اسکندر- سکندر: نامور به «اسکندر گُجَسْتَک» [=ملعون] در سال 356 پیشازایش در مکادونیه زاده شد، در سال 336 پیشازایش بر کرسی فرمانروایی فراز آمد و در سال 323 پیشازایش پس از زشتکاریهای بسیار چشم از جهان فرو بست. نام این پادشاه گُجَستک الکساندر بود چنانچه در برخی از نوشته های پهلوی مانند کارنامۀ اردشیر پاپکان از او با نام اَلِکسندر یا اِلِکساندر یاد شده ولی کارنامه نویسان مسلمان به شیوۀ تازی گویان او را اسکندر یا اسکندر الرومی و یا اسکندر ذی القرنین گفته اند.
پدرش فیلیپ دوم، و مادرش اُلمپیاس دختر «نه اوپ تولم» پادشاه مُلُس ها بود. مُلُس ها مردمی یونانی تبار بودند که در درون اپیر نزدیک دریاچۀ اِپئوم بوتی یا ژانین کنونی مانش گزیده بودند. پادشاهان این سرزمین از خانوادۀ، اِآسیدها بشمار میرفتند، و این خانواده تبار خود رابه آشیل پهلوان داستانی یونان در جنگ تروا می رساندند.
در پادشاهی داراب:
ز بالا و رنگ و ز بویا برش
سکندر همی خواندی مادرش
چو اسکندر از پاک مادر بزاد
یکی شد به نزد نیا مژده داد
***
چو آمد سکندر به اسکندری
جهان را دگرگونه شد داوری
فردوسی
در شاهنامه، اسکندر یا سکندر پسر داراب و از «ناهید» دختر امپراتور روم بود. اسکندر به سوی «دارا» پادشاه ایران لشگر کشید، در این جنگ دارا زخم بر داشت، هنگامی که اسکندر از این رُخداد آگاه شد بی درنگ خود را به بالین دارا رساند و زار بگریست! دارا پس از اندرزهای شایسته به اسکندر چشم از جهان فرو بست. اسکندر دختر دارا که « روشنک» نام داشت را بزنی گرفت و سپس به هند و مصر لشگر کشید، در هند، پیری او را از شگفتی های جهان آگاهی بداد و جای تاریکی را بدو بنمود که در آن چشمۀ آبی بود که هر که از آن می نوشید زندگی جاودانه می یافت. اسکندر برای نوشیدن از آب این چشمه به سوی تاریکی شتافت، ولی پیش از رسیدن به آن جایگاه تاریک، کوهی بدید که فرشته یی بنام اسرافیل شیپور بدست بر چکاد آن کوه ایستاده و چشم براه فرمان است تا در شیپور بدمد و مردگان را از خواب مرگ بخیزاند. اسرافیل اسکندر را آواز داد که برای تاج و گنج آن همه خود را گرفتار رنج نکند، اسکندر با شنیدن اندرز اسرافیل پریشان روزگار از کوه فرود آمد و راه باختر پیش گرفت. در اینجا مردم نزد او از باشندگانی بنام یأجوج و مأجوج گله بردند که گوش هاشان به اندازه یی بزرگ است که یکی را بِستر و آن دیگری را رو انداز می کنند. اسکندر با تنی چند از فرزانگان به گذرگاه یأجوج و مأجوج رفت و فرمان داد دیوارهای بلندی از آهن و سنگ و گچ و قیر بنا کنند. این دیوار بلند که آن را «سد یأجوج و مأجوج» هم گفته اند، مردم را از دست زشتکاریهای آن باشندگان دیو سرشت رهایی بخشید. اسکندر به هنگام مرگ سپارش کرد که او را در مصر بخاک بسپارند. داستان اسکندر از بنمایه های ساختگی بیگانگان برگرفته شده و بسیار افسانه آمیز و نا دلچسب است. این داستان کمترین همسرشتی با دیگر داستانهای شیرین ایرانی ندارد، بسیاری از واژگان تازی و پاره یی زبانزدها که در داستان اسکندر آمده نشان می دهند که این داستان از جای دیگری به زبان پارسی در آمده و جا خوش کرده است. از سوی دیگر سُستی و بی مایگی برخی از بندها خود گواهی می دهند که این داستان کمترین همگرایی با دیگر داستانهای شاهنامه و شیوۀ سخن پردازی فردوسی ندارد. روانشاد پورداوود بر این باور بود که در «خدای نامک» که بُنمایۀ شاهنامه و دستمایۀ فردوسی در سرایش این نامور نامه بود چنین داستانی نبوده است. در اینکه داستان اسکندر از فردوسی است یا از سرایندۀ دیگری که در شاهنامه جا خوش کرده است ، هنوز گفتگوی بسیار بر سر زبانهاست. برخی مانند استاد محمد امین ریاحی خویی گفته اند: فردوسی «اسکندر نامه» را که مبنای ترجمه یی از «اسکندرنامه» کالیستنس دروغین ( در شاهنامه ابومنصوری ) گنجانده بود ناچار به پاس امانت داری در شاهنامه آورده است، ولی بیزاری ایرانیان از آن مهاجم که گجستک[=ملعون] نامیده می شد را، نا گفته نگذاشته است. خسرو پرویز ضمن نامه یی در بیان پیشینۀ دشمنی های رومیان با ایرانیان می نویسد:
نخست اندر آیم ز سلم بزرگ
ز اسکندر آن « کینه ور پیر گرگ»
از زبان بهرام گور می خوانیم:
بدانگه که اسکندر آمد ز روم
به ایران و، ویران شد این مرز و بوم
کِجا ناجوانمرد بود و دُرُشت
چو سی و شش از شهریاران بکشت
لب خسروان پر ز نفرین اوست
همه روی گیتی پر از کین اوست
در همین جا شایسته است که نگاهی به داستان یأجوج و مأجوج داشته باشیم تا شاید به خاستگاه نخستین این داستان راه یابیم.
در نامه های دینی نخستین بار در باب دهم سفر پیدایش در تورات (نامۀ دینی یهودیان) با نام یأجوج و مأجوج بر می خوریم، آنجا که می گوید:
«این است پیدایش پسران نوح، سام و حام و یافث و از ایشان بعد از طوفان پسران متولد شدند * پسران یافث جومر و ماجوج و مادای و باوان و توبال و ماشَک و تیراس...»
در (قاموس کتاب مقدس) نوشتۀ (مستر هاکس) می خوانیم:
« ماجوج دومین پسر یافث ابن نوح بود و در نبوت حضرت حزقیال، ماجوج قصد از اهالی جوج می باشد. گاهی قصد از جوج و ماجوج قبایل وحشیه سکیتیان می باشد که از طرف شمال با قوت و هیبت عظیم سواره و پیاده مسلح و مکمل می آمدند. و گاهی جوج و ماجوج ذکر شود و قصد از رئیس و طایفه باشد چنانکه در مکاشفه 8:20 مذکور است و دلالت بر آن قوت و قدرت عظیمی می نماید که در زمان آخرین بر ضد کلیسا بر پا شود.»
در فرگرد 38 از «کتاب حزقیال نبی» در تورات می خوانیم:
و کلام خداوند بر من نازل شده گفت: ای پسر انسان نظر خود را بر «جوج» که از زمین «ماجوج» و رئیس روُش و ماشَک و توبال است بدار و بر او نبوت کن* و بگو خداوند یهوه چنین می فرماید : اینک من ای جوج رئیس رُوش و ماشَک و توبال بضد تو هستم و ترا برگردانیده قلاب خود را بچانه ات می گذارم و ترا با تمامی لشگرت بیرون می آورم، اسبان و سواران که جمیع ایشان با اسلحۀ تمام آراسته جمعیت عظیمی با سپرها و مِجن ها و همگی ایشان شمشیرها بدست گرفته * فارس و کوش و فُوط با ایشان و ایشان با سپر و خُود...
در فرگرد 39 از همان بخش می گوید:
پس تو ای پسر انسان در بارۀ «جوج» نبوت کرده بگو خداوند یهوه چنین می فرماید که اینک جوج رئیس رُوش و ماشَک و توبال بضد تو هستم * و ترا بر می گردانم و رهبری می نمایم و ترا از اطراف شمال بر آورده بر کوههای اسراییل خواهم آورد* و کمان ترا از دست چپ انداخته تیرهای ترا از دست راستت خواهم افکند و تو و همۀ افواجت و قوم هایی که همراه تو هستند بر کوه های اسراییل خواهید افتاد و ترا بر جنس مرغان شکاری و به حیوانات صحرا به جهت خوراک خواهم داد... و آتشی بر « ماجوج» و بر کسانی که در جزایر به امید ساکنند خواهم فرستاد تا بدانند که من یهوه هستم...
«یوحنای رسول» در فرگرد بیستم از مکاشفۀ خود در انجیل می نویسد:
و دیدم فرشته یی که از آسمان نازل می شود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بر دست اوست* و اژدها یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان می باشد گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال در بند بنهاد * و او را به هاویه انداخت و در را بر او بسته مُهر کرد تا اُمَت های دیگر را گمراه نکند تا مدت هزار سال به انجام رسد و بعد از آن می باید اندکی خلاص یابد* و تخت ها دیدم و بر آن ها نشستند و به ایشان حکومت داده شد و دیدم نفوس آنانی را که به جهت شهادت عیسی و کلام خدا بریده شدند و آنانی را که وحوش و صورتش را پرستش نکردند و نشان او را بر پیشانی و دست خود نپذیرفتند که زنده شدند و با مسیح تا هزار سال سلطنت کردند * و سایر مردگان زنده نشدند تا هزار سال به اتمام رسد شیطان از زندان خود خاصی خواهد یافت تا بیرون رود و امتهایی را که در چهار زاویۀ جهانند یعنی « جوج» و «ماجوج » را گمراه کند و ایشان را به جهت جنگ فراهم آورد که عدد ایشان چون ریگ دریاست * و بر عرصه جهان بر آمده لشگرگاه مقدسین و شهر محبوب را محاصره کردند، پس آتش از جانب خدا از آسمان فرو ریخته شد و ایشان را فرو بلعید... و ابلیس که ایشان را گمراه می کند به دریاچه آتش و کبریت انداخته شد جایی که وحش و نبی کاذب هستند و ایشان تا ابد الاباد شبانه روز عذاب خواهند کشید....
برخی از پژوهندگان بر این باورند که یاجوج و ماجوج، گروه یا گروههای بزرگی از مردم جنگجو و درنده خو بودند که در دوردست ترین سرزمین های شمال آسیا می زیستند. برخی این هر دو واژه را بر آمده از زبان عبری دانسته اند، ولی شمار دیگری از دانشوران آن را برآمده از دو واژۀ گاگ و ماگاگ در زبان یونانی می دانند، این دو نام در دیگر زبان های اروپایی نیز به همین گونه گفته می شوند. در قرآن نیز در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان رفته است، نخست در سورۀ کهف آیه ها ۹۳ تا ۹۸، و دگر بار در سورۀ انبیاء آیۀ ۹۶ . در سورۀ کهف از مرد نیک سرشتی بنام « ذوالقرنین» یاد می شود که پس از شنیدن آزاری که یأجوج و مأجوج بر مردم روا می داشتند دیواری از آهن گداخته میان آنها و مردم بساخت. برخی بر این باورند که این دیوار، که آن را « سد یأجوج و مأجوج» هم گفته اند، همان دیواری است که ایرانیان برای جلوگیری از تاخت و تاز تبارهای گوناگون بیابانگرد شمال که در پشت کوههای کافکاز و شمال خاوری ایران پراکنده بودند کشیدند تا از آزار آنها در پناه بمانند. این دیوار بزرگ در سرتاسر کوه های قفقاز کشیده شده و به شمال شهر دربند و از آنجا تا بالای پیش آمدگی کوه، و از آنجا تا بالای دریای مازندران دامن گسترانید. در پایانۀ این دیوار ،گذرگاهی بود که دروازه یی بزرگ در آن کار گذارده و بهنگام نیاز آن را می گشودند و دوباره می بستند. تازیان این شهر دربند را «باب الابواب» یا «الباب» می گفتند. شک نیست که سرزمین های شمال خاوری آسیا که دشت ها و بلندی های شمال چین است زیستگاه تبارهای بزرگی از بیابان گردان درنده خوی بوده که پیوسته بر شمارشان افزوده می شد. این بیابانگردان دَد منش بر مردم سرزمین های دور و نزدیک، از چینی ها گرفته تا مردم تبت و دیگران یورش می بردند و چه بسا که از چین نیز گذشته و از سرزمین های میانۀ آسیا و کشورهای نزدیک آسیا سر بر می کشیدند و از آنجا به شمال اروپا راه می یافتند، برخی از آنها در همان سرزمین های غارت شده می ماندند و با آموختن آیین های شهریگری به کار و پیشه و کشاورزی می پرداختند. خاستگاه نخستین اینها را سرزمین های فراخ دامنی از تبت تا چین، و از آن سو تا پهناب یخ بسته ( اقیانوس منجمد)شمالی دانسته اند. از همانندی میان ماگوگ و منگوگ می توان گفت که این واژه از زبان چینی برخاسته و با مغول و منگول هم ریشگی دارد، از این رو باید پذیرفت که یأجوج و مأجوج همان مغولان اند که از کهن ترین چرخه های تاریخ در شمال خاوری آسیا می زیستند و گاه بر مردم چین و دیگر سرزمین ها یورش می بردند و از راه دار دانل خود را به کافکاز و ارمنستان و شمال ایران می رساندند. یونانیان آنها را «سهی تِهین» هم گفته اند، شاهنشاه داریوش بزرگ نیز در سنگ نبشتۀ خود در استخر، همین نام را برای آنها بکار برده است.
که چون فتح اسکندر چیره دست
در آورده گردن کشان را شکست
به فیروزی آفاق را کرد رام
به شمشیر بگرفت عالم تمام
امیر خسرو دهلوی (آیینه سکندری)
سکندر به مهد اندرون ترسناک
چه باشد به دریا یکی مشت خاک
همان