاه بهرام بوده است.
نامدارترین سرودۀ بجامانده از این سخنسرای خوش پرداز« زراتشت نامه» است که ما امروز فرا دست خود داریم .
زمینۀ پارسی زراتشت نامه نخستین بار در سال 1904 بدستیاری «فردریک روزنبرگ» استاد ایرانشناس برجستۀ روس به همراه برگردان فرانسوی آن، و همچنین زندگی نامۀ بهرام پژدو و گزارشی از بهمن یشت اوستا، در سن پترزبورگ به چاپ رسید، پس از چندی دو تن از فرزانگان ایرانی : دکتر دبیر سیاقی و دکتر عفیفی در تهران و مشهد دست بکار چاپ دوبارۀ آن زدند . پخش گستردۀ « زراتشت نامه » در ایران، بسیاری از پژوهشگران نامدار ایرانی را به کند و کاو در زمینه های گوناگون آن برانگیخت وکسانی مانند: رشید یاسمی - صادق هدایت - دکتر محمد معین - و ابراهیم پور داود هر یک دستاوردهای بسیار ارزشمندی از پژوهش های خود در این زمینه را برای ما بیادگار گذاشتند.
پیشگویی هایی که بهرام پژدو در این چامه آورده، همه برگرفته از «بهمن یشت» اوستاست که در آن آمده است :
« ... و چون اهریمن چیره گردد، سد گونه، هزار گونه، ده هزار گونه دیوان، از تخمۀ خشم و کین بر ایرانشهر فرمان برانند، همه چیز را بسوزانند و نابود کنند، آزادگی و مردانگی و بزرگ منشی و به کیشی و خوشی و آسایش و شادمانی، و همه کارهای نیک اهورایی را به تباهی کشانند، و آنگاه با درندگی و ستمگری فرمانروایی کنند.»