در پهلوی(باتَک bãtak یا باسیا bãsyã ) اوستایی ( هورا hurã ) در سنسکریت(دراکساسوَ) در پارسی: آب ناز. مُل. باده. می. آب رَز. نبیذ. بِگماز. نوشه. نوشیدنی. نوشابه.
از رز بود طعام و هم از رز بود شراب
از رز بودت نقل و هم از رز بود نبید[=می]
مرغزی
هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تو
نیازمند شراب و نیازمند طعام
فرخی
نگیرد طعام و نگیرد شراب
نگوید سخن با سخن گستری
منوچهری
از پشت دست گیرد دندان من طعام
وز خون دیده یابد لب های من شراب
مسعودسعد
نامهای دیگری که سخنسرایان ایرانی در ادبسار پارسی برای می، نبید، باده بکار برده اند:
بنت الکرم -بنت العنب - جماع الاثم - دختر رز- شاهد زردرخ - ارزن زرین - آتش شجر- آتش توبه سوز- شمع یهودی وش - آب شقایق - آب حرام - زبان بند خرد- آتش سیال - گل نشاط- آتش بی دود- آتش جام - آتش محلول - خون تاک - خون رز- خون خُم - خون شیشه - خون مینا- خون خروس - خون خام - خون بط- خون سیاوش - خون کبوتر- خون دل مریم - خون ناموس - شیرین - تلخ - غالیه پرورد - پرده سوز- شبانه - دوساله - دیرساله -برق – خورشید- چشم زاغ - چشم کبوتر- آب سرخ - آب انگور-آب تاک - آب عنب - آب آتش زای - آب آتشین - آب آتش نما- آب آذرآسا- آب ارغوان - آب گلرنگ - آب آتش لباس - آب آتش رنگ - آب شیراز- آب خرابات - آب طرب - آب شگرفی - آب تلخ -آب سیاه آتش - آتش تر- آتشین دراج - آتش بی باد - آفتاب زرد - اشک تاک - اشک دختر تاک - اشک صراحی - اکسیر رنگ - اکسیر مردمی بچۀ انگور- پیر دهقانی - جان پروین - جان پریان - چراغ مغان - چشم خروس – چکیدۀ خون - حیض عروس - خاتون عنب - خورشید صراحی - دختر غم - دختر آفتاب - روغن کدو - ریش قاضی – زادۀ تاک - زهر مینا - سیم مذاب - شعلۀ تاک - شمع انگوری - شیرۀ انگور- شیر شنگرف گون - طفل شش ماهۀ رز- طفل رزان – مشیمۀ رزان - طلق روان - عروس خاک - عقیق ناب - حنای قدح – شعلۀ جام - عیسای هر درد - عیسای هر درمان - عیسای دهگان - کیمیای جان – آبگینۀ گشنیز خضرم - لعاب لعل - لعاب روان - لعل سفته -لعل مذاب - می دیناری - نسل ادهم - یاقوت مذاب - ناب - ممزوج - نیم رس - نورس - وارسیده - جوانه - یکدست - سرکش – پرزور- روشن - صبح - فروغ - آئینه فام – خوشگوار- گوارنده - جان بخش - جان سرشت - روح پرور- لعل - لعل فام - لاله رنگ - لاله گون - گلرنگ - خون رنگ - شفقی - آذرگون – دینارگو...
جرعه برخاک همی ریزم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب
منوچهری
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد
در این ایام الفغدن شراب و حال و درمانها
ناصرخسرو
[فلنجیدن=گرد کردن. اندوختن. گردآوردن]
الفغدن = بدست آوردن. گردکردن. اندوختن]
اگر شراب جهان خلق را چو مستان کرد
توشان رها کن چون هوشیار مستان را
ناصرخسرو
از بخل شراب ده منی کم نکشی
وز جود پیاله یی بدو دم نکشی
میرمعزی
قومی از کأس او مرا در خواب
جرعه خوار شراب دیدستند
خاقانی
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنکه بی خویش کرد خواب تو اوست
اوحدی
در شراب آمدن: باده گساری آغازیدن. به می گساری پرداختن.
چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه
سعدی
شراب آلوده - شراب آلود: آلوده به می. آغشته به می و باده.
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده یی
حافظ
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
حافظ
شراب ارغوانی: می ارغوانی رنگ.
سماع ارغنونی گوش می کرد
شراب ارغوانی نوش می کرد
نظامی
شراب بی کیف: بادۀ سُست مایه که مستی نیاورد.
شراب پُخته: می پخته که آن را (شراب مقطر) و (شراب چکیده) نیز گفتهاند.
شراب پُشت دار: باده یی که چاشنی های نیروبخش در آن انداخته باشند.
از سیه مستی کند گم خویش را هر کس کشید
زان لب نو خط شراب پشت دار بوسه را
صائب
شراب حدیث: باده و می که شش ماه بر آن نگذشته باشد، آن را «عصیر» نیز گویند.
شراب خانه رسان: می و باده یی که در خانه کشیده باشند این می بهتر از آن است که در بازار فروشند.
شراب در سر داشتن: گواژه از مست بودن. نشانه های مستی از می در سر کسی بودن.
شراب ریحانی: می نابِ خوشبوی. و گفته شده است که می آبکی سبزرنگ و خوشبوی است.
شراب سوسن: می سوسن.
شراب شیراز: گونه یی از می انگوری سرخ رنگ که بهتر از گونه های می در ایران شناخته شده است.
شراب صبح: می که در بامداد نوشند.
روان شو چون شراب صبح از رگهای مخموران
گره تا چند در یک جای چون آب گهر باشی
صائب
شراب طهور: می پاک که در روسپی خانۀ الهی به بهشتیان داده شود.
سخن در اطعمه بسحاق پاک کرد چو آب
بود که جایزه بستاند از شراب طهور
ابواسحاق
شراب عتیق: می کهنه. می چهار ساله.
شراب قابض: می پُر مایه دبش یا ترش.
شراب قدیم: می که چهار سال بر او گذشته است .
شراب کدو: می که در کدو میکرده اند.
شراب کهربایی: می که رنگش به زردی زند.
ارغوان گل می کند در باغ من از زعفران
چهره لعلی از شراب کهربایی می کنم
سلیم
شراب گذشته: بادۀ بی مزه از خوشمزگی افتاده. می بی مزه که چگونگی خود را از دست داده باشد.
هر چند خون کباب کند گریۀ سماع
از نشئه دور همچو شراب گذشته است
مفید بلخی
شراب گور:در هندوستان آن را قند گویند.
بادۀ انگور و آب خضر از یک چشمه است
مرد دل در سینه اش هر کس شراب گور خورد
صائب تبریزی
شراب لب شیرین: می که تلخ و تند نباشد. می شیرین.
شراب متوسط: می که شش ماه بر او گذشته باشد و از یک سال فراتر نرود.
شراب ممزوج: در پزشکی می آمیخته به آب.
شراب موصل: می که در یک من آن چهار من آب بیامیزند.
شراب یهود: باده یی که پنهان و کم خورند چه یهودان از ترس مسلمانان باده را پنهان و کم خورند.
مرد شراب: دوستدار باده. هماورد می خواری. آن که باده نوشد. باده پرست. باده نوش.
نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی
منوچهری
ما مرد شرابیم و کبابیم و ربابیم
خوشا که شرابست و کبابست و ربابست
منوچهری
شراب عشق: آنچه مایۀ وابستگی و دلدادگی شود.
از شراب عشق جانان مست شو
کآنچه عقلت می برد شرست و آب
سعدی
تُنُک شراب: [ تُ نُ شَ] آنکه می بسیار نتواند گواردن. کسی که از خوردن می زود مست شود.
شراب زده : می زده.
شراب خانه: میکده. خُمکده.
شراب خوری: جام. ساغر. می خوری.
شراب خواری: می خوارگی. باده گساری. باده نوشی.
شرابدار: چمانی(= ساقی). می بُد.
شراب لَعلی: آب شنگرفی. سُرخاب.
شرابی: می گون (از رنگ ها).