نخستین بانوی آواز ایران، و نخستین بانوی هنرمند ایرانی که بدون پوشش اسلامی در برابر مردم ایستاد و با آوای دل نشین خود نوازشگر دلها شد. در سال 1284 در تاکستان چشم بجهان گشود. او را نیکوکارترین و دهشمندترین هنرمندان ایرانی شناخته و همواره از او به نیکی یاد کرده اند، قمر در جوانی آنچنان دست و دلبازی و دهشمندی کرد که در سالهای پیری با دیو تنگدستی روبرو گشت و شاید با شکم گرسنه رخت از جهان بربست.
پدرش سید حسن چهار ماه پیش از زاده شدنش درگذشته بود. در هجده ماهگی مادر خود را نیز از دست داد، مادر بزرگش که خوانندۀ انجمن سوگوارانِ بزرگانِ مذهبیِ زنانهِ در کاخ ناصرالدین شاه بود او را زیر بال خود گرفت.
قمرالملوک وزیری در ۱۴ سالگی
در جوانی پس از آشنایی با مرتضی نی داوود با زیر و بَمِ خُنیای ایرانی آشنا شد و گامه های فراپویی را آنچنان با شتاب پیمود که مایۀ شگفت بس بسیاران شد. آوازۀ قمر آنچنان بالاگرفت که کمپانی هیز مَستر وُیس His Master's Voice برای باز اندوخت سدای او دستگاههای ویژه به تهران آورد و پس از چندی کمپانی Polyphon هم به میدان آمد تا سدای این نازنین بانوی ایرانی جاودانه کند.
نخستین کنسرت قمر در سال ۱۳۰۳ در گراند هتل برگزار شد. فردای روز برگزاری، ادارۀ نظمیه[سپس تر شهربانی] از او خواست که بدون پوشش اسلامی از خانه بیرون نرود و آواز نخواند! در آن زمان، زنان نمی توانستند بدون پوشش اسلامی به خیابانها بیایند. دلیری و نترسی قمر ملوک زمینۀ فروریزی ترس زنان از خوانندگی شد و میدان را برای خوانندگان دیگری مانند ملوک ضرابی و روح انگیز فراهم ساخت. قمرملوک یگانه بانوی هنرمندِ ایرانی( و شاید در جهان) بود که درآمد بدست آمده از راه خوانندگی را به مستمندان می بخشید، درآمد سرشاری که از برگزاری کنسرت خراسان بدست آورد، همۀ را یکجا برای ساختمان آرامگاه فردوسی ارمغان کرد. فرمانروای خراسان چند گلدان سیمین به او داد، و قمر همه را به عارف ترانه سرای آن روزگار بخشید. در سال ۱۳۰۸ در آمد کنسرتی که به سود سازمان شیرو خورشید سرخ ایران برگزار شد را به بچههایی بخشید که پدر و مادر خود را از دست داده بودند.
در پانزدهسالگی به همسری یک افسر ارتش در آمد، ولی پس از یک ماه از او جدا شد، در سی سالگی (در سال۱۳۱۴)، با امینالتجار پیمان زناشویی بست، ولی این پیمان هم استوار نماند و سرانجام به جدایی فرجامید.
نام ارجمند قمرملوک وزیری، در سی و هفتمین نشست سالانۀ سازمان ملل متحد، زینت بخش دفتر آن سازمان شد.
یکی از زیباترین فرتورهای قمر در جوانی با نیمتاج زرین
قمر با دولتمردانِ ایران پیوندی تنگاتنگ داشت، اگرچه دستی در کار های کشورداری نداشت، ولی در پی نشست و برخاست با پایوران و دولتمردن کشور، از آنچه که در کشورش می گذشت آگاهی بسنده داشت. این هنرمند گشاده دست و دلیر و دوستدار مردم، وارون دیگر هنرمندان، هر فراخوان برای آواز خواندن در مهمانی ها و جشن ها را نمی پذیرفت، او به پولی که به او پیشنهاد می شد نگاه نمی کرد، به سرشت و خوی و منش برگزارکننده نگاه می کرد، ولی فراخوان خانوادههای تهیدست را بگرمی می پذیرفت و در میهمانیها و جشن های آنها برایگان آواز می خواند و اگر درآمدی بدست می آورد به مردم تهیدست می بخشید، یادش گرامی و نامش جاودانه باد.
ملوک ضرابی دربارهٔ او گفتهاست:
« قمر زیاد من و امثال من را جدی نمیگرفت. خود را بالاتر از ما میشمرد. البته بالاتر هم بود. میان ما بیشتر رفاقت بود تا رقابت».
بنان در ستایش قمر الملوک گفته است:
«قمرالملوک اُم کلثوم ایران است»
ساسان سپنتا استاد دانشگاه، پژوهشگر در رشتههای زبانشناسی، ادبسار، و خنیای ایرانی گفته است:
«در میان خوشآوا ترین سداهایی که از آواز ایرانی شنیدهام سدای شفاف و درخشنده خواننده فقید قمرالملوک وزیری است، همچنین تنوع تحریرها و مهارت ایشان را در ادای صنایع و فنون به
خصوص آواز ایرانی در کمتر کسی یافتهام، چه هنگام شنیدن، شور خاصی در شنونده آشنا ایجاد
میکند. این خواننده بنا به استعداد طبیعی و ذوق خداداد از عوامل مهم تنفس صحیح و ایجاد رزونانس مطبوع در پرورش سدای گرم و پرگسترش خود استفاده کرده بود.»
سخن سرایان ونویسندگان نیز سروده هایی برای قمرالملوک سروده شدهاست و جستارهایی در ستایش او نوشتهاند. او نیز چامه های چامه پردازان را در کنسرتهای خود می خواند و برخی از کارهای خود را به آنان پیشگش میکرد عارف قزوینی ایرج میرزا و تیمورتاش وزیر دربار از شیفتگان قمر بودند.
محمد حسین شهریار در چکامه یی چنین قمر را ستوده است:
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمهسرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند نالۀ عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و بادۀ دلکش
ا ِی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیدادگر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
باز آمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
قمرالملوک وزیری در روز چهاردهم اَمُرداد ماه ۱۳۳۸ در پی ایست مغزی در گذشت و در گورستان ظهیر الدوله بخاک سپرده شد. او در بخشی از وصیت نامهٔ خود نوشته است:
«... من مردهام اما خاطرهٔ حیات هنریام نمردهاست. وقتی که تو، این درددلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفتهام. دیگر از حنجرهٔ خشکم صوتی برنمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی پس از مرگم، از من بدگویی نمیکند. من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک میریزند. همانهایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد،
انسانهای خوشبختی هستند…»
بر روی سنگ گور قمر نوشته اند:
تنها نه قمر بود هنرمند به عالم
روح مَلَکی بود که از چشم بشر رفت
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم