در هستی شناسی ایرانی، آدمی با نیروهای پنجگانۀ زیر به کالبد هستی در می آید.
اهو a-hu [= جان]
دَئنا daena:[دین - وجدان- بینش درون- چشم خورشید گونۀ درون بین- نیروی شناخت شایست و ناشایست... این دین هیچ پیوندی با آن دین که از زبان آرامی به عربی رفته و از آنجا با اسلام به ایران رسیده است ندارد!.]
بئوذ َ bauza [= بو، نیروی بوییدن، نیروی شناخت نیک و بد، و شایست و ناشایست]
اورون urvan (روان)
فرَوَشی fravashi (فرَوَهَر)
اَهو[جان]: نیروی زیست. خویشکاری آن هماهنگی و سامان بخشیدن به هستی آدمی است، این نیرو همراه با تن به هستی می آید و با آن نیز از میان می رود.
دَینا: نیروی دریافت، و شناخت نیک و بد. این نیرو را آغاز و انجامی نیست، اَهورَه مزدا آن را به آدمی بخشیده است تا او را از نیکویی و زشتی کردار خویش آگاهی دهد، نیکی را بستاید و بدی را بنکوهد. اگر آدمی بر این نیروی درون دست یابد هرگز بسوی بدی کشیده نخواهد شد.
بئوذَ که در پارسی امروز «بو» گفته می شود، یکی دیگر از نیروهای دریافت آدمی است. آدمی با چشمان بسته می تواند تا ده هزار چیزهای گوناگون را بشناسد، در زبان پارسی (بو بردن) و (بو کشیدن) هنوز هم نشان پی بردن به چیزی یا رازی است. این نیرو نیز پس از مرگِ تن زنده می ماند و به روان می پیوندد.
اورون در پارسی امروز « روان»، پاسخگوی کردار نیک و بد است، پس از مرگ همین بخش از هستی آدمی است که پاداش مینو یا پادافره دوزخ خواهد یافت. روان مردم پرهیزگار به فرَوَهَر او می پیوندد و در سرای درخشان مَینُو جاودانه می ماند، ولی روان مردم ناراستکار به تنهایی روانۀ دوزخ می شود.
پنجمین نیرو فرَوَهَر یا فرَوَشی است. در نوشته های پهلوی از فرَوَشی مردمِ بد کردار سخنی در میان نیست، تنها زنان و مردان دلاور و پرهیزگار و اَشَوَن دارای فرَوَهَر هستند.
«بسیاری از پژوهندگان و دانشوران « ایده» [=مثال] را در فلسفۀ افلاتون، صورتی از فرَوَشی در اندیشه های دینی و هستی نگری ایرانیان می دانند... نه تنها مردمان و مینُویان آفریدۀ اَهورَه مزدا، بلکه همه آفریدگان آسمانی و زمینی و آتش و آب و گیاه و جانور نیز دارای فروشی ویژۀ خودند که از آنها نگاهبانی و پاسداری می کند. از همه برتر خود آفریدگار جهان – اَهورَه مزدا نیز دارای فرَوَشی است چنانکه در وندیداد (فر.2بند14) آفریدگار از زَرتُشت می خواهد که فروشی وی را بزرگترین، بهترین، زیباترین، استوارترین، هوشیارترین و در اَشَه بلند پایگاه ترین مَینُویان است بستاید.
(جلیل دوستخواه- اوستا- پوشنه دوم – رویه 1024)
پیش از آنکه اَهورَه مزدا گیتی را به کالبد هستی درآورد، فرَوَهَر هر یک از آفریدگان نیکِ این گیتی پهناور را در جهان مَینُوی بیافرید و هر یک از آنها را برای نگاهداری یکی از آفریده های جهان خاکی فرو فرستاد، پس از مرگ آن آفریده ، فرَوَهَر او بار دیگر بسوی بالا می گراید و به همان پاکی نخستین می ماند، ولی هرگز کسی را که نگاهبان او بوده است از یاد نمی برد و همه ساله به دیدن او و بازماندگانش بزمین می آید، ماه فروردین زمان فرود آمدن فروهرها است!. در فروردین یشت که از بخش های کهن اوستایی است آمده است:
« فروهر های نیک توانای پاکان را می ستاییم که پیش از هنگام «هَمَس پت میدیم» [واپسین گاهنبار از گاهنبارهای شش گانه] از جایگاه خود فرود آیند و در مدت ده شب و روز پی در پی، در اینجا برای آگاهی یافتن بسر برند.»
برای اینکه فرَوَهَرها راه خانۀ خود را بیابند، در پنج روز پایان سال بر بام خانه ها آتش می افروختند و در گرداگرد آتش شادی می کردند و شادمانه به پیشباز فرَوَهَرها می رفتند.
« این آتش را در شب سوری که همزمان با روزهای «بهیزک» یا «پنچهٔ دزدیده» بود برای گریزاندن سرما و فراخوانی گرما، آن هم بیشتر بر روی بام ها میافروختند که هم شگون داشته و هم به باور پیشینیان، تنورۀ آتش و دود بر بام ها، فروهر درگذشتگان را به خانههای خود رهنمون میکرده است. به دیگر سخن، این آتشافروزی بر بام خانهها، آخرین گام از آیینهای «گاهنبار پنجه» یا ده روز پایان سال است. این ده روز را ده روز فروردیان یا فروردین گان میگویند که در برگیرندۀ پنجۀ کوچک (پنج روز نخست - اشتاد روز تا اناران- از ماه اسفند در گاه شماری زرتشتی، برابر با بیست و پنجم اسفند ماه بنا به گاه شمار رسمی کشور) و پنجه بزرگ [پنجۀ دزدیده، پنج روز پایان سال] میباشد.
پس از اسلام از آنجا که بیخ و بن آیین ها از یادها برفت، آتش نیز از بام خانه ها به خیابان ها آمد و مردمی که تا پیش از یورش تازیان مسلمان آتش را گرامی ترین پدیدۀ هستی وجهان مادی و پسر اهورا مزدا می شمردند، از روی آن پریدند و هر چیز ناپاک را هم به آتش انداختند، کاری که نیاکان فرمندشان آن را گناهی بزرگ می شمردند.
تازیان مسلمان که در پی یک یورش ناجوانمردانه بر سرنوشت مردم ایران چیره گشتند و زهراب اندیشه های جهان ویرانگرانۀ خود را در چشمه ساران فرهنگ ایران فرو ریختند، برخی از روزهای ماه بویژه چهارشنبه را « نحس مستمر» می شمردند:
از امام حسن عسکری(ع) روایت شده است:« در هر ماه عربى، روز نحسی است که هیچکار را نشاید جز خلوت و عبادت و روزه و این روزها عبارتاند از: بیست و دوم محرم، دهم ماه صفر، چهارم ربیع الاول، بیست و هشتم ربیع الثانی و جمادی الاولی، دوازدهم جمادی الثانی و رجب، شانزدهم شعبان، بیست و چهارم ماه مبارک رمضان، دوم شوّال، بیست و هشتم ذیقعده، و هشتم ذیحجه.» (بحار الأنوار، ج 56، ص 54؛ محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 8، ص 205)
در ذیل آیه شریفه «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»، نقل شده است که این روز نحس مستمرّ، آخرین چهار شنبه ماه صفر بود. (کاشفی سبزواری حسین بن علی، مواهب علیه، تحقیق: جلالی نائینی، سید محمد رضا، ص 1194، سازمان چاپ و انتشارات اقبال، تهران، 1369ش؛ کاشانی، ملا فتح الله، تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ج 9، ص 100، کتابفروشی محمد حسن علمی، تهران، 1336 ش؛ ملاحویش آل غازی، عبدالقادر، بیان المعانی، ج 1، ص 286، مطبعة الترقی، دمشق، چاپ اول، 1382 ق)
امام علی(ع) فرمود: «روز چهارشنبه، روز نحس مستمرّ است و در این روز جهنّم آفریده شد. (شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 2، ص 387 – 388، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1362ش.)
امام صادق(ع) فرمود: «چهارشنبه، روزى است که نحوستش مستمرّ میباشد، زیرا اوّلین و آخرین روز از ایّامى است که حق تعالى فرموده است: این تندباد بنیانکن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت. ابن ابی حاتم از زر بن حبیش نقل کرده که مقصود از «فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»، روز چهارشنبه است... (شیخ صدوق، علل الشرائع، کتابفروشی داوری، قم، چاپ اول، 1385 ش).
طبق روایاتی از ابن عباس، آخرین چهارشنبه همه ماهها نحس است. (بیان المعانی، ج 1، ص 286.)
علامه مجلسی درباره نحوست آخرین چهارشنبه ماه صفر که میان عوام مردم مشهور است، میگوید: ما به روایتی که بر آن دلالت کند، نیافتیم. مگر روایاتی که به صورت عمومی بر نحوست آخرین چهارشنبه از هر ماه دلالت دارند که از این جهت شامل ماه صفر میشوند. (مجلسی، محمد باقر، زاد المعاد، محقق و مصحح: اعلمی، علاء الدین، ص 250، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ اول، 1423 ق)
از امیرمؤمنان درباره روز «چهارشنبه» و فال بدی که به آن میزند و سنگینی آن، و اینکه منظور کدام چهارشنبه است، سؤال شد حضرت فرمود: چهارشنبه آخر ماه است که در محاق اتفاق افتد، و در همین روز «قابیل» برادرش «هابیل» را کُشت... و خداوند در این روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد. (تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۸۳، حدیث ۲۵، به نقل از تفسیر نمونه (پیشین) ج ۲۳، ص ۴۳)
از امیرمومنان علی "ع" علت نحسی چهارشنبه چنین نقل شده: در آن شب بود که قابیل برادرش هابیل را کشت و در آن روز بود که ابراهیم را در منجنیق قرار دادند و به آتش افکندند و در آن روز خدا فرعون را غرق نمود و در روز چهارشنبه خدا سرزمین لوط را زیر و رو کرد و در این روز خدا باد را بر قوم عاد فرستاد و روز چهارشنبه مانند زمین شخم زده شد. در روز چهارشنبه خدا پشه را بر نمرود مسلط کرد. روز چهارشنبه فرعون موسی را طلب کرد تا بکشد و در این روز سقف بر سرشان فرو ریخت و روز چهارشنبه فرعون امر به سربریدن پسران کرد و در این روز بیت المقدس تخریب شد و در این روز در استان خراسان شهر اصطخر مسجد سلیمان بن داوود به آتش کشیده شد روز چهارشنبه حضرت یحیی کُشته شد و در این روز اولین عذاب قوم فرعون اغاز شد و در این روز قارون را زمین فرو برد و در این روز ایوب مال و خانواده خود را از دست داد ، روز چهارشنبه یوسف داخل زندان شد، روز چهارشنبه خداوند عزوجل فرمود"همۀ آنها را با قومشان نابود کردیم"و روز چهارشنبه آن فریاد مهلک آنان را فراگرفت. در این روز ناقۀ صالح را پی زدندو در این روز خدا بر سر قوم ابرهه باران سنگریزه از سجیل فروریخت.در این روز صورت نبی اکرم"ص" شکافته شد و دندان پیشین ایشان شکافت. در این روز عمالقه تابوت را از بنی اسراییل گرفتند. (تحفه الاثار"تلخیص و ترجمه بحارالانوار)
مردم ایران که هرگز به چنین یاوه های خرد سوز دل نمی بستند، در زیر تیغ و تازیانه های خونریز تازیانِ مسلمان ناگزیر بودند که کوله بار سنگین این همه سخنان دل آشوب را بر دوش کِشَند، از این رو جشن سوری را که پیشتر در روزهای پایانی زمستان هنگامی که زمین رو به گرمی می رفت برگزار می کردند به واپسین چهار شنبۀ سال انداختند تا نشان دهند که خریدار یاوه های بر آمده از آیین بیابانگردان بی فرهنگ نیستند. از آن هنگام جشن سوری را (چهارشنبه سوری) نام دادند تا هم نا خُجستگی چهارشنبه را در آتش فرهنگ ایران بسوزانند و هم به تازیان مسلمان دهن کجی کنند!.
منوچهری دامغانی برای اینکه این سخنان علی و دیگر امامان شیعه را به ریشخند بگیرد می گوید:
به فال نیک و به روز مبارک شَنبَد[=شنبه]
نبیذ گیر و مده روزگار نیک به بد [نبیذ=می]
به دین موسی امروز خوشترست نبیذ[=می]
بخور موافقتش را نبیذ نو شنبَد
اگر توانی یکشنبد از صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبَد
طریق و مذهب عیسی به بادۀ خوش ناب
نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد!
به روزگار دو شنبد نبیذ خور به نشاط
به رسم موبد پیشین و موبدان موبد!
بگیر روز سه شنبد به دست بادۀ ناب
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبد
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
به ساتگینی میخور به عافیت گذر[ ساتگین= سبو]
به پنجشنبد که روز خمار می زدگیست
چو تلخ باده خوری راحتت فزاید خود
پس از نماز دگر روزگار آدینه
نبیذ خور که گناهان عفو کند ایزد
آیین های جشن سوری
چند روز مانده به نوروز کسانی به نام آتش افروزان که پیام آوران این خجسته شاد روز ایرانی بودند به شهرها و روستاها میرفتند و مردم را برای برگزاری این آیین شادی بخش آماده می ساختند. آتشافروزان زنان و مردانی هنرمند بودند که با برگزاری نمایش های خیابانی، دستافشانیها، سرودها و آوازهای شورانگیز خود به سرگرم کردن و خشنود ساختن مردمان میپرداختند، آنها از دو هفته پیش از نوروز تا دو هفته پس از نوروز هنگام فرا رسیدن تاریکی، در گوشه کنار شهر و روستا آتش می افروختند و آن را تا برآمدن خورشید روشن نگاه میداشتند. این آتش، نماد نیروی مهر و فروغ و دوستی بود. آماج از این کار دمیدن نیروی فزایندۀ اهورایی به مردمان برای چیره شدن بر افسردگی و اندوه بود تا نیروی از دست رفته را باز یابند و به نبرد با پتیارگی های اهریمن بر خیزند.
آتش افروزان، سه کوپۀ آتش به نشان[ اندیشه نیک- گفتار نیک و کردار نیک]، و یا هفت کوپه به نشان هفت امشاسپند فراهم می آوردند.
چمچه [قاشق]زنی
دختران و پسران جوان، برای اینکه شناخته نشوند، سر و روی خود را با پارچه می پوشانند و به در خانه دوستان و همسایگان می رفتند. کسانی که در خانه بودند از سدای چمچههایی که به کاسهها میخورد به در خانه می رفتند و به اندازۀ توانایی و دست و دل بازی خود در کاسههای آن ها شیرینی یا پول میریختند. آیین چمچه زنی یادگاری از باور به بازگشت فرَوَهَرهاست که آنها نیز با روی های پوشیده به خانه های خود باز خواهند گشت.
فال گوش
دختران جوان، پشت دیواری میایستند و به سخن رهگذران گوش فرا میدهند و با شنیدن برخی از سخنان یا برخی واژه ها پاسخ آرزوی خود را در می یابند.
آجیل گره گشا
پس از پایان آتشافروزی، دوستان و خویشاوندان گرد هم میآمدند و واپسین دانههای گیاهی مانند: تخم هندوانه، تخم کدو، پسته، فندُک، بادام، نخود، تخم خربُزه، گندم و شاه دانه را که از ذخیره زمستانی برجای مانده بود، روی آتش بو می دادند و نمک می زدند و میخوردند، باور همگان بر این بود که هر کس از این آمیخته بخورد، نسبت به دیگران مهربانتر میشود و کینه و رشک از او می گریزد. زبانزد «نمک گیر شدن» و نان و نمک کسی را خوردن و به او بدی نرساندن، از همین باور سرچشمه گرفتهاست.