شاهنامۀ ابو منصوری نامۀ بسیار ارجمندی بود که در سال 346 ماهشیدی به فرمان و با سرمایه بزرگمردی از تبار مردان بزرگ ایران بنام ابو منصور محمد ابن عبدالرزاق فرمانروای توس، و بدست ابومنصور مُعمری وزیر او نوشته و شیرازه بندی شد. این گرامی نامه که به سخن نا سروده نوشته شده بود به گزارش کارنامه ایرانیان باستان می پرداخت و بزرگترین بنمایه یی بود که فرا دست فردوسی بزرگ جا گرفت. شوربختانه نسخه نخستین این گرامی نامه از میان رفته است، ولی پیشگفتار آن که پیرامون پانزده برگ است سالهای بسیاری بجای پیشگفتار در سر آغاز نسخه های دستی شاهنامه نوشته می شد و در سایۀ همین دست نوشته ها بود که ما از آن آگاهی یافته ایم.
پیشگفتار شاهنامۀ ابو منصوری در کنار تاریخ بلعمی و چند نامۀ انگشت شمار دیگر، یکی از کهن ترین نوشته های نا سرودۀ پارسی است که امروزه برای ما برجای مانده و از گرامی ترین ماندمانهای ادب و زبان پارسی به شمار می رود.
چگونگی گرد آوری شاهنامۀ ابو منصوری
ابو منصور محمد بن عبدالرزاق، به کارگزاران خود فرمود آنچه را که از خاندان ساسانی و دیگر شهریاران بلند پایۀ ایران در یاد مردم ایران، و یا در برخی از نوشته های کهن بر جای مانده گرد آورند.
در دوره های پیشا اسلام چنین نامه یی را «خدای نامه» می گفتند، پس از چیرگی اسلام بر ایران واژۀ «خدای» تنها برای دادار آفریدگار بکار گرفته شد، از این رو این گردآورده را بجای «خدای نامه» «شاهنامه» نام دادند.
در این پیشگفتار از چهار مرد بزرگوار با نام های «ماخ» پیر خراسانی از هرات – «یزدان داد» پسر شاپور از سیستان- «شاهوی خورشید» پسر بهرام از نیشاپور و «شادان برزین» پسر برزین از توس با برنام گویندگان داستانهای شاهنامه ابو منصوری نام برده شده است.
نمونه یی از شیوۀ نگارش شاهنامۀ ابو منصوری:
اول ایذون گوید دز این نامه کی تا جهان بوذ مردم گرد دانش گشتهاند و سخن را بزرگ داشته و نیکو ترین یاذگاری سخن دانسته اند، چه اندر این جهان مردم به دانش بزرگوار تر و مایه دار تر. و چون مردم بذانست کی از وی چیزی نمانذ پایذار، بذان کوشذ تا نام او بمانذ و نشان او گسسته نشوذ چو آباذانی و جای ها استوار کردن و دلیری و شوخی و جان سپردن و دانایی بیرون آوردن مردمان را به ساختن کارهای نو آیین. چون شاه هندوان کی کلیله و دمنه و شاناق و رام و رامین بیرون آورد و مأمون پسر هارون الرشید منش پاذشاهان و همت مهتران داشت، یک روز با فرزانگان نشسته بوذ. گفت: «مردم بایذ کی تا اندر این جهان باشند و توانایی دارند و بکوشند تا از ایشان یاذگاری بود تا پس از مرگ نامشان زنده بوذ.» عبدالله پسر مقفع کی دبیر او بوذ، گفتش کی: « از کسری انوشیروان چیزی مانده است کی از هیچ پاذشاه نمانده است.» مأمون گفت: «چه ماند؟» گفت: «نامه ای از هندوستان بیاورد، آن را برزویهی طبیب از هندو به پهلوی گردانیذه بود، تا نام او زنده شذ میان جهانیان و پانصذ هزار درم هزینه کرد.»
مأمون آن نامه بخواست، و آن نامه بذیذ. فرموذ دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانیذ. پس امیر سعد نصر بن احمد، این سخن بشنیذ، خوش آمذش. دستور خوش را - خواجه بلعمی - بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانیذ، تا این نامه به دست مردمان افتاذ و هر کسی بذو اندر زذند و رودکی را فرموذ تا به نظم آورد، و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاذ و نام او بذین زنده گشت و این نامه از او یاذگاری بماند. پس چینیان تصاویر اندر افزوذند تا هر کسی را خوش آیذ دیذن و خواندن آن.
پس امیر منصور عبدالرزاق مردی بوذ با فر و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بوذ اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پاذشاهی و ساز مهتران، و اندیشه بلند داشت و نژاذ بزرگ داشت به گوهر و از تخم اسپهبذان ایران بوذ و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنیذ، خوش آمذش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یاذگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعری را بفرموذ تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهانذیذگان، از شهرها بیاورد. و چاکر او - ابومنصور المعری - به فرمان او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری و یزدان داذ پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از طوس و هر چهار شان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامه های شاهان و کارنامه هاشان و زندگانی هر یکی و روزگار داذ و بیداذ و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین کی اندر جهان او بوذ کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پذیذ آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بوذ اندر ماه محرم و سال بر سیصذ و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی، صلی الله علیه و آله و سلم.
و این نامه را نام شاهنامه نهاذند و تا خذاوندان دانش اندر این نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاذ و رفتار ایشان و آیین های نیکو و داذ و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن، این همه را بذین نامه اندر بیابند. پس این نامهٔ شاهان گرد آوردند و گزارش کردند، و اندر این چیزهاست کی به گفتار مر خواننده را بزرگ آیذ و هر کسی دارند تا از او فایذه گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نمایذ و این نیکوست، چون مغز آن بذانی و تو را درست گردذ، چون دستبرذ آرش و چون همان سنگ کجا افریذون به پای باز داشت و چون ماران کی از دوش ضحاک برآمذند. این همه درست آیذ به نزدیک دانایان و بخرذان به معنی.
پیر شهنامۀ گوی توس در پیشگفتار شاهنامۀ خود از ابو منصور عبدالرزاق یاد کرده و او را « پهلوان دهگان نژاد» و شاهنامۀ او را «نامور نامه» نامیده است:
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی
از او بهره یی نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهگان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندۀ روزگار نُخُست
گذشته سخن ها همه باز جُست
زهر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد کین نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان
وزان نامداران و فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سر آمد به نیک اختری
بر ایشان همه روز گند آوری[گندآوری=دلیری- پهلوانی]
بگفتند پیشش یکایک مِهان
سخن های شاهان و گَشتِ جهان
چو بشنید از ایشان سپهبَد سَخُن
یکی نامور نامه افگند بُن
چنین یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کِهان و مِهان
فردوسی در آغاز برخی از داستانهای شاهنامه از گویندۀ آن داستان یاد می کند، برای نمونه:
در سرآغاز داستان گو و طلخند:
چنین گفت فرزانه «شاهوی» پیر
ز «شاهوی» پیر این سخن یاد گیر
در داستان کلیله و دمنه
نگه کن که «شادان برزین» چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
در پادشاهی هُرمُز:
یکی پیر بود مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری
جهان دیده نام او بود «ماخ»
سخندان و با فر و بار برگ و شاخ