پسران یافث، جومر و مأجوج و مادای و باوان و توپال و ماشَک و تیراس...
( تورات – سفر پیدایش- باب دهم)
آدم شیث اَنوش، قِینان مهللئیل یارَ. خنُوخ مَتُوشالَح لَمَک* نُوح سام حام یافث * پسران یافث جوُمَر و مأجوج و مادای و باوان و توپال و ماشک و تیراس... ( تورات- کتاب اول تواریخ- باب یکم)
و کلام یهوه بر من نازل شده گفت: ای پسر انسان نظر خود را بر جوج که از زمین مأجوج و رییس رُوش و ماشَک و توبال است بدار و بر او نبوت نما، و بگو یهوه چنین می فرماید: اینک من ای جوج رییس رُوش و باشک و توپال به ضد تو هستم... ( تورات- کتاب حزقیال - باب سی و هشتم )
و دیدم فرشته را که از آسمان نازل می شود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بر دست وی است* و اَژدَها یعنی مار قدیم را که ابلیس می باشد گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال در بند نهاد... و تخت ها دیدم و بر آنها نشستند و بایشان حکومت داده شد و دیدم نفوس آنانی را که به جهت شهامت عیسی و کلام یهوه سر بریده شدند و آنانی را که وحش و صورتش را پرستش نکردند و نشان او را بر پیشانی و دست خود پذیرفتند که زنده شدند و با مسیح هزار سال سلطنت کردند و سایر مردگان زنده نشدند تا هزار سال به ایام رسید این است قیامت اول، خوشحال و مقدس است کسی که از قیامت اول قسمتی دارد. بر اینها موت ثانی تسلط ندارد بلکه کاهنان یهوه و مسیح خواهد بود و هزار سال سلطنت خواهد کرد و چون هزار سال به انجام رسد شیطان از زندان خود خلاصی خواهد یافت* تا بیرون رود و اُمت هایی را که در چهار زاویه جهانند یعنی جوج و مأجوج را گمراه کند و ایشان را به جهت جنگ فراهم آورد که عدد ایشان چون ریگ دریاست...»
( انجیل- مکاشفه یوحنا- باب بیستم)
در قران، در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان آمده است، یکی در آیه های ۹۲ تا ۹۸ سورۀ کهف و دیگر در آیه 96 سورۀ انبیا. در هر دو سوره به روشنی گواهی می دهد که سخن از دو تبار خونخوار در میان است:
آیه 92 - (باز) از اسباب مهمى (که داشت) استفاده کرد. 93- تا به میان دو کوه رسید، و در کنار آن دو (کوه) قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى فهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود)! 94-(آن گروه به او) گفتند: «اى ذو القرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى کنند؛ آیا ممکن است ما هزینهیى براى تو قرار دهیم، که میان ما و آنها سدّى ایجاد کنى»؟! 95-گفت: «آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده، بهتر است؛ مرا با نیروئى یارى دهید، تا میان شما و آنها سدّ محکمى قرار دهم! 96- قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید (و روى هم بچینید)»! تا وقتى که میان دو کوه را پوشانید، گفت: «(آتش بیفروزید، و) در آن بدمید»! تا آتش قطعات آهن را سرخ کرد، گفت: «مس مذاب برایم بیاورید تا بر روىِ آن بریزم»! (سوره کهف)
تا روزی که راه یأجوج و مأجوج باز شود و آنان از هر جانب (پست و) بلند زمین شتابان درآیند (که
روز قیامت یا قیام ولی عصر علیه السّلام مقصود است). آیه 96 سورۀ انبیاء
-یاجوج و ماجوج در شاهنامه:
داستان اسکندر:
سوی باختر شد چو خاور بدید
ز گیتی همی رای رفتن گزید
به ره بر یکی شارستان دید پاک
که نگذشت گویی برو باد و خاک...
چو آواز کوس آمد از پشت پیل
پذیره شدندش بزرگان دو میل
جهانجوی چون دید بنواختشان
به خورشید گردن برافراختشان
بپرسید کایدر چه باشد شگفت
کزان برتر اندیشه نتوان گرفت
بزرگان از درد و رنج و خونِ برآمده از ستم بارگیهای یاجوج و ماجوج می گویند:
زبان برگشادند بر شهریار
به نالیدن از گردش روزگار
که ما را یکی کار پیش است سخت
بگوییم با شاه پیروزبخت
بدین کوه سر تا به ابر اندرون
دل ما پر از رنج و درد ست و خون
ز چیزی که ما را به دو تاب نیست
ز یاجوج و ماجوج مان خواب نیست
چو آیند بهری سوی شهر ما
غم و رنج باشد همه بهر ما
همه روی هاشان چو روی هیون[=شتر یا اسپ]
زبانها سیه دیده ها پر ز خون
سیه روی و دندانها چون گراز
که یارد شدن نزد ایشان فراز
(نگاه کیند به سران سپاه و آخوندهای فرمانروای بر ایران امروز!..)
همه تن پر از موی و موی همچو نیل
بر و سینه و گوشهاشان چو پیل
بخسپند یکی گوش بستر کنند
دگر بر تن خویش چادر کنند
ز هر ماده یی بچه زاید هزار
کم و بیش ایشان که داند شمار
به گرد آمدن چون ستوران شوند
تَگ آرند و بر سان گوران شوند
بهاران کز ابر اندر آید خروش
همان سبز دریا بر آید به جوش
چو تنین ازان موج بردارد ابر
هوا برخروشد به سان هُژَبر
فرود افگند ابر تنین چو کوه
بیایند زیشان گروها گروه
خورش آن بود سال تا سالشان
که آگنده گردد بر و یالشان
گیاشان بود زان سپس خوردنی
بیارند هر سو ز آوردنی
چو سرما بود سخت لاغر شوند
به آواز بر سان کفتر شوند
بهاران ببینی به کردار گرگ
بغرند بر سان پیل سُتُرک
اگر پادشا چارهیی سازدی
کزین غم دل ما بپردازدی
بسی آفرین یابد از هرکسی
ازان پس به گیتی بماند بسی
بزرگی کن و رنج ما را بساز
هم از پاک یزدان نهیی بینیاز
سکندر بماند اندر ایشان شگفت
غمی گشت و اندیشهها برگرفت
چنین داد پاسخ که از ماست گنج
ز شهر شما یارمندی و رنج
برآرم من این راه ایشان به رای
به نیروی نیکی دهش یک خدای
یکایک بگفتند کای شهریار
ز تو دور بادا بد روزگار
ز ما هرچ باید همه بندهایم
پرستنده باشیم تا زندهایم
بیاریم چندانک خواهی تو چیز
کزین بیش کاری نداریم نیز
سکندر بیامد نگه کرد کوه
بیاورد زان فیلسوفان گروه
بفرمود که آهنگران آورید
مس و روی و پتک گران آورید
کج و سنگ و هیزم فزون از شمار
بیارید چندانک آید به کار
بیاندازه بردند چیزی که خواست
چو شد ساخته کار و اندیشه راست
ز دیوارگر هم ز آهنگران
هرانکس که استاد بود اندران
ز گیتی به پیش سکندر شدند
بدان کار بایسته یاور شدند
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه
ز بن تا سر تیغ بالای اوی
چو سَد شاهرش کرده پهنای اوی
[سد= پارسی است نباید با ص تازی به ریخت صد نوشته شود]
ازو یک رش انگشت و آهن یکی
پراگنده مس در میان اندکی
همی ریخت گوگردش اندر میان
چنین باشد افسون دانا کیان
همی ریخت هر گوهری یک رده
چو از خاک تا تیغ شد آژده
بسی نفت و روغن برآمیختند
همی بر سر گوهران ریختند
به خروار انگشت بر سر زدند
بفرمود تا آتش اندر زدند
دم آورد و آهنگران سَدهزار
به فرمان پیروزگر شهریار
خروش دمنده برآمد ز کوه
ستاره شد از تف آتش ستوه
چنین روزگاری برآمد بران
دم آتش و رنج آهـــنــــــــگران
گهرها یک اندر دگر ساختند
وزان آتش تیز بگداختند
ز یاجوج و ماجوج گیتی بِرَست
زمین گشت جای خرام و نشست
برش پانسَد بود بالای اوی
چو سیسَد بُدی نیز پهنای اوی
ازان نامور سد اسکندری
جهانی برست از بد داوری
برو مهتران خواندند آفرین
که بیتو مبادا زمان و زمین
ز چیزی که بود اندران جایگاه
فراوان ببردند نزدیک شاه
نپذرفت ازیشان و خود برگرفت
جهان مانده زان کار اندر شگفت
فردوسی