در روزهای آغازین ماه جولای که دوستداران فَرّ و فرهنگ ایرانشهری خود را برای برگزاری جشن تیرگان، و مردم آمریکا خود را برای برگزاری جشن خود سالاری آمریکا و رهایی از بند بهره کشی دولت بهره کش انگلیس آماده می ساختند، مادر کهنسال و زخم دیدۀ ایران یکی دیگر از بهترین فرزندان پاک سرشت خود را از دست داد. دکتر ناصر انقطاع، مردی از تبار مردانی که تنها در شاهنامه ها می توان همانندشان را یافت، هزاران فرسنگ دور از زادگاه خود چشم از جهان فرو بست.
با شنیدن آگهی در گذشت این یار گرانمایه، به یاد سخنی از یار گرانمایۀ و دوست بسیار ارجمندم دکتر علی میرفطرس افتادم که نوشته است:
« تبعید، تنهـا یـک مفهوم جغرافیـایی نیست، بلکـه بیشتر - و مهم تر- یـک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعید:حسرتِ «خواستن» هـایـی است که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند، و تبعیدی کسی است که تنها از پشتِ شیشـه های اشک، میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.»
دکتر ناصر انقطاع یکی از همین «تبعیدی ها» بود که از پُشت شیشه های اشک، سرزمینی را که از بُن جان دوست می داشت به یاد می آورد و زانو به زانوی مردم ایران در سوگ از دست رفته ها می گفت و می نوشت و خونابه از دل خونین می چکاند.
ناصر انقطاع از کسانی بود که کمتر در بارۀ خود سخن می گفت، بیشتر در باره فرهنگ ایران بویژه زبان پارسی می گفت. دلبستگی شگفت انگیزی به نادر داشت، یکی از ماندنی ترین کارهای او نبیگی است بنام: «نادر ، قهرمان بی آرام، پادشاه ناکام» که با همکاری شرکت کتاب به سر پرستی ایرانیار گرانمایه سرکار بیژن خلیلی در پنج پوشنه بچاپ رسید، و تا آنجا که من می دانم چاپ دوم آن هم نایاب یا کمیاب است.
سه سال پیش، سفری به آمریکا داشتم، دکتر ناصر انقطاع مرا به خانۀ خود فرا خواند، یک دوره «نادر» به همراه سه پوشنه «در ژرفای واژه ها» و «ده ابرمرد تاریخ ایران از کورش تا مصدق» ، «حافظ و کیش مهر» را پشت نویسی و بمن پیشکش کرد، هنگامی که «نادر قهرمان بی آرام، پادشاه ناکام» را دستینه می کرد گفت: می دانی چرا میان همۀ پاشاهای ایران، پس از کورش، به نادر بیش از همه دلبستگی دارم؟» گفتم نه نمی دانم، گفت: به پاس مهری که به برادرم نادر دارم، برادرم «دکتر نادر انقطاع» یکی از پنجاه دانشمند برجستۀ جهان است، ولی دلبستگی من به او نه برای این پایگاه والایی است که در میان بزرگترین دانشمندان جهان دارد، من از نو جوانی شیفتۀ برادرم بودم، او همواره استاد و الگوی من در زندگی بوده است...
کسی که با اینگونه شیفتگی از برادر خود سخن می گفت، از خود هیچ نمی گفت، من نیز هرگز زادروز، یا سال زاده شدنش را نپرسیدم، هنوز هم به درستی نمی دانم او در چه سالی زاده شد، همین اندازه می دانم چندسالی پیش از آنکه من در همدان زاده شوم، او در تهران دیده به جهان گشود. یکبار به شوخی به او گفتم: زادگاه من «همدان» بی گمان از تهران که زادگاه اوست زیباتر است! ولی ناصر هم مانند من می گفت: همه جای ایران سرای من است...
این را هم می دانم که پیش از رسیدن به چهارده سالگی نخستین نوشتۀ خود را در روزنامۀ «یو یو» به چاپ رساند. پس از شهریور ۱۳۲۰( که من هنوز سه ساله بودم!)، او در روزنامهها و هفته نامههای آرزو – عدل – فانوس – و صبا نوشتارهای ریشخند آمیز و سیاسی می نوشت و همراه با این نوشتارها، کاریکاتور هم می کشید!..
در سالهای 28تا 32 به هنگام جُنبش ملی شدن نفت، به گروه ملی گرایان پیوست و در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران، با همکاری گروهی از یاران هم اندیش روزنامهیی بنام «پرچمدار» را براه انداخت...
این روزنامه تا اَمُرداد ماه سال ۱۳۳۲ چاپ می شد.
پس از بسته شدن «پرچمدار» و پراکنده شدن یاران و همراهان همدل، به کارهای پژوهشی در زمینۀ زبان پارسی و ریشه یابی واژهها، و بررسی تاریخ ایران پرداخت و همراه با کارهای اداری، نوشتههای خود را در روزنامههای کیهان، اطلاعات، رستاخیز و تربیت بدنی بچاپ رساند.
در پی اینگونه نوشتارها بود که از سوی فرهنگستان زبان، به همکاری فراخوانده شد و در گروه واژه گزینی برای نبیگ های آموزشی جا گرفت. پس از خلالوش اسلامی در سال 57 کوچی، به ستیز با جمهوری ننگین دامن اسلامی برخاست، در آغاز به نوشتن جُستارهای سیاسی و میهنی پرداخت و در پایگاه سر دبیری هفته نامه سپید و سیاه پیکار خود را پی گرفت.
پس از چهار شماره این هفته نامه به فرمان دیوزادگان فرمانروای برایران بسته شد.
ناصر انقطاع که جز غلمِ تند و تیز خود جنگ ابزار دیگری نداشت، پس از بسته شدن سپید و سیاه به بامشاد رفت و بر کرسی سردبیری بامشاد نشست. ولی درهمان نخستین شماره ، نگارۀ شیر مرده یی را بر روی پوشنه بامشاد کشید، با شمشیری شکسته در کنار، و خورشیدی که در کار فرو نشستن بود و زیر آن نوشت: «مرگ شیر، شکست شمشیر، غروب خورشید. راستی به کجا میرویم؟..
دیوان اهرمن خو که تاب پایداری در برابر هیچ سخن ناساز را ندارند، به فرمان ولی فقیه بامشاد را هم بستند.
ناصر انقطاع که نمی توانست در برابر اهریمن سپر بیافکند، سر نوشتاری برای هفته نامۀ جوانان نوشت، و با همان سرنوشتار انگیزه بسته شدنِ آن هفته نامه را نیز فراهم آورد.
سپس با همکاری تنی چند از دوستان هم اندیش، دست بکار چاپ و پخش شب نامهیی بنام «پیروزی»
شد که آن نیز پس از چاپ دو شماره «لو» رفت...
برای شناخت ژرف تری از دکتر ناصر انقطاع ، و کارنامۀ سیاسی و فرهنگی او در ایرانِ پس از خلالوش اسلامی، خوب است که همرزمان او را هم بشناسیم
دکتر منوچهر سلیمی – دکتر ضیاء مدرس – مهندس فرخ سرمد – مهندس سیاوش توکلی چهارتن از یاران نزدیک و هم رزمان دکتر ناصر انقطاع و بنیاد گذاران «سازمان جنبش ناسیونالیستی دانشگاهیان و دانش پژوهان ایران» بودند،گروهی از رزمندگان جان بر کف میهن اهورایی که دوشادوشِ دکتر رضا مظلومان (که پس از خلالوش اسلامی هردونام تازی را از خود بدور افکند و دو نام زیبای کورش آریامنش را برای خود برگزید» و دکتر «ستارسلیمی» که او نیز هردو نام تازی را از خود برداشت و با دو نام زیبای «آله دالفک» به جاودانگی پیوست، و برادرزاده اش «دکتر منوچهر سلیمی»، و «دکتر ضیاء مدرس» و «مهندس فرخ سرمد» و «مهندس سیاوش توکلی» به ستیز با آموزه های خانمان برانداز اسلامی، بویژه مذهب ایران سوز شیعه پرداختند و با جانفشانی های خود در پاسداری از ارزش های فرهنگ ایرانشهری برگ زرین دیگری بر دفتر جانبختگان راه آزادی ایران افزودند.
از این گروهِ جوانمردان، چهار تن به نامهای: دکتر ضیا مدّرس – دکتر منوچهر سلیمی – و مهندس فرخ سرمد – و مهندس سیاوش توکلی دستگیر شدند و دیگران توانستند از ایران بگریزند، «دکتر کورش آریامنش» به همراه «دکتر آله دالفک» خود را به فرانسه رساندند و در پاریس «سازمان پاسداران فرهنگ ایران» را بنیادگذاشتند و هفته نامه ی «پیام ما آزادگان» را راه انداختند.
سال 1994هنگامی که من در پایگاه سرپرستی «بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا» بزرگترین جشنوارۀ فرهنگ ایران را برگزار می کردم، دکتر کورش آریامنش را همراه با سی و شش تن از ایران شناسانی که نامهای بزرگ دارند، از جای جای جهان به سیدنی فرا خواندم، تندیس با شکوه کورش بزرگ که در روند همان جشنواره در پارک دهکدۀ المپیک سیدنی برپا شد، از کورش آریامنش خواستم که درفش بزرگ شیروخورشید نشان که بر روی تندیس کورش کشیده بودیم را بردارد . کورش آریامنش چند هفته یی در سیدنی میهمان من بود و سپس به پاریس بازگشت و در روز دوشنبه هفتم خردادماه سال 1375 خورشیدی برابر با بیست و هفتم ماه می 1996 در خانۀ خودش بدست آدمکشان حکومت ننگین دامن اسلامی، با چند گلوله کشته شد و داغی بزرگ بر دل ایران پرستان گذاشت. چند سال پس از آن کارگزاران اهریمن در پاریس، «آله دالفک» را نیز زهر خور کردند...
«دکتر ضیاء مدّرس» و «دکتر منوچهر سلیمی» و «مهندس فرخ سرمد» و «مهندس سیاوش توکلی» نتوانستند از چنگ اهرمین بگریزند، این چهارتن پس از شکنجه های مرگبار بدست دژخمیان ضحاک، در شامگاه سی ام آذر ماهِ سال 1360 تازی در زندان، پشت به دیوار ننگین خشت الله و اکبر به رگبار گلوله بسته شدند، گناه آنها این بود که در یکی از شب نامه های خود زنان ایرانی را به پایداری در برابر کفنِ سیاه اسلامی برانگیخته و نوشته بودند:
«ای زنان آزاده که فرزندان قهرمان و وطن پرست ایران را در دامان با کفایت خود تربیت می کنید، در حالیکه بارسنگین حرکت سریع کشور کهنسال ایران را بسوی تمدن و پیشرفت بر دوش دارید و توانا و استوار چون کوه، حتا مردان دو دل را به پیکار بر می انگیزید، باید بدانید که ارتجاع پلیدِ سرسپرده ی بیگانگان بخوبی پی برده است که تمدن و شوکت و عظمت یک جامعه بوسیلۀ زنان قهرمان و گردنکش، و میهن پرست بوجود می آید، به همین جهت همۀ کوشش ها و تلاش هایش در به بند کشیدن و اسیر کردن و به غل و زنجیر در آوردن زنانِ شیر دل و رزمنده آن مصروف می گردد تا این قدرت های پولادین و شکست نا پذیر را منهدم سازد و در نتیجه پُشت مردان مبارز را خالی کند و آنها را یکی پس از دیگری از میان بردارد.
«ای شیر زنان ایرانی که دل در سینه هاتان برای ایران، برای این سرزمین با فَرّ و فرهنگ می تپد، ارتجاع پلید قصد انهدام شما، خوار کردن شما، خفت دادن و بی حیثیت کردن شما را در برابر ملت ایران، و در برابر دید مردم جهان، و در برابر زادمان آینده و تاریخِ این سرزمین را دارد. اندکی واپس نشینی در برابر این یورش های ایران ستیزانه، و اندکی دو دلی، باعث می شود آنچنان در ورطۀ بد بختی و نکبت سقوط کنید و نتیجتاً این کشور را به نابودی بکشانید که حتا در تصور هم نمی گنجد.
« روز، روز همبستگی و پیوند ملی برای رهایی زن آزاده و نیک اندیش ایرانی است که در واقع رسالت نجات کشور اهورایی ایران را بعهده دارد. بنا براین تو ای زن ایرانی، تو تنها برای نجات خود نمی کوشی، بلکه برای رهایی ایران از چنگال دژخیمان و جلادان خون آشام می کوشی که از هیچ گونه وحشی گری و شقاوتی در حق ایران و فرزندان برومندش خودداری نورزیده اند.
« نیروهای رهایی بخش ایران را یاری دهید و چون شیران خشمگین بخروشید که بگوش رسیدن غریوهای شادی ایرانیان که فضا را بلرزه در خواهد آورد نزدیک است .
فرزندان کاوه آهنگر سرانجام درفش پر افتخار کاویانی را بر چهره ی ضحاک مار دوش خواهد کوبید.
ای شیر زنان رزمنده:
بیان حُسن تو نتوان ز روی تخمین کرد
که خلقت تو ندانم خدا چه شیرین کرد
چوآفتاب، خطا گوییش بُوَد روشن
هر آنکه نسبت رویت به ماه و پروین کرد
سیه پوشی زن در عزای معرفت است
که جهل شیخ بپا، این بنای ننگین کرد
به هر کجا که کشانَد عِنان خواهش وی
بلی بتازد هر کس که اسب خود زین کرد
قیام باید و مردانگی و هِمَت و زور
که دفع دشمن نتوان به آه و نفرین کرد
حذر ز مسجدیان کاین هوا پرستان را،
شناخت ایزد، زان نامشان شیاطین کرد
چو شیخ، پیشقدم بوده در حجاب زنان
ورا علاج بباید دمِ نخستین کرد
کفن بباید کرد عمامه بر تن شیخ
که مرده شو نتواند کفن بِه از این کرد
دکتر ضیاء مدرس که دادگوی داگستری و دانش آموخته ی فرانسه بود پیش از دستیگر شدن این چکامه را از خود بیادگار گذاشت:
بار الها! زان همه کشتارها
و زپی روز شب، پیکارها
بر زبان ها گریه شد فریادها
بردهان ها ناله شد گفتارها
مرد رزمی گوشه گیر و در بدر
ناکسان وسُفلگان بر کارها
شیرها افتاده در زنجیر و بند
بیشه ها جولان گه کفتارها
مُلک ایران گشته ویران ازستم
مردمان فرسوده از آزارها
دزدها افتاده بر اموال خلق
درمثل چون گرگ برمردارها
گرگ ها اندرلباس گله بان
پاسداران دزدها طرارها
خانه ویران گشت و برتاراج رفت
تازیان بردند جنگ ابزارها
زین میان مانده برایران رنج و درد
گنج ها گشته نصیب مارها
مهر ایران را چگویم؟ هرکه داشت
داد سر را بر فراز دارها
وانکه یاد میهنش بر سینه بود
سینه را بسپرد بر رگبارها
پرچم خونین ایران چاک چاک
از جفاهای ابو عمارها
شیر در قلاده و خورشید سرد
می نتابد بر درو دیوارها
زاهدان را داغ سَجده بر جبین
در خفاشان داغ دیگر کارها
بنگر این بُت های از نوساخته
بنگر این بت خانه ها فرخارها
این چنین شد بهره ی ایرانیان
از خرابی های کج رفتارها
تُف براین شیطان زشت ارتجاع
تُف برآن خناس استثمارها
روز و شب بانگ یا رَب یا رَب است
هر کجا از دست این خونخوارها
شیوه ی اسلام اگر این گونه بود
ای خوشا بت خانه ها زُنارها
با چنین منش و آرمانِ دادخواهانه بود که از همان نخستین روزهای در آمدن خمینیِ گجستک به ایران، به همراه دکتر ناصر انقطاع و یاران دیگری که نام بردم نبرد آشتی ناپذیر خود با ابوعمارها را آغازید و سرانجام به دام اهریمن گرفتار آمد و سینۀ مردانه اش آماج گلوله های آل محمد شد.
دکتر منوچهر سلیمی، یار دیگر این گروه، هنگامی که در زیر شکنجه های هولناک دژخیمان حکومت اسلامی همانند شمع آب می شد، چکامۀ زیر را سرود:
اگر سد تیر زهرآگین زنی ای خصم برجانم
اگر با نیشتر، بیرون کشی از کاسه چشمانم
اگر در هم نوردی تار و پود و رشته و جانم
مرا از مهر ایران نگسلاند عهد و پیمانم
اگر مغز مرا در روغنِ سوزان بسوزانی
اگر قلب مرا بر سیخ در آتش بگردانی
اگر از تن جدا سازی به تیغی هر دو دستانم
مرا از مهر ایران نگسلاند عهد و پیمانم
اگر سازی جدا از پیکر من جمله اعضایم
اگر در هاونی در هم بکوبی استخوان هایم
اگر خاکسترم را افکنی بیرون از ایرانم
مرا از مهر ایران نگسلاند عهد و پیمانم
اگر در شعله ی آتش بسوازانی زبانم را
اگر با میله ی داغی کنی بریان لبانم را
اگر با چکشی در هم بکوبی فک و دندانم
مرا از مهر ایران نگسلاند عهد و پیمانم
تو خونم را بریز ای خصمِ خون آشامِ بد اختر
بسوزان پیکرم را تا شود این جسم خاکستر
ولی عشق وطن آمیخته با شیره ی جانم
مرا از مهر ایران نگسلاند عهد و پیمانم
ناصر انقطاع و تنی چند از یاران دیگر، توانستند از چنگال ضحاک روزگار و روزبانان خونریز او بگریزند، دکتر ناصر انقطاع پس از چندین ماه سرگردانی در پاکستان و ترکیه و ایتالیا، سرانجام از کشور آمریکا روادید پناهندگی سیاسی گرفت و در فوریه ۱۹۸۶ به آمریکا رفت. در لوس آنجلس نخست با منصور انوری و گرامی نامۀ «پیام ایران» همکاری کرد و سپس در فوریه ۱۹۸۷ با همکاری تنی چند از یاران هم دل روزنامه «صبح ایران» را راه انداخت و تا ده سال اداره کرد. در همان سال ها انجمنی بنام «انجمن پاسداری از زبان و فر هنگ پارسی» را بنیاد گذاشت، و تا چهار سال دبیر انجمن و سردبیر فصل نامه «پارسی نامه» بود. تا آنجا که من می دانم دو سال هم سردبیر گرامی نامه «ایرانشهر» در لوس آنجلس را در دست گرفت.
از میان نوشته های بسیار سودمند دکتر ناصر انقطاع می توان از نوشته های زیر یاد کرد:
در ژفای واژه ها ( در سه پوشنه پوشنه)
نادر ، قهرمان بی آرام، پادشاه ناکام (در پنج پوشنه)
حافظ و کیش مهر (در یک پوشنه)
امیر کبیر (در یک پوشنه)
توفان زرد (در یک پوشنه)
ده ابر مرد تاریخ ایران، از کورش تا مصدق( در دو بخش)
منم بابک، مردی به استواری کوه سبلان ( در یک پوشنه)
پنجاه سال تاریخ با پان ایرانیست ها ( در یک پوشنه)
روزهای آوارگی (در دو پوشنه)
شیرو خورشید، نشان سه هزار ساله ( در یک پوشنه)
یعقوب لیث ، مرد بر تر تاریخ ایران (در یک پوشنه)
پژوهشی در باره هفت سین ( در یک پوشنه)
شیر گریان (در یک پوشنه)
جاویدنام دکتر ناصر انقطاع دلبستگی بسیار ژرف به پارسی سره داشت، این دلبستگی را در گفتارهای رادیوتلویزیونی و در انبوهی از نوشتارهای بسیار سودمند او به روشنی می توان دید .
ناصر انقطاع از تکدانه مردانی بود که پس از مرگ شان باید دیرزمانی چشم براه مهر روزگار نشست تا یکبار دیگر مادرِ گیتی یکی دیگر همتای او را بزاید. یادمش گرامی و نامش تا همیشه گردن آویز کارنامۀ ایران باد
هومر آبرامیان