مرغ استخوانخوار یا کرکس ریشدار، با نام دانشیک Gypaetus barbatus از پرندگان شکاری بزرگ پیکر، بلند آشیان، سبک پَر، ژرف بین، تیز بانگ، ستبر نوک، سهمگین چنگال، از تیرهٔ بازان و راستهٔ بازسانان که در کوههای بلندِ آفریکا، جنوب اروپا، آسیا، غفغاز، سرزمین پهناور هند و تبت و بخش هایی از ایران مانند گنو زندگی میکند. این مرغ خجسته بال، در تمام سال یک جا میماند، در میانهٔ زمستان یک یا دو تخم می گذارد که در آغاز بهار جوجهدار میشوند. همای، استخوانهای بزرگ را از بلندای بسیار زیاد بر روی سنگها پرتاب میکند تا به تکه های کوچکتر شکسته شوند. گاهی از لاک پشت های کوچک زنده نیز به همین روش برای خود خوراک می سازد. همای را همواره خجسته می دارند و دیدنش را نشان پیروزی و بهروزگاری می شمارند.
نامۀ منوچهر به نزد فریدون:
ز هر چیز گنجی نهاده به جای
فکنده بر او سایه پَرّ همای
فردوسی
آمدن سام بدیدن رستم:
به پیش اندرون سام گیهان گُشای
فرو هِشته از تاج پَرّ همای
فردوسی
خوان پنجم: گرفتار شدن اولاد بدست رستم:
میان دو کوهست پُر هول جای
نپَرّد در آسمانش همای
فردوسی
نوشدارو خواستن رستم از کاووس:
کجا باشد او پیش تختم بپای
کجا رانَد او زیر فَرّ همای
فردوسی
داستان بیژن و منیژه:
بپوشید رخشنده رومی قبای
ز تاج اندر آویخت پرّ همای
فردوسی
همچنین:
بر آمد چو باد آن سران را زجای
همان باد پایان فرخ هُمای
فردوسی
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای
فردوسی
زوتهماسپ:
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فَرَ
فردوسی
داستان دوازده رُخ:
پس هر درفشی، درفشی بپای
چه از اَژدَها و چه پیکر همای
فردوسی
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند
فرخی
گوید ای بار خدای ملکان
ای همایون تر از بال همای
فرخی
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی ، روی چون پرّ همای
منوچهری
ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را
منوچهری
خود را همای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند
خاقانی
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی
خاقانی
همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز
سوزنی
کبک وش آن باز کبوتر نمای
فاخته رو گشت به فرّ همای
نظامی
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد
نظامی
همچون مگس به ریزه کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم
عطار
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای
سعدی
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی
سعدی
کس نیاید به زیر سایۀ بوم
ور همای از جهان شود معدوم
سعدی
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که توتی کم از زغن باشد
حافظ
|| همای آزاد چهر، دختر بهمن، پسر اسفندیار که پس از پدر بر تخت پادشاهی ایران نشست.
همای آمد و تاج بر سر نهاد
یکی راه و آیین دیگر نهاد
سپه را همه سربسر بار داد
در گنج بگشاد و دینار داد
به رای و به داد از پدر بَر گذشت
همی گیتی از دادش آباد گشت
نخستین که دیهیم بر سر نهاد
جهان را به داد و دهش مژده داد
که این تاج و این تخت فرخنده باد
دل بدسگالان ما کنده باد
همه نیکویی باد کردار ما
مبیناد کس رنج و تیمار ما
توانگر کنیم آنک درویش بود
نیازش به رنج تن خویش بود
مهان جهان را که دارند گنج
نداریم زان نیکویی ها به رنج
چو هنگامِ زادنش آمد فراز
ز شهر و ز لشکر همی داشت راز
همی تخت شاهی پسند آمدش
جهان داشتن سودمند آمدش...
ز دشمن بهر سو که بد مهتری
فرستاد بر هر سوی لشکری
ز چیزی که رفتی به گرد جهان
نبودی بد و نیک ازو در نهان
به گیتی به جز داد و نیکی نخواست
جهان را سراسر همی داشت راست
جهانی شده ایمن از داد او
به کشور نبودی به جز یاد او...
فردوسی
|| در اوستا «هومیا، یا هومایا، یا هومَیَه، یا هومایه» و در پهلوی «هُماک» به چم «همایون و فرخنده» نام یکی از دو دختر گُشتاسپ است که در جنگ تورانیان با ایرانیان، گرفتار تورانیان می شود و اسفندیار او و خواهرش «واریذکَتا» (در شاهنامه: به آفرید) را از چنگ آنان می رهاند.