در واژه نامه های پارسی یکی از آرش هایی که برای «بلوچ» آورده اند، «تاج خروس» است ، زیرا برخی از بلوچ ها دستار خود را به گونه یی بر سر می بندند که سر آن مانند «تاج خروس» است .
آغاز بلوچ ها به سدۀ ششم پیشازایش می رسد، زمانی که کوروش بزرگ بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی، آنها را بر انگیخت تا در سرزمین های شمالی ایران مانش گزینند.
بلوچ ها به درازای یک هزار سال در آن سرزمین های کوهستانی به سر بردند و به بنام نخبگان سپاه شاهنشاهی هخامنشی و ساسانی در پاسداری از ارزشهای فرهنگ ایرانشهری و مرز وبوم میهن اهواریی رزمیدند.
در روزگار هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان بلوچ ها تیرۀ پشت[ستون فقرات] نیروهای رزمی پادشاهان ایران بودند.
در پایانۀ روزگار ساسانی و نزدیک پیدایی اسلام، بلوچ ها از شمال و شمال باختری به جنوب ایران در کرمان آمدند و تا یورش مغول در آنجا مانش گزیدند و پس از آن بار دیگر به سوی خاور رفتند و در سرزمینهای کنونی ماندگار شدند.
فردوسی در شاهنامه، بلوچ ها را ستون برپا دارندۀ سپاه ایران در نبردبا دشمنان می داند. هنگامی که سیاوش برای نبرد با افراسیاب، برجسته ترین نام آوران را برمی گزید پیش از همه به سراغ سپروران شیراوژن کوچ و بلوچ می رود:
گزین کرد ز آن نام آوران سوار
دلیـــران جنـــــگی ده و دو هـــــزار
هم از پهلو، پارس، کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
سپــرور پیـــــــاده ده و دو هــــــــزار
گــــزیـــن کـــــــــــــرد شاه از در کـــارزار
کیخسرو هم در راستای کین خواهی خون پدرش سیاوش نیازمند دلاوری های دلاور مردان بلوچ بود، و «اشکش» یکی از پهلوانان ایرانی را به فرماندهی بلوچ ها بر گماشت.
اشکش با سپاهی از پلنگ افکنان کوچ و بلوچ که هیچ گاه به جنگ پشت نمی کردند با پرچمی پیکرپلنگ که گویی از آن، جنگ و دلاوری می بارید به ستاندن کین سیاوش آماده نبرد کرد.
شاه ایران از این دلاوری و خویشکاری دلاور مردان بلوچ شادمان گشت و بر آنان آفرین خواند:
پس گستهم اشکش تیز گوش
کــــه با زور و بــــــــا مغــــــز و هــــوش
سپــاهی ز گــردان کــوچ و بلــوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ 1
که کس در جهان پشت ایشان ندید2
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی بر آورده پیکر پلنگ
همــی از درفشش بیـــازید جنـــگ
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
بدید آن سپه را زده بر دو میل
پسندآمـدش سخت و کــرد آفــرین
بدان بخـت بیدار و فـرخ نگین
خوچ همان تاج خروس است ، در اینجا نمارش به بلوچ هاست
هرگز از میدان جنگ نمی گریزند و پشت به دشمن نمی کنند
دکتر مهری باقری در «تاریخ زبان فارسی» می نویسد:
« زبان بلوچی جزو مهمترین زبان های ایرانی دوره جدید به شمار می رود که دوره جدید خود صورت تحول یافته و دنباله طبیعی زبان های ایرانی دوره میانه و دوره میانه صورت تحول یافته زبان های دوران باستان است»
پژوهشگر دیگری بنام امیر توکل کامبوزیا نوشته است:
«اگر شما فرهنگ زبان پهلوی را در برابر یک فرد بلوچ بگشایید و لغاتی از هر صفحه آن پیدا کنید و به او بگویید او خواهد گفت آقا زبان پهلوی یعنی زبان بلوچی».
محمود دولت آبادی نویسنده نامدار نوشته است:
«…بیشتر مردان موقر، آرام و متکی به درون و کم توجه به بیرون از خود در پوشاک های سنگین و پسندیده… من این پوشش را خیلی دوست می دارم، نجابت و اصالتی دارد… این چهره ها را من خیلی دوست می دارم. این پوست های تیره عصاره آفتاب را و طعم خاک را و تهاجم باد را و شوق به آب را در خود حل و هضم کرده اند.این چهره ها از فراسوی تاریخ با انسان سخن می گویند… اینان پیروزمندان بر فقر و بی تابی هستند… چقدر احساس آرامش می کنم در میان این مردم… دیدن مردم و فقط دیدنشان حتی به آدم بار دیگر این باور را می دهد که زنده است شاید این به لحاظ پیوند بی پیرایه یی است که بین تو و آنان برقرار می شود».
زبان بلوچی از زبانهای کهن ایرانی و با دوشاخۀ بلوچی شمالی و جنوبی شناخته می شود :
ز گفتار دهگان برآشفت شاه
به سوی بلوچ اندر آمد ز راه
فردوسی
داستان سیاوش:
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
زگیلان جنگی و دشت سروچ
سروچ نام دشتی است درز پیرامون کرمان
در داستان کیخسرو:
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و بر آورده خوچ
[خوچ=تاج خروس]
بلوچستان: واژۀ بلوچستان از دو بخش « بلوچ + ستان» ساخته شده است . پسوند «ستان » بدنبال نام کسان، چیزها، و یا تیره هایی می آید که در آن بخش به فراوانی یافته شوند. مانند: کوهستان، گلستان، خارستان، ارمنستان، لرستان، بوستان، کودکستان، و...و...
بلوچستان را در گذشته «مکران[مُ/مَ]» می گفتند. هنگامی که حجاج پسر یوسف ثقفی (فرمانروای خونریز حجاز و عراق در روزگار بنی امیه ) از «اومنان فرزند سلامه» یکی از فرماندهان عرب خواست که بلوچستان را بگیرد ، اومنان به حجاج گفت:
من هرگز به آن سرزمین نخواهم رفت زیرا شنیدن نام آنجا لرزه بر اندام من می اندازد!..
هرودت این سرزمین را میکیان Mikian نوشته است، ولی در بخش های کشوری داریوش بزرگ هفدهمین شهربانی وی بوده است .
در زمان اسکندر «بلوچستان» را به انگیزۀ نزدیکی به دریا «ایکیتوناجی» (ماهی خواران) نام دادند.
در زبان سانسکریت بخش «بلوچستان» را «ماکا ایرنیا» می گفتند، «ایرنیا» به چم «مرداب» است و «ماکا» نیز نخستین تیرۀ بلوچ در نوشته های بیستون و تخت جمشید است. واژۀ «ماکاایرینیا» رفته رفته به «مکران» دگرگون شد و سپس چون جایگاه زیست «بلوچ » ها بود ، آنجا را بلوچستان گفتند.