بحرین، به چم [دو دریا]، به عربی «ال بحرین»، آبخوست جنوبی دریای پارس که ۷۷۸ کیلومتر چهارپهلو گستره دارد. پایتخت و کلان شهر آن منامه، و زبان مردم آن عربی و انگیسی است .
این خشکسار به پنج استان بخش بندی شده و برابر داده های گیتاشناسی، تا روز سوم ژوئیه ۲۰۰۲ دارای ۱۴ شهر بوده است.
بحرین از ۳۳ آبخوست[=جزیره] ریختار پذیرفته که بیشتر آنها خشکسار و بیابانی اند. بلندترین جای بحرین تنها ۱۲۴ متر بالاتر از رویۀ دریاست. آب و هوای آن بیابانی، زمستانهایی نه سرد و نه گرم، و تابستانهایی بسیار گرم و نمناک دارد. نفت و گاز و ماهی و مروارید از سرچشمه های مالی این کشور به شمار می روند. کاهش ذخیره نفتی، بحرین را بسوی فرآوری و پالودن نفت کشانده و به یکی از کانون های بزرگ بانکی در جهان در آورده است. شیخ حمد بن عیسی آل خلیفه Hamed bin Îsâ bin Selmân Âl Halîfe از سال ۱۹۹۹ فرمانروایی بر این کشور را در دست گرفت و در سال ۲۰۰۲ کشور را به یک پادشاهی پارلمانی دگرگون کرد، برنام «امیر» را کنار گذاشت و خود را «پادشاه» نامید.
بر پایۀ برآورد سال ۲۰۱۹ شمار مردم بحرین ۱٫۴۵۰٫۰۰۰ تن بوده که بیش از ۷۰۰٫۰۰۰ هزار از آنها شهروندان بیگانه هستند.
بیشینۀ مردم بحرین مسلمان هستند، پس از مسلمانان، مسیحیان و هندوها و بوداییان بزرگترین گروههای دینی این کشور بشمار می روند.
کشور بحرین پیش از روزگار ساسانی، تا سال ۱۵۲۲ زایشی، بخشی از فرمانرو ایران بود. از سال ۱۵۲۲ تا ۱۶۰۲ بدست پُرتگالیها افتاد. در سال ۱۶۰۲ زایشی، پس از بیرون راندن پرتگالیها بدست شاه عباس بزرگ از شاخاب پارس، دوباره فرمانروایی ایران بر بحرین «به جز چرخه های کوتاهی از یورش عثمانیها»
تا سال ۱۷۸۳ زایشی دنباله یافت.
در آغاز سدۀ نوزدهم، عمانیها و همچنین آل سعود به بحرین یورش بردند. در سال ۱۸۰۲، سید سلطان فرمانروای عمانی پسر ۱۲ سالۀ خود بنام سلیم را با برنام «حاکم» در قلعه عراد برگمارد. در سال ۱۸۱۶ ویلیام بروس نمایندۀ سیاسی بریتانیا که در شاخاب پارس خانه داشت، نامه یی از شیخ بحرین دریافت کرد که نگرانی خود از پشتیبانی بریتانیا از یورش امام مسقط به این آبخوست را نشان می داد . ویلیام بروس به بحرین رفت تا به شیخ دل استواری دهد که چنین نخواهد شد و بریتانیا در این کار دستی نخواهد داشت.
در سال ۱۸۲۰ زایشی، پس از دستینه کردن یک پیمان نامه، «خاندان آل خلیفه» از سوی بریتانیا به فرمانروای بحرین شناخته شد، ولی پس از ده سال، خاندان آل خلیفه با آنکه از دولت های ایران و انگلیس در خواست یاری کرده بودند، ناگزیر باجگزار مصر شدند.
بحرین تاپیش از سال 1522 ترسایی بخشی از فرمانرو ایران بود. سپس بدست پرتگالی ها افتاد و پس از آن گرفتار دولت انگلستان شد. تا اینکه بهنگام بازپس گیری آبخوست های تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی. در یک همه پرسی. مردم بحرین به جدا سری و بیرون رفتن نیروهای انگلستان رای دادند.
کارنامه و سرگذشت بحرین
بحرین کارنامه یی بسیار کُهن دارد. از پیرامون پنج هزار سال پیش، همبودگاهِ ریخت یافته یی درآن پدید آمد و با روی کار آمدن شاهنشاهی هخامنشی در پیکر ایران بزرگ جا گرفت.
در یورش تازیان از ایران جدا شد و بدست عربان افتاد. در سدۀ شانزدهم پُرتگالی ها بحرین را گرفتند و پایگاه های رزمی خود را در آنجا استوار ساختند.
شاه عباس یکم در سال 1602 ترسایی پرتگالی ها را از بحرین بیرون انداخت و بار دیگر درفش ایرانزمین را بر خاک بحرین برافراشت.
پس از فروپاشی دولت صفوی، بحرین دوباره بدست عرب های بومی افتاد، و با روی کارآمدن نادر شاه افشار بار دگر به خاک ایران پیوست.
در آغاز سدۀ نوزدهم زایشی، دولت بهره کش انگلیس هم زمان با دست اندازی بر کرانه های جنوبی شاخاب پارس و بهره گیری از ناتوانی دولت قاجار، بر بحرین نیز چنگ انداخت و خاندان های بزرگ بومی را به جدایی از ایران برانگیخت[کاری که هم اکنون در کردستان و بلوچستان و آذربایجان می کنند]
در سال 1861 برابر پیمانی که میان شیخ بزرگ بحرین و نمایندۀ دولت بریتانیا بسته شد، بحرین نیز مانند دیگر شیخ نشین های جنوب شاخاب پارس به فرمان برداری از دولت بریتانیا تن سپرد.
در سال 1880 انگلیسی ها شیخ بحرین را به پذیرش پیمانی واداشتند که در آن آمده بود:
«من عیسی بن علی آل خلیفه، شیخ بحرین، پیمان می بندم که از هرگونه گفتگو و بستن هرگونه پیمان با هر کشوری بجز بریتانیا خود داری کنم، جانشینان من نیز باید این پیمان را پاس بدارند و بکار بندند!».
با روی کار آمدن رضا شاه بزرگ کوشش در برگرداندن بحرین به آغوش مام میهن آغاز شد. این کوشش از یک سو بر گرایش مردم بحرین به پیوستن به ایران و از سویی دیگر برنگرانی دولت انگلیس افزود.
در سال 1923 انگلیسی ها شیخ عیسی بن علی را از کرسی فرمانروایی بحرین پایین کشیدند و یکی از
کارگزاران خود بنام چارلز بلگریو را با نام رایزن امیر بحرین بر سرکار گذاشتند. کرد و کار بیشرمانۀ این رایزن انگلیسی بر بیزاری مردم بحرین از انگلیسی ها افزود و بلگلریو در نخستین رویارویی با مردم، از بحرین گریخت.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، شورش های فراگیر مردم بحرین به یک جنبش همگانی در دشمنی با بهره کشی های دولت انگلیس دگرگون شد.
انگلستان می دانست که اگر بحرین را از دست بدهد، دیری نخواهد پایید که سراسر شاخاب پارس را نیز از دست خواهد داد، از اینرو کوشید تا با سرکوب جُنبش های آزادی خواهانۀ مردم بحرین پایه های فرمانروایی خود را استوار بدارد. در این راستا بیش از هر چیز به شیوۀ همیشگی خود[اختلاف بیانداز و حکومت کن] روی آورد و با افشاندن تخم دشمنی میان پیروان شیعه و سنی به پاره پاره کردن مردم از یکدگر و جلوگیری از همبستگی آنان برخاست. تنش های بد هنجار میان شیعه و سنی آن چنان بالا گرفت که آرمان رهایی از بند ستم بارگی های دولت انگلیس از یاد برفت و نبرد های خونین شیعه و سنی جای آن را گرفت.
یورش نیروهای انگلیس از راه کانال سوئز به مصر، بر بیزاری عربهای شاخاب پارس، بویژه مردم بحرین نسبت به دولت فزونخواه انگلیس افزود و انگیزۀ پیوستن آنها به دولت شاهنشاهی ایران را در پی آورد، ولی هر گونه جنبش آزادی خواهانه از سوی مردم بحرین با نیروی پلیس که بیشینۀ آن از فلستین یا دیگر سرزمین های عرب زبان بود سرکوب گردید.
در زمان محمد رضا شاه پهلوی، تنش بر سر بحرین میان ایران و بریتانیا بالا گرفت، نخستین بار هنگام ملی شدن صنعت نفت ایران بود که دولت انگلیس بر فشار خود بر جدایی بحرین از ایران افزود تا ایران از ملی شدن نفت خود چشم بپوشد! دومین بار در سال 1336 بود که سگالش گاه[مجلس]ملی ایران، بحرین را استان چهاردهم کشور شمرد و چون نماینده یی از بحرین نداشت، دو کرسی بدون سرنشین بنام نمایندگان بحرین در سگالش گاه گذاشت.
در سال 1346 دولت انگلیس به آگاهی همگان رساند که تا سال 1350 نیروهای خود را از خاور سوئز و شاخاب پارس بیرون خواهد بُرد.
بار دیگر تنش هایی میان ایران و انگلیس پدید آمد، انگلیسی ها برای جلوگیری از بازگشت بحرین به ایران امارات متصالحه (1) که بحرین هم بخشی از آن بود را پدید آوردند و خواستار آن شدند که انجمنی از بلندپایگان قطر، بحرین، و هفت امیر نشین دیگر در کرانه های جنوبی شاخاب پارس، بحرین را اداره کنند. در این راستا کوشش بسیار بکار بردند تا همۀ کشورهای عربی دور و نزدیک را به پشتیبانی از این اندیشه وا بدارند.
این کوشش با واکنش های بسیارتُند و پرخاش گرانه از سوی دولت ایران روبرو گشت. محمد رضا شاه پهلوی در پیامی به مردم جهان گفت: ایران نه تنها استقلال بحرین را به رسمیت نمیشناسد بلکه در صورت عضویت آن در سازمان ملل، از این سازمان خارج خواهد شد. ولی این پیام نتوانست از کوشش دولت بریتانیا در جداسری بحرین بکاهد.
در روز چهارم ژانویه سال 1969 محمدرضا شاه پهلوی به هنگام دیدار خود از کشورهند، در گفتگو با خبرنگاران رسانه های همگانی، نرمش بیشتری از خود نشان داد و خواستار «همه پرسی» از مردم بحرین شد و گفت:
«... اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند هرگز به زور متوسل نخواهیم شد و هر کاری که بتواند ارادۀ مردم بحرین را به نحوی که نزد همه جهانیان به رسمیت شناخته شود، نشان دهد خوب است.»
برای سپردن سرنوشت بحرین بدست مردم، راهی جز همه پرسی نبود. انگلیسی ها که در بحرین و دیگر سرزمین های خاورمیانه دستی دراز داشتند، دهها هزار تن از مردم عرب زبان از سرزمین های دور و نزدیک، بویژه از فلستین را به بحرین بردند تا بر شمار عرب گرایان نسبت به ایران گرایان بیافزایند.
اوتانت دبیرکل سازمان ملل متحد، انجمنی از برگزیدگان را به بحرین فرستاد تا زمینۀ همه پرسی را فراهم آورند. این انجمن در پی ساخت و پاخت های پنهانی، بجای همه پرسی به گفتگوهای خیابانی با چند تن از کسانی که پیشاپیش برای این گفتگو نامزد شده بودند بسنده کرد و در گزارش خود نوشت:
مردم بحرین خواهان جدا سری هستند!
این گزارش در سگالش گاه سازمان ملل پذیرفته شد و خود گردانی بحرین در روز چهاردهم اوت سال 1971 به آگاهی جهانیان رسید. دولت شاهنشاهی ایران به این داوری تن داد و از بحرین چشم پوشید.