نام همگانی جانورانی مانند مار، کژدم، وزغ، موش، مور، ملخ، مگس، زنبور، تارتنه[عنکبوت]، کرم، سوسک، شپش، کیک، پَشه، سرگین گردان، و همۀ جانوران زیانکار و ریز دیگر. این واژه در زبان پارسی پیشینۀ بسیار دراز دارد ولی بیش از هزار سال است که از سر زبان ها افتاده و واژۀ «حشره» جای آن را گرفته است. ایرانیان باستان این دسته از جانوران بد و زیانبار را اهریمنی و سزاوار ستیزه و دشمنی، و همۀ جانداران نیک و سود رسان را اهورایی و شایستۀ پرستاری و گرامیداشت می دانستند، ناگزیر در میان خوب و بدِ جهان، زیستمندانی مانند شُتُر، اسپ، استر، خر ، گاو، میش، بز و سگ و جز اینها آفریدگان پاک اهورامزدا شناخته می شدند و در پرورش و تیمار آنها می کوشیدند ولی جانداران درنده و گزنده مانند گرگ و مار و مور و شپش و موریانه و جز اینها را آفریدگان اهریمن و شایان ستیزیدن می دانستند و در کُشتن و نابود کردن آنها می کوشیدند. در آیین های هندو هیچیک از زیستمندان را بر دیگر زیستمندان برتری نیست، هیچیک از آنها را نباید آزرد. در سرزمین پهناور هند همه ساله ده ها هزار تن از مردم با نیش مارهای کُشنده جان خود را از دست می دهند، ولی کسی دست به کشتن آنها نمی یازد، برهمنان و بوداییان فرمان دارند که هیچ یک از جانداران را نکشند، بویژه نزد شاخه یی از برهمنان که جین Jain نامیده می شوند کُشتن هر جانداری از گناهان بزرگ و نابخشودنی شمرده می شود. این شاخه از 850 پیشازایش پدید آمد و پیروان آن امروزه با شمارۀ میلیونهاا شمارش می شوند، پیشوایان این گروه در روزهای بارانی از خانه بیرون نمی روند تا جانداری مانند کرم و جز آن که از بارندگی پدید می شوند را ندانسته در زیر پای خود نکشند، هر گاه ناگزیر از بیرون رفتن از خانه شوند، جاروبی با خود می برند تا جانور را از سر راه خود دور کنند. زنان و مردانشان زنگوله هایی بپای خود می بندند تا هنگام راه رفتن، خرفستران را از پیش پای خود بتارانند، از خوردن ریشه ها و خوراکی های که از زیر زمین بدست می آیند ماند هویج و چغندر و سیب زمینی خودداری می کنند تا مبادا به هنگام بیرون کشیدن اینگونه ریشه ها از زمین، کرم یا هر جاندار دیگری را بیازارند، خوراک خود را می پوشانند تا جانور خُردی در آن نیافتد و ندیده و ناخواسته آن را با خورش نخورند. آشامیدنی را از پارچه یی می گذرانند تا جانوری را با آب فرو نبرند، و نیز از بیم آنکه به هنگام دَم زدن جانداری را از راه بینی و دهان فرو برده و بکُشند، دهان را می بندند یا پارچه یی روی بینی و دهان می آویزند.
افزون بر دین های هندی در آیین های سامی نیز گاه در نیازردن جانداران آسیب رسان زیاده روی های نابخردانه به فراوانی دیده شده است، برای نمونه در داستان ایوب که در تورات و سپس تر در قرآن آمده، از تن او کرم ها پدید آمدند و گوشتِ تنش را خوردند و جز استخوان چیزی بر جای نگذاشتند، با اینهمه هرگاه کرمی از تن او بر زمین می افتاد، آن را بر می داشت و دوباره بر جای خود می گذاشت تا گوشتش را بخورد، سرانجام تنش گند گرفت و بوی گندش مایه آزار مردم شد!..
در میان پیشوایان بزرگ مسیحی نیز به کسانی بر می خوریم که با اینگونه جانوران بر سر مهر و سازش و در شپش پروری پر آوازه شدند، سن فرانسیس St. Francis یکی از کیش بانان مسیحی، نه تنها زیستمندان ریز و درشت را نمی آزُرد و آزار شپش ها را بر تن خود بردباری می کرد، بلکه به خود می بالید که جامه اش از چنین مرواریدهای مینُوی و آسمانی آراسته است. فرانسیس پرندگان را خواهران خود، جانوران چهارپا را برادران خود و زمین را مادر خود و کرم و پشه و مگس و شپش را گوهرها و مروارید های گران بها می دانست.
یکی دیگر از کیش بانان بنام سُودو Sudo نوشته است که چگونه شبانه روز از دست شپش و کیک در رنج بود ولی در هنگام خواب دست های خود را می بست تا در خواب ، ناخواسته گزندی به آنها نرساند!..
اینگونه پارسایان و پرهیزگاران در همۀ دین ها به فراوانی دیده می شوند، جز در آیین مزدیسنا، ایرانیان برابر آموزه های دینی خود با آنچه بد و زشت و پتیاره و آسیب رسان بود در ستیز بودند چنانچه امروزه در همۀ کشورهای پیشرفتۀ جهان با خرفستران می ستیزند.
در ماه اوت سال 1935 زایشی انجمن مارستیزان در برزیل پهرستی از برآیند کار سه سالۀ خود را به چاپ رساند که نشان می داد در آن سه سال هشت میلیون مار گرفته و کشته شده بود که بیشتر آنها زهر دار بودند، در این پیکار تنها دو تن با نیش مارها کشته شدند.
زمانی که انگلیسی ها در هند فرمانروایی داشتند، برای از میان برداشتن مارها، برای هر مار زنده یا
کشته چند «آنه» می پرداختند، پس از چندی دانسته شد که مردم هند برای دریافت پول به پرورش
مار روی آورده اند!..
در ایران باستان ستیز با مار و دیگر خرَفستَران یک فرمان دینی بود. ایرانیان فرمان داشتند با خرَفستَران و با همۀ پدیده های بد و زیانبار بجنگند و جهان پاک اهورایی را از آلایش اهریمنی بپالایند.
در بندهای یکم تا سوم از فرگرد هفدهم وندیداد می خوانیم:
1
زَرتُشت از اَهورهَ مزدا پرسید:
ای اَهورَه مزدا، ای سِپَندترین مَینُو، ای دادار جهانِ اَستومَند، ای اَشَوَن
کدام است مرگ آورترین کردار مردمان که نیروی رنج آور دیوان را تا بدان پایه می افزاید که آیین پرستش و نیاز آوری برای آنان برگزار شده باشد؟
2
اَهورَه مزدا پاسخ داد:
چنین کرداری آن است که کسی موی خویش را شانه زند یا بتراشد یا ناخن های خود را بگیرد و موی و ناخنِ از تن جدا شده را [بدون برگزاری آیین های ویژه] در گودال یا شکافی بریزد[ هر چیز جدا شده از تن در شمار مردار است، و به چنگ اهریمن می افتد و جای ناپاکی و مرگ می شود، موی و ناخن نیز همین که از تن بریده شود بی درنگ از آن اهریمن می شود]
3
…آن گاه، آن خرَفستَران که مردمان شپش خوانندشان و آنها که در کشتزارها گندم می خورند[مورچگان] و آنها که در جامه خانه ها جامه ها می جوند(موریانه؟)، در زمین پدیدار شوند...
در آیین مزدیسنا، پادافره برخی از گناهان کُشتن خرَفستَران است ، برای نمونه در فرگرد چهاردهم می خوانیم:
4
زَرُتشت از اَهورَه مزدا پرسید:
ای اهوره مزدا، ای سِپَند مَینُو، ای دادارِ جهانِ اَستومند، ای اَشَوَن
کسی که سگ آبی را - سگی که از هزار سگ نرینه و هزار سگ مادینه زاده شده است - چنان بزَنَد که جان از تن وی جدا شود، پاد اَفرّه گناهش چیست؟
اَهورَه مزدا پاسخ داد :..
5
او باید ده هزار مارِ بر شکم خزنده را بکُشد.
او باید ده هزار مار سگ نمای را بکُشد.
او باید ده هزار سنگ پُشت را بکُشد.
او باید ده هزار قورباغگانی را که در خشکی می زیند، بکشد.
او باید ده هزار مور دانه کش را بکُشد.
او باید ده هزار مورِ گَزَنده را بکُشد.
و در فرگرد هجدهم وندیداد آمده است:
68
زَرتُشت از اَهورَه مزدا پرسید:
اگر مردی دانسته و آگاهانه با زنی دَشتان [ماهانه] خواه دَشتانِ به هنجار، خواه دَشتان نا به هنجار- دشتان مرزی[تن آمیزی] کند و آن زن به سازگاری و دانسته و آگاهانه بدین دَشتان مرزی تن در دهد، تاوان و پادافره آن مرد برای گناهی که او و آن زن کرده اند چیست؟
73
اَهورَه مزدا پاسخ داد: …
او باید هزار مار بر شکم خزنده و دو هزار از گونه های دیگر ماران را بکشد!
او باید هزار تا از قورباغگانی را که در خشکی می زیند و دوهزار تا از قورباغگان آبزی را بکشد.
او باید هزار مورِ دانه کش و دو هزار از گونه های دیگر موران را بکشد...
این گونه کیفر و بازدهی در آیین مزدیسنا شگفت انگیز نیست، آیین ایرانیان همگی بر پایۀ کار و کوشش وجهش و جنبش و دهش است، کیفر گناهان نیز باید آنچنان باشد که از آن سودی برای همگان بدست آید، کاری که برای آبادانی و زندگی خوشِ مردمان سودمند باشد، مانند پل ساختن، به زمین خشک آب رساندن، لجن زار پُر کردن، به کشاورزان گاو ورزا و یوغ و خیش دادن، و به رزم آوران گرز و تیر و کمان و ترکش و سپر و فلاخن بخشیدن و دیگر کارهای آنچنانی. چیزی که در کشتن خرفستران شگفت انگیز می نماید شماره های گزاف هزار و ده هزار است!
فردوسی این آیین را بر نمی تابد و در برابر آن واخواهی می کند:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
ناسازگاری فردوسی با فرمان خرفستر کُشی در آیین مزدیسنا را باید در کرانه های گوناگون فرهنگ و جهان بینی ایرانی جستجو کرد. از یک سو جهان هستی [گیتی] آوردگاه اهورا و اهریمن است:
« در دین گوید که اهريمن هنگامی که از کار افتادگی خویش و همه دیوان را از مرد پرهیزگار دید، سُست شد و سه هزار سال به سستی فرو افتاد. در آن سُستی دیوان کماله جدا جدا گفتند که «برخیز پدر ما! زیرا ما در گیتی آن گونه کارزار کنیم که هُرمَزد و اَمشاسپندان را از آن تنگی و بدی رسد». ایشان جدا جدا بدکرداری خویش را به گُستردگی برشمردند، آن اهريمن تبهکار آرام نیافت و به سبب بیم از مردِ پرهیزگار، از آن سُستی برنخاست تا آن که جهی تبهکار، در پایان سه هزار سال، آمد، گفت که «برخیز پدر ما! زیرا من در آن کارزار چندان درد بر مرد پرهیزگار و گاو ورزا هِلَم که، به سبب کردار من، زندگی نباید. فَرّه ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همه آفرینش هُرمَزد آفریده را بیازارم». او آن بدکرداری را چنان به گستردگی برشمرد که اهريمن آرامش یافت، از آن سُستی فراز جَست، سر جهی را ببوسید. این پلیدی که دشتانش[خونریزی ماهانه در زنان] خوانند، بر جهی آشکار شد. اهریمن به جهی گفت که «تو را چه آرزو باشد، بخواه تا تو را دهم». آنگاه هُرمَزد به خرد همه آگاه دانست که بدان زمان آنچه را جهی خواهد، اهريمن تواند داد. هرمزد برای صلاح، آن تنِ زشتِ شبيه وزغ اهریمن را چون مرد جوان پانزده ساله یی به جهی نشان داد. جهی بدو دل بست و جهی به اهريمن گفت که: «مرد کامگی را به من ده تا به سالاری او در خانه بنشینم». اهریمن گفت که «از این پس به تو نگویم چیزی بخواه، زیرا تنها بی سود و بد را می توانی خواستن».
پس اهریمن با همه نیروهای دیوی به مقابله روشنان برخاست، آن آسمانی را دید که بیشتر به او به مَینُویی نشان داده شده بود، بدان گاه که هنوز به کالبد مادی آفریده نشده بود. به رشک کامگی بتاخت، آسمان را که به ستاره پایه ایستاده بود، به تهیگی فرو کشید، (همان تهیگی که در میان بنۀ روشنان و تاریکان بود). او آن تاریکی را که با خود داشت در آسمان آورد و آسمان را آن گونه به تاریکی بیامیخته که در بالای ستاره پایه، از درون آسمان، تاریکی تا یک سوم بايستاد. او چون ماری به آسمان زیر این زمین بجَست، (آن را تباه کرد)، بشکست. ماه فروردین، روز هرمزد، به هنگام نیمروز در تاخت. آسمان آن گونه از او بترسید که گوسپند از گرگ پس، بر آب آمد که زیر این زمین قرار داشت. او سپس، میانه زمین را بسُفت و درآمد، پس، بر گیاه آمد، پس، بر گاو و گیومرت آمد. پس، بر آتش بر آمد. چون مگسی بر همه آفرینش بتاخت. جهان را به نیمروز چنان سخت تیره بکرد چونان شب تیره. آسمان زیر و بالای زمین را تاریکی بگرفت. مینوی آسمان به اهريمن گفت که تا واپسین زمان باید نگهبانی کنم که ترا بنگذارم [بیرون شدن] او بر آب بدمزگی را فراز برد. مینوی آب گفت که پاداش بهمن و اردیبهشت و شهریور را چه کس ایدون به من رساند، زیرا اکنون که پتیاره آمده است. آن مُزد کجا است؟
او خرفستران را بر زمین هِشت. خرفستران گزنده و زهرآگین چون اژدها، مار و کژدم و چلپاسه، سنگ پشت و وزغ آن گونه از او تنومند پدید آمدند، که از زیادی خرفستران به اندازۀ تیغ سوزنی جای بر زمین باز نماند.( مهرداد بهار- اساتیر ایران - رویه های 86 و 87)
در هستی شناسی ایرانی، خرفستران آفریدگان اهریمن دانسته می شوند، اهریمن آنها را پدید آورد تا آفریده های نیک مزدا را بیازارد و از میان بردارد، این آن بخش از هستی شناسی ایرانی است که از کُشتن و از میان برداشتنِ خرفستران را یک «باید دینی» در راستای پیشبرد ارزش های نیک اهورایی می داند. از سوی دیگر فرهنگ ایران «جان» را سپنتا[مقدس] و آزردن جان را گناهی بزرگ می شمارد تا آنجا که کشتن ضحاک بدست فریدون را نیز بر نمی تابد:
در داستان ضحاک:
به مغز اندرش آتشِ رَشک خاست
به ایوان کمند اندر افگند راست
نه از تخت یاد و نه جان ارجمند
فرود آمد از بامِ کاخِ بلند
به چنگ اندرش آب گون دشنه بود
به خون پری چهرگان تِشنه بود
همان تیز خنجر کَشید از نیام
نه بگشاد راز و نه برگفت نام
ز بالا چو پَی بر زمین بر، نهاد
بیامد فریدون به کردارِ باد
بدان گُرزۀ گاو دست برد
بزد بر سرش، ترگ را کرد خُرد
بیامد سُروش خجسته دمان
مزن گفت: کو را نیامد زمان
هم ایدون شکسته ببندش چو سنگ
ببر تا دو کوه آیَدَت پیش تنگ
به کوه اندرون به بود بند اوی
نیاید برش خویش و پیوند او
در گسترۀ چنین فرهنگی است که فردوسی به هرگونه جان آزاری سر ناسازگاری نشان می دهد و از زبان ایرج به برادران می گوید:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
خرَفسترَغنَ xrafstraqna: در پهلوی «خَرفستَرگَن xarfstargan» یا «مارغَن» به چم «خرفسترزن» یا «خَرفسترافگن» یا « خرفسترکُش» نام چوبدستی سر سیخ داری است که با آن خرفستران را می زدند و می کُشتند.