واژۀ «عقل» در لغت نامه ها چنین گزارش شده است:
قبض آوردن شکم و بند آوردن اسهال .
بستن زانو و لِنگ شتر .
دِیه دادن و دِیه گرفتن
از قِصاص چشم پوشیدن در برابر دیه.
شناخت خیر و شر بر بنیاد شریعت.
جوهری لطیف و نوری روحانی که نفس آدمی بدان درک می کند علوم ضروریه را...
این علوم ضروریه را که عقل درک می کند همان فرمانهای این بکن آن نکن، این حرام است آن حلال است، این کُفر و آن دین است، این ثواب و آن گناه است، این پاک است و آن نجس، این مکروه است و آن مستحب، این گناه است و آن پادافره گناه... بدان گونه که الله و رسول باز نموده اند، نه بدانگونه که آدمی از راه هوش و دانش و بینش و توانش خود بدان رسیده باشد.
عقل همیشه در صراط مستقیم می رود، و صراط مستقیم آن است که الله و یهوه و پدر آسمانی و پیامبرانشان پیشاپیش فرا روی او گذاشته اند! عقل پیر جهاندیده و کارآزموده است، در راهی که نمی شناسد گام بر نمی دارد، کمترین نیاز به جستجوی راههای ناشناخته و نو آوری نمی بیند، هر پدیدۀ نوینی برای او بیگانه و ناپذیرفتنی است، از پدیده های نو و بیگانه می ترسد... عقل سازشکار است، برای رسیدن به آماج خود که آنرا «غایت خیر» می داند به آسانی «شر» بپا می کند، دروغ مصلحت آمیز را نیک می شمارد و به آسانی دروغ می گوید، چاپلوسی می کند، «تقیه» می کند، دو رویی می کند، برای رسیدن به آماج خود نیرنگ بکار می برد... عقل ناجوانمرد است، پیمان شکن است، از انجام هر نیک و بد برای دستیابی به سود خود روی برنمی گرداند، جز به سود خویش نمی اندیشد، مردمان را به گفتن دروغ مصلحت آمیز سپارش می کند، بجز آنچه که شریعت و رسول و امامانش بر نموده اند هر راه دیگری را بیراهه می شمارد، در جهان تنها یک راستی را می باورد، و آن یگانه راستی همان است که کیش او و شریعت و دین او نمایانده اند.
ولی خرد چنین نیست، خرد جستجو گر است، خرد جوان و برنا و دلیر است، خرد جوانمرد است، پیمانی که بسته شد را نمی شکند، به دروغ مصلحت آمیز باور ندارد و سخن جز به راستی نمی گوید اگر چه به زیان او باشد، برای رسیدن به آرمانشهر والا، خود را خوار و زبون نمی کند... خِرَد همواره در جستجوی ناشناخته ها و ندانسته هاست، می کوشد زیر و بَم هر پدیده ی نوینی را بشناسد و هر نوآوردی را بیازماید، هیچ گونه راستینگی را یگانه راستی نمی شمارد، پیوسته در جستجوی راههای نو و پدیده های نو و راستینگی های نوین است، از هیچ شکستی نمی هراسد، هر شکستی را آزمونی نو و پیروزی نو می شمارد، هیچ راهبندی را گذر ناپذیر و هیچ سختی را سختی بزرگ نمی داند... خِرَد درست همانند آب کاریز پاک و دونده و نا ایستاست، می خواهد همه چیز را مانند خود شاداب و پویا و زندگی بخش و جهان آرا کند... وارون عقل که همانند برکه است... عقل آب انبار است، بویناک است، پلیدیهای بسیاردارد، گور کنی است که چشم دیدن بازیگوشی رنگهای شاد در میان گندم زارها، و در زیر تابش خورشید را ندارد، عقل در سیاهی گورهای پوسیده استخوانهای مردگان را زیر و رو می کند تا مگر سر پناهی برای خود بیاید.
عقل بند رهروانست ای پسر بند بشکن ره عیانست ای پسر
مولوی
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
مولوی
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
مولوی
کارنامۀ آدمی سرگذشت جنگ ها و کشتارها و لشکرکشیها نیست، کارنامۀ راستین آدمی، رَوَند اندیشه، و سرگذشت رویش و بالش نیروی خرد و دریافت اوست، آدمی تنها در پرتو خرد و اندیشۀ نیک می تواند بر نادانیها وناتوانی ها خود چیره گردد .
در دینهای ابراهیمی خرد نه تنها شایان ستایش نیست، ونکه شایان نکوهش و سرزنش است .
پولوس رسول [یکی از نامورترین کارگزاران مسیحیت] که بنیادگزار کلیسای غیر یهودی در جهان است، در فرگرد یکم از نخستین نامه ی خود به کلیسای قرنتس می نویسد:
مسیح مرا فرستاده است نه تا تعمید دهم بلکه تا بشارت رسانم، نه به حکمت کلام! مبادا صلیب مسیح باطل شود* زیرا ذکر صلیب برای هالکان حماقت است لکن نزد ما که ناجیان هستیم قوت خداست* کجاست حکیم، کجا کاتب، کجا مباحث این دنیا، مگر خدا حکمت جهان را جهالت نگردانیده است… خدا به این رضا داد که بوسیلۀ جهالت موعظه! ایماندارن را نجات بخشد... خدا جُهال جهان را برگزید تا حکما را رسوا سازد!..
سخن از این روشن تر در ستایش جهالت ، و در نکوهش خرد نمی توان گفت: خدا می خواهد بوسیله جهالت موعظه ایمانداران را نجات بخشد... خدا جهال جهان را برگزید تا آلبرت انشتین و ماری کوری و پاستور و ادیسون و کریستیان برنارد[نخسیتن کارد پزشک دل] و دیگر فرزانگان و فرهیختگان جهان را رسوا سازد!..
در فرگرد یکم از «جامعه» که از بخشهای ادبی و آموزشی تورات است، سلیمان پسر داود که مسلمانان با برنام «حضرت» از او یاد می کنند، می گوید:
«... من حِکمَت را بغایت افزودم بیشتر از همگانی که پیش از من بر اورشلیم فرمانروا بودند، و دل من حِکمَت و معرفت را بسیار دریافت نمود* و دل خود را بر دانستنِ حِکمَت و حماقت و جهالت مشغول ساختم، پس فهمیدم که این نیز در پی باد زحمت کشیدن است * زیرا در کثرت حکمت غم است، هر که علم را بیافزاید حُزن را بیافزاید .
در اسلام تا سال چهلم کوچی، خویشکاریِ بایستۀ مسلمانان روشن بود، قران و سنت رسول الله و سیرۀ خلفای راشدین الگوی رفتاری مردم بودند، از آن پس، حدیث و روایات نیز به سیرۀ رسول و خلفای راشدین و امامان افزوده شد. در روزگار عباسیان فرهنگ ایران اندک اندک به دربار فرمانروایان عرب رخنه کرد و نگرانی ژرفی را در میان محدثین برانگیخت، آنها می دانستند که فرهنگ ایران زمینۀ سُست شدن یاوه باوریهای مسلمانان را فراهم خواهد کرد، از اینرو نه تنها به ستیز با فرهنگ ایران، ونکه با هر گونه دانش و بینش پیش برنده که جهان را نو بگرداند به ستیز برخاستند .
ماوردی از فقهای بزرگ سدۀ پنجم کوچی می گفت : تمام اقوالی که از پیغمبر نقل می کنند که مشعر است به ترغیب و تشویق دانش اندوزی مربوط است به علوم شرعیه .
ابن تیمیه حنبلی، فقیه بزرگ سدۀ هفتمِ کوچی می گفت: جز آنچه از پیغمبر بما رسیده است شایستۀ عنوان علم نیست .
ابراهیم شاطبی فقیه سدۀ هشتم می گفت:
جز آنچه مربوط به شرعیات است مستلزم گمراهی است و عقاید دینی را سُست می کند.
امام محمد غزالی که دانش بر آمده از خرد را زیان بخش می دانست می نویسد :
«... شخص از خواندن و مطالعۀ آنها[نوشته های دانشمندان و بیشوران ) از دقت در قضایای ریاضی و روشنی برهان های آن به شگفت می افتد و بالتبع نسبت به فلاسفه عقیده و ارادتی پیدا می کند و می پندارد همۀ معلومات آنها در سایر مسائل به همین وضوح و دقت است، پس سُستی عقیدۀ دینی و حتی کفر آنها ممکن است در وی اثر کند و از پیروی عقاید شرعی سر باز زند... این زیان بزرگی است که از علوم ریاضی حاصل می شود و هر کس به شئامت آن دچار گردد لگام تقوا و دیانت از گردنش می افتد .
جلالدین سیوطی مفسر قران و دانشمند نامی مصر می نویسد:
«... در آغاز دانش اندوزی به منطق روی آوردم ولی خداوند کراهت آنرا بدلم انداخت و هنگامی که فتوای ابن صلاح در حُرمت منطق به گوشم رسید بکلی آنرا ترک کردم و در عوض به حدیث که اشرف علوم است روی آوردم. منطق، علم یهود و نصارا است...»
دریغا و دردا که امروزه بیشینۀ دانشگاهها و دیرینکده های بزرگ جهان با اینکه می دانند که اسلام هرگز فرهنگ و هنر و شهریگری نداشته و هیچ فرهنگ و هنری پدید نیاورده، و تا توانسته فرهنگ و شهرگانی های بزرگ جهان را نابود کرده است، با اینهمه به آسانی و ارزانی تن به پستی می دهند و با دریافت چند ده میلیون دلار از پولهای باد آوردۀ نفتی از کشورهای مسلمان، فرهنگ و هنر ایرانی را با بیشرمی تمام «فرهنگ و هنر اسلامی!» نام می دهند تا مردم جهان بدهکاری خود به ایرانیان را از یاد ببرند . کسی از این خود فروشان ارزان فروش نمی پرسد:
آن نگارۀ زیبا که میخانه یی را نشان می دهد که در آن زن نیمه برهنۀ زیبا پیکری ساغر اندازی می کند... کمی آنسوی تر چنگ نوازی در کار نغمه پردازی است و بانوی زیبا پیکر دیگری در کار وشتن و دست افشاندن و شادی پراکندن است... کدام یک از این نمودها برآمده از آیین بیابانی اسلام است؟
غالی زیبای ایرانی چه پیوندی با اسلام ناب محمدی دارد؟
چنگ و تار و سه تار و رباب و تنبک و نی و دیگر کارمایه های خُنیاگری چه پیوندی با اسلام و آموزه های اسلامی دارند؟
سفالینه های پر نخش و نگار که در بالاترین گامۀ هنر بدست هنرمندان ایرانی برای می سازی و می نوشی ساخته و پرداخته شده اند، در کجای قران می گنجند؟
ستایش خرد در شاهنامه:
کنون ای خردمند، ارجِ خرد
بدین جایگه گفتن، اَندَر خُورَد
بگو تا چه داری بیار از خِرَد
که گوش نیوشَندِه زو بر خورَد
خِرَد بر تر از هر چه ایدت داد
ستایش خِرد را به از راهِ داد
خِرَد اَفسَرِ شهریاران بُوَد
خِــــــــــــــــرَد زیــــــــــــور نامـــــــداران بود
خــــــــــــــــرد زنـــــــــــــــــدۀ جاودانی شناس
خِــــــــــــــــــــــــرَد مایۀ زندگانی شناس
خـــــــــــــــــرد ره نُمای و خــــــــــــــــــرد دلگُشای
خِرَد دست گیرد به هر دو سرای
از او شادمانیّ و زو مردُمی است
از اویَت فزونی و زویَت کمی است
چه گفت آن هنرمند، مردِ خِرَد
که دانا ز گفتار او بــــــــــــــــر خُورَد
کسی کو خِــــــــــــــرَد را ندارد زپیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
هُشیوار، دیوانــــــــــــه خواند وُرا
همان خویش بیگانه داند وُرا
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گُسسته خِـــــــــــــــــــرَد پای دارد ببند
خِرَد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم، شادان جهان نسپُری
نُخُست آفرینش، خرد را شناس
نگهبان جانَ ست و آنِ سه پاس
سه پاس توچشمَ ست وگوش وزبان
کزین سه، رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستُود؟
اگر من ستایــــــــــــــــــــم که یارَد شنود؟
بزرگا چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کافرینش چه بود
تویی کِــــــــــــــردۀ کِــــــــــــــــــردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان
همیشه خِرَد را تو دستور دار
بدو جانت از نا سزا دور دار
زهر دانشی چون سُخَن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنُوی
چو دیدار یابی به شاخ سَخُن
بدانی که دانش نیاید به بُن
***
جوانی خِـــــــــــــــــــــــردمند بَرتر مَنِش
به گیتی زکس نَشنود سرزَنِش
خردمندِ پیروزِ با سنگ و هنگ
به نیک و ببد خود شناسد درنگ
به هوش و به اندیشه و هَنگ و رای
زمین و زمان آوَرَد زیر پای
خرد را کنی بر دل آموزگار
بکوشی که نَفریبدَت روزگار
زشمشیرِ دیوان خرد جوشَن است
دل و جان دانا بدو روشن است
گذشته سَخُن یاد دارد خِرد
بدانش روان را همی پَرورد
چو خواهی ستایش پس ِمرگ تو
خِرَد باید ای نامور برگِ تو
چنین داد پاسخ که راه خِرَد
زهر دانشی بیگمان بگذرد
خرد خود یکی خلعت ایزدی است
ز اندیشه دوراست و دوراز بدی است
ز بیشی خرد جان بود سودمند
ز کمیش تیمار و دَرد و گزند
سَخُن خوب گوید چو دارد خرد
چو باشد خرد رَسته گردد زبَد
نکوتر هنر مَرد را بِخرَدی است
که کار جهان و رَه ایزدی است
چو از سَر خِرد رفت واز چشم شَرم
همان نام وننگ وهمان سرد و گرم
ندارد از این هیچ نامرد باک
چه آن مرد، زنده چه در زیر خاک
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پُر زَر و خواسته
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نتازد سوی کیش اهریمنی
اگــــــــــــــــر یار باشد روان با خِــــــــــــــــرد
به نیک و به بد روز بر نشمُرد
تو نشنیده یی داستان پلنگ
بدان ژرف دریا که زد با نهنگ
که گر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا کس رها
خـــــــــــــــــردمند کِآرد هـــــــــــــــوا را بــــــزیــــــــــر
بود داستانش چو شیر دلیر
هرآنکس که گردد زراه خرد
سر انجام پیچد ز کــــــــــــــــــــردار بد
زبانی که اندر سرش مغز نیست
اگر دُر ببارَد همان نَغز نیست
نگه کن که تا تاج با سرچه گفت
که با مغزت ای سر خرد باد جفت
کسی را کَش از بُن نباشد خِرد
خردمندش از مردمان نَشمُرد
بد و نیک بر ما همی بگذرد
نباشد دُژَم هر که دارد خرد
هر آنکس که دارد ز دانش خِرَد
ســــــــرِ مایۀ کارهـــــــا بنــــــــگرد
نمیرد کسی کو روان پَروَرد
به یـــــــــــزدان پناهد ز راه خــــــــرد
بمرد خردمند و فرهنگ و رای
بود جاودان تخت شاهی بجای
مزن رای جز با خردمند مرد
ز آیین شاهان پیشین مَگَرد
هر آنکس که اندر سرش مغز نیست
همه رای و گفتار او نَغز نیست
خرد گیر کارایش جان بُوَد
نگهدار گفتار و پیمان بُوَد
هم آرایش تاج و گنج و سپاه
نمایندۀ گردش هُـــــــور و ماه
بباید خرد شاه را ناگزیر
هم آموزش مــــــــــــــــرد بُرنا و پیر
بدی ها به صبر از مَهان بگذرد
سرِ مــــــرد باید که دارد خـــــــــرد
هرآن نامور کو ندارد خرد
ز تخت بزرگی کجا بر خورد
خـــــــــــــــردمند و دانا و خــــــــــــــــرم نهان
تنش زین جهان است ودل زان جهان
چو باید که دانش بیفزایدت
سَخُن یافتن را خرد بایدت
به رامش بود هر که دارد خرد
سِپِهرَش همی در خِرَد پَروَرَد
به ازادی است از خرد هر کسی
چنان چون ننالد زاختر بسی
خرد پرورد جان دانندگان
خــــــــــــــــــــرد ره نماید بخوانندگان
دل ای شاه مَگسَل ز راه خِرَد
خِــــــــــــــــــرَد نام و فرجام را پرورد
هرآن بی خِرَد کو نیابد خِرَد
پشیمان شود هم ز گفتار خَود
دلِ مَردُم بی خِرَد بارزوی
بدینگونه آویزد ای نیکخوی
چو آتش که گوگرد یابد خورش
گرش در نیستان بود پرورش
تنومند کو را خرد یار نیست
به گیتی کس او را خریدار نیست