این نوشتار در سال 2006 نوشته و پخش گردید، با اینهمه جا دارد که همه ساله همراه با فرا رسیدن شاد روز کریسمس یکبار دیگر بازنگری شود تا ایرانیان این سخن بباورند که (بیست و پنجم دسامبر) یک شاد روز بزرگ ایرانی است و (آیین های کریسمس) مانند آراستن درختِ کاج یا سرو آزاده (که یکی از نمادهای باشکوه ایرانی است) با رشته های زرین به نشان خورشید و رشته های سیمین به نشان ماه و نهادن ستاره بر فراز آن که نشان ایزد مهر است، و سرود خواندن کنار این درخت، و پیشکشی دادن به یکدیگر، و همه دیگر آیینهای کریسمس یکسره ایرانی اند که از سوی کلیسای رُم مصادره شدند و هیچ پیوندی با مسیحیت ندارند!.
جشن یلدا و پیشینۀ آن
واژۀ «یلدا» برآمده از زبان سریانی و به چم زایش است، چنانچه هنوزهم در زبان آشوری که از خویشاوندان بسیار نزدیک زبان سریانی است به زاد روز ، می گویند: «بِت یلدا betyelda»
زبان سُریانی ( ܠܫܢܐ ܣܘܪܝܝܐ لِشّاناء سُریایاء) یکی از گویش های پُر اَرج و برآمده از شاخه خاوری زبان آرامی است، برخی آنرا زبان تورات و انجیل نیز دانسته اند. این زبان در ایران از خودِ زبان آرامی هم شناخته تر بود. دبیره یی که برای نوشتن زبان سریانی بکار می بردند با اندک دگرگونی همان دبیرۀ آرامی است .
پیش از تاخت و تاز اسکندر، سرزمین میانرودان بزرگترین کانون زبان سریانی بود و توانمندی بسیار برای نوشتن جُستارهای دینی و فلسفی از خود نشان داد، به گونه یی که در روزگار ساسانی، در ردۀ زبانهای دانشیک بخش بزرگی از جهان جا گرفت و مانی فرزانۀ نامدار ایرانی شش نبیگ[=کتاب] خود را به این زبان نوشت.
ریشۀ زبان آشوریها و کلدانیهای ایران و سوریه و عراق و ترکیه، همان سریانی است، اگر چه گویش آشوریها با گویش کلدانیها اندک دگرگونی دارد.
کانون زبان سریانی شهر اِدِسا Edessa در باختر میانرودان (عراق کنونی) و نیمروز، یا جنوب ترکیه بوده است.
سریانی زبانان، خودشان این شهر را اورحی Urhai می گفتند، و همان است که در نوشتارهای عربی الرُها گفته شده است. این شهر در سال 1637 بدست دولت عثمانی افتاد و عثمانیان آن را اورفه گفتند و در سده بیستم کشتار بزرگی از ارمنیان و آشوریان مسیحی در آنجا براه انداختند و برگ ننگین دیگری بر برگهای شرم آور کشتار در راه خدا افزودند.
مسیحیان ایرانی که به زبان سریانی سخن می گفتند، روز بیست و پنجم دسامبر (که روز زایش عیسا به
شمار می آوردند را) «یلدا» نام دادند، و ایرانیان نیز که خو نکرده اند به زبان خود سخن بگویند! هنوز هم بی آنکه بدانند آرِش این واژه چیست و خاستگاه آن کجاست! این جشن بزرگ ایرانی را «یلدا» می گویند.
این جشن یکی از کُهن ترین جشن های ایرانی است که آن را شب چله هم گفته اند. چلۀ بزرگ از يکمين روز دی ماه آغاز می شود و تا دهم بهمن ماه که جشن سده است فرا می رود.
روز هشتم دیماه جشن خرم روز است. در این جشنِ بزرگ آیین چنین بود که پادشاه جامۀ سپید بتن می کرد و به همراه دهگانان و کشاورزان بر روی زمین می نشست و می گفت: من هم یکی از شما وهمانند شمایم ، کار جهان بر کشاورزی و آبادنی استوار است و این هر دو بدون شما نمی شود ، ما به شما همان اندازه نیازمندیم که شما به ما . پس ما و شما یکی هستیم.
چلۀ کوچک از روز یازدهم بهمن ماه فرا می رسد و تا روز بيستم اسفند ماه دنباله دارد.
نخستین روز از چلۀ بزرگ که خورشید به دورترین جا نسبت به زمین می رسید، زاد روز مهر یا روز پیروزی خورشيد دانسته می شد.
به یاد داشته باشیم، در زمانی که بنیاد زندگی مردمان بر کشاورزی وگله داری استوار بود، خورشید جایگاه بسیار والایی در زندگی مردمان داشت. این مردم کشاورز و گله دار اندک اندک به چرخه زمان پی بردند و توانستند کار و بار خود را با گردش زمین به گِردِ خورشید هماهنگ سازند و اندک اندک دریافتند که واپسین روزِ پاییز، کوتاه ترین روزِ سال، وشب آن، بلندترين شب، وآغازچلۀ بزرگ زمستان است .
از سوی دیگر همین دراز ترین شب سال، آغاز فراپویی خورشید و درازتر شدن روزها نیز هست، از همین رو آن را شب زایش خورشیدِ پیروزگر دانستند و جشنی بزرگ فراهم آوردند، به گونه یی که هنوز هم در بسیاری از شهر های ایران یلدا همراه با آینهای ویژه برگزار می شود.
آیا کریسمس همان یلداست؟
برای یافت پاسخ این پرسش بهتر است که نخست به سراغ «انجیل»[ نامۀ دینی مسیحیان] که «عهد جدید» هم گفته می شود برویم و پژوهشِ خود را از همانجا بیاغازیم. این نامه از هفت بخش فراهم گشته است:
بخش نخست: «انجیل های چهار گانه» با نامهای: متی – مَرقُس – لوقا - و یوحنا
بخش دوم: «اعمال رسولان» . این بخش به گزارش کارنامۀ شاگردان عیسا پس از فرا رفتنش به آسمان می پردازد.
بخش سوم: « رساله ها»ی پولوس و دیگر شاگردان مسیح.
بخش چهارم «مکاشفۀ یوحنا» که خود سر شار از زبانزدها[=اصطلاحات] مهری است که در جای خود به آنها خواهیم پرداخت.
در سه بخش پایانی که اعمال رسولان- رساله ها - و مکاشفۀ یوحنا هستند هیچ سخنی از زمان زاده شدن عیسا در میان نیست.
از چهار انجیل نامبرده سه تای آنها: متی - مرقس - یوحنی در بارۀ زمان زاده شدن عیسا که باید بزرگترین رُخداد در جهان مسیحیت بشمار آید یکسره خاموش اند.
متی گزارش خود را از آنجا می آغازد که مریم مادر عیسا به نامزدی یوسف نجار در آمد ولی پیش از اینکه با یوسف هم بستر شود از روح القدس پُرشده و آبستن گردید... ولی متی به ما نمی گوید که مریم در کدامین روز و در چه زمان از روح القدس با برداشت و کدامین روز بار بر زمین گذاشت .
مَرقس گزارش خود را از زمانی می آغازد که عیسا در سن سی سالگی برای تعمید یافتن بدست یحیی تعمید دهنده به رود اُردُن رفته بود، مَرقس نه تنها زمان زاده شدن عیسا را بها نمی دهد، آن سی سال زندگانی عیسا پیش از تعمید را نیز در خور نگرش نمی داند .
یوحنا که از نزدیکترین شاگردان عیسا و بگفتۀ خودش «شاگرد محبوب خداوند» و چهارمین انجیل نویس است در سرآغاز گزارش خود می نویسد:
در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود، و کلمه جسم گردید ودر میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی، و جلا ل او را دیدیم جلالی شایسته ی پسر یگانه ی پدر ...
ولی این « شاگرد محبوب خداوند» به ما نمی گوید که این «کلمه» در چه زمانی «جسم گردید» و در چه روزی از مادر زاده شد. پس باید برویم به سراغ لوقا
لوقا Luke یک پزشک یونانی بود، اگرچه هرگز عیسا را ندید و آنچه را که نوشت از شنیده های خود نوشت، ولی از آنجا که مردی دانش آموخته و پرورش یافته بود گزارش او نیز ازسامان بیشتری برخور دار است، با اینهمه او نیزبه روشنی سخنی از زمان زاده شدن عیسا به میان نمی کشد، ولی در «باب دوم» انجیل خود نشانه هایی بدست می دهد که می توان از آنها بهره گرفت و با دلیری گفت که عیسا درهر زمان دیگری می توانسته زاده شده باشد جز روز بیست و پنجم دسامبر.
یکی از برجسته ترین نشانه ها، بودن شبانان در بیابان است! می گوید:
« ...و در آن نواحی شبانان در صحرا بسر می بردند و در شب پاسبانی گله های خویش می کردند * ناگاه فرشتۀ خداوند برایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گِرد ایشان تابید و به غایت ترسان گشتند* فرشته ایشان را گفت مترسید زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما می دهم که برای جمیع قوم خواهد بود، که امروز برای شما در شهر داود نجات دهنده یی که مسیح خداوند باشد متولد شد* و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند شبانان با یکدگر گفتند الان به بیت لحم برویم و این چیزی که واقع شده و خداوند آنرا به ما اعلام نموده است به بینینم...
شایان یاد آوری است که بیست و پنجم دسامبر آغاز چلۀ بزرگ زمستان و هوا بسیار سرد است و شبانان هرگز گوسپندان خود را شباهنگام در بیابان نگه نمی دارند! بجای آن می کوشند تا پیش ازفروشد خورشید به روستای خود باز گردند. پس همین یک نشانه بس که با دلیری بگوییم که عیسا در چنین شبی زاده نشد، ولی اگربپرسید: درچه روزی زاده شد؟ خواهم گفت نمی دانم! همچنانکه لوقا و دیگر شاگردان عیسا نیز نمی دانستند! اگر می دانستند ما را اینچنین دچار سرگردانی نمی کردند!
برپایۀ یکی دیگر از نشانه هایی که لوقای پزشک به ما می دهد سالشمار مسیحی نیز یکسره ناپذیرفتنی است، می گوید:
... در آن ایام حُکمی از اگوستس قیصر روم صادر گشت که تمام ربع مسکون را اسم نویسی کنند هنگامی که کیرینیوس والی سوریه بود * پس همۀ مردم هر یک به شهر خود برای نام نویسی می رفتند* و یوسف نیز از جلیل از بلده ی ناصره به یهودیه به شهر داود که بیت لحم نام داشت رفت زیرا که او از خاندان و آل داود بود تا نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود ثبت گردد* وقتیکه ایشان در آنجا بودند هنگام وضع او رسیده بود...
این «اسم نویسی» که لوقا از آن یاد می کند، همان است که ما امروز «سرشماری» می گوییم . از گزارش های بجا مانده از جهان باستان دانسته می شود که درآن زمان، امپراتوری روم بر بخش های بزرگی ازجهان فرمان می راند و سود کلانی از دریافت باژ سالانه بدست می آورد. این دولت برای سرو سامان بخشیدن به کار باژ گیری هر چند سال یکبار، مردم را درهمۀ سرزمینهای زیر فرمان شمارش می کرد تا اندازۀ در آمد از هر شهر و روستا را بداند. به هنگام سر شماری هر کس می بایست در زادگاه خود می بود، از اینروست که یوسف نجار که به جلیل رفته بود ناگزیر دست نامزدش مریم را می گیرد و به شهر داود که همین اورشلیم باشد بر می گردد و در میانۀ راه در جایی بنام «بیت لحم» عیسا زاده می شود .
به گفتۀ لوقا این سرشماری در زمانی انجام گرفت که: «کیرینیوس والی سوریه بود...»
ویل دورانت فرزانۀ بزرگ آمریکایی در «تاریخ تمدن» می نویسد:
« ...ما می دانیم که کویرینیوس میان سالهای 6 و12 میلادی فرماندار سوریه بوده است، یوسفوس از یک سرشماری که این شخص در یهودا انجام داد یاد می کند ولی تاریخِ آن را بین سالهای 6 و 7 میلادی ذکر می کند، از این سرشماری در جای دیگر ذکری به میان نیامده است . ترتولیانوس روایت می کند که به فرمان ساتورتینوس فرماندار سوریه در سال 7 – 8 قبل از میلاد یک سرشماری در یهودا انجام گرفت. اگر این سرشماری همان باشد که منظور نظر لوقا است، تولد حضرت عیسی را باید پیش از سال ششم قبل از میلاد دانست!. در بارۀ روز تولد عیسی هیچ اطلاعی در دست نداریم، کلمنس اسکندرانی [نزدیک 200 زایشی] عقاید مختلفی را که در روزگار وی در بارۀ روز تولد عیسی وجود داشته مطرح می کند و می گوید: برخی گاهشماران این روز را «نوزدهم آوریل» و برخی «بیستم ماه مه» معین می کنند، اما خود او این تاریخ را «هفدهم نوامبر سال سوم قبل از میلاد» می داند! در قرن دوم میلادی مسیحیان شرقی جشن تولد عیسی را روز «ششم ژانویه» برگزار می کردند. در سال 354 برخی از کلیساهای غربی از جمله کلیسای روم مراسم سالروز تولد مسیح را در روز«25 دسامبر» گرفتند ، و در آن زمان آن روز را به خطا روز انقلاب شتوی (زمستانی) که از آن روزبه بعد طول روز رو به فزونی می نهد محاسبه کرده بودند . این روز از قبل نیز روز جشن اصلی کیش میترا یعنی روز تولد مهر شکست ناپذیر بود. کلیساهای مشرق زمین تا مدتی دست از همان تاریخ ششم ژانویه بر نداشتند و همکیشان غربی شان را به «آفتاب پرستی» و « بت پرستی» متهم کردند ولی در پایان قرن چهارم روز بیست و پنجم دسامبر در مشرق زمین هم پذیرفته شد. ( ویل دورانت – تاریخ تمدن – پوشنۀ سوم – برگردان حمید عنایت – پرویزداریوش – علی اصغر سروش - چاپ انتشارات علمی و فرهنگی - رویه ی 675)
دیدیم که ویل دورانت، فرزانۀ نامدار آمریکایی و نویسندۀ تاریخ تمدن نیز گواهی می دهد که بیست و پنجم دسامبر هیچ پیوندی با زاده شدن عیسا ندارد، پس جا دارد بپرسیم: چرا مسیحیان جشن زاده شدنِ عیسای مسیح را در چنین روزی برگزار می کنند؟.
می دانیم که پیش از روی کار آمدن مسیحیت، آیین دیگری بنام «میتراییسم» در بخش های بزرگی از جهان کهن، بویژه در سرزمیهای پیرامون دریای مدیترانه دامن گسترانید و باورمندان به آن از سوریه تا اسکاتلند پرستشگاههایی برای «پروردگار خورشید» یا «میترا» برپا کردند به گونه یی که تا امروز بیش از یک سد و سی نیایشگاه مهری از زیر خاک سر برون کشیده اند.
در آغاز سدۀ نوزدهم، پس از پیدا شدن اینگونه نیایشگاهها، پژوهش های فراخدامنی در زمینۀ «میترا شناسی» درسراسر اروپا آغاز شد و نگاره هایی که از این نیایشگاهها بدست آمده بودند جای ویژه یی برای خود در جهان دانش دست و پا کردند
لاژارد Lajarde که یک باستان شناس فرانسوی و از پیشگامان دانش میترا شناسی بود بیش از پنجاه سال در این زمینه کار کرد و بُنمایه های بسیاری گردآورد که همۀ آنها پس از مرگش در پاریس چاپ و پخش گردیدند.
فرانتزکومون Franz Cumont بلژیکی پژوهشگر برجستۀ دیگری بود که نامی بزرگ در زمینه میترا شناسی از خود بر جای گذاشت. ( کومون در سال 1868 زاده شد و در سال 1947 چشم از جهان فرو بست) .
کومون از آغاز جوانی به کارنامۀ جهان باستان و به ویژه کارنامۀ سرزمین های خاوری گرایش بسیار داشت، چندین بار به سرزمین های خاوری رفت و سرانجام نبیگی[= کتابی] زیر نام «رازهای میترا» نوشت و در اروپا به چاپ رساند.
در ایران نخستین بار شاد روان ذبیح بهروز بر نوشته های این دانشمند بلژیکی خرده گرفت و نوشت:
« ...در نوشته های کومون صفحه یی نیست که از عبارات « بت پرست » و « آتش پرست» و «دین بَربَر» و « دین شرقی» پُر نشده باشد . چون اروپاییان از اینگونه کلمات در نتیجۀ تبلیغات نفرت دارند او هم در بکار بردن آنها کوتاهی نکرده است . سَبک کومون در تالیفاتش سَبک روحانیون مُتعصب است ، یعنی هرجا به صرفه و منظور او نبوده راه غلو و ستایش را پیش گرفته و هر جا صرفه نداشته چیزی از تحقیر و سِب و لعنت فروگذار نکرده است. رویهمرفته این دانشمند هر چه نوشته با نظر طرفداری از کلیسا می باشد و ارزش آن ناچیر است... (برگرفته از دیباچه قصۀ سکندر ودارا نوشتۀ دکتر اصلان غفاری - رویه 39).
سرانجام رازهای میترا نوشتۀ فرانتز کومون به دستیاری احمد آجودانی به زبان پارسی سَره بر گردانده
و از سوی « انجمن پاسداری از زبان و فرهنگ ایرانی» در سال 1996 در لُس آنجلس به چاپ رسید.
ولی پیش از آن شادروان ابراهیم پورداود در پوشنه یکم یشت ها ( چاپ دانشگاه تهران سال 2536 شاهنشاهی) با برنام: «آیین مهر در رُم» گزارش فراگیری از این آیین را که خود از نوشته های کومون برگرفته بود فرا دست ما گذاشت .
از این گزارش دانسته می شود که چون پادشاهان ایران گرایش ویژه یی به مهر داشتند و سپاهیان ایرانی پیروزی خود را از او می دانستند، آیین ستایش و نیایش مهر اندک اندک دامن گسترانید و به همه سرزمین هایی که زیر فرمانروایی شاهنشاهان ایران بودند فرا رسید.
کیش بانان مهر مردمی مِهر پرور بودند، برای اینکه با پریستاران[= کیش بانان] دینهای دیگر در نیافتند به هر سرزمینی که پا می گذاشتند بی آنکه به بُنیادهای آیین خود آسیبی برسانند، برخی از نام های آیین خود را با نام ایزدان بومی آن سرزمین سازش می دادند، چنان که ارماسدس و ژوپیتر همان آسمان در دین مهر است و ژوئن همان سپنتا آرمئیتی- یا زمین و آبم ناپات} همان پهناب یا اقیانوس است .
در بابل که یکی از پایتخت های ایران و مانِشگاه زمستانی پادشاهان ایران بود مهر با خدای خورشیدی آن سرزمین که «شاماش Schamasch» نام داشت این همان دانسته شد و به دید مردم بابل بیگانه نیامد هچنانکه ناهید ایرانی با ایشتار بابلی برابر گرفته شد .
اندک اندک این آیین از بابل به سوی آسیای کوچک دامن کشید و از آنجا به سرزمین های یونانی فرارفت و با پروردگار خورشید یونانی هلیوس Helios خویشی بهم رسانید ، کوتاه سخن اینکه مهر به هرجایی که رسید با پروردگار بومی خورشید سازش یافت و مردم رابی هیچ فشاری به پرستش خود فراخواند. بدین گونه گسترۀ خاک مهر از ایران تا فراسوی دریای سیاه و دریای یونان Egee در باختر، و از اینسو تا درۀ سند و هندوستان فرا رفت.
سپاهیان رومی در فرا بردن این آیین کوشش بسیار بکار بردند چرا که آنان نیز همانند ایرانیان «مهر» را پشتیبان جنگاوران می دانستند و خداوندگاری اش را می ستودند.
شوربختانه عیسویان آن زمان با پی ورزیهای کوردلانۀ خود همۀ ماندمانهای این آیین را از میان برداشتند و نشانی از این هماورد نیرومند برجای نگذاشتند تا امروز به درستی بدانیم که شیوۀ پرستش مهر و نمازها و نیایش های روزانۀ آن چگونه بوده اند، ولی از نگاره هایی که از نیایشگاههای مهری بدست آمده اند
می توان تا اندازه یی به شکوه این آیین پی برد.
شک نیست که در گسترۀ فراخدامنی که این آیین از جایی به جایی و از سرزمینی به سرزمین دیگر رفت، و برای سده های بسیار ازخاستگاه خود به دور افتاد، بسیاری از ویژگی های نخستین را از دست بداد و چهره و ریختار دگرگونه یی بخود گرفت تا آنجا که برخی از فرزانگان ایرانی مانند مهندس سیروس ابراهیم زاده، بودن چنین آیینی را در ایران باستان یکسره نا درست پنداشتند و بنیادش را ایرانی ندانستند.
( نگاه کنید به افسانۀ میترا پرستی ایرانیان - ره آورد شماره 31 )
در رُم بجز سپاهیان و جنگاوران، بسیاری از امپراتوران و بزرگان روم نیز از مهر پیروی کردند و گاه مانند امپراتور دسیوس Decius در سال 250 به آزار و کشتار مسیحیان پرداختند و برگ های ننگینی از خود در کارنامۀ روم برجای گذاشتند.
در سال 274 امپراتور اورلیان Aurelian پیروزی خود را در جنگ با (زنوب Zenob شهبانوی پامیر) از پرتو مهر دانست و فرمان داد که نیایشگاه بزرگی برای این ایزد پیروزگر بسازند.
امپراتور دیوکلسیان Diocletian که از سال 284 تا 305 بر تخت فرمانروایی نشست، کوشید تا دربار خود را همانند دربار ساسانیان بیاراید. او نیز در گسترش آیین مهر و براندازی دین مسیح بسیار کوشید و در سال 303 فرمود تا مسیحیان را یکسره از میان بردارند .
پس از او امپراتور گالریوس Galerius که از 306 تا 311 بر سر کار بود با توان هر چه بیشتر عیسویان را پی گرفت و درگسترش آیین مهر کوشید.
به گفتۀ رنان فرزانۀ نامدارفرانسوی 1892-1823 اگر درپی انگیزه و رخدادی عیسویت از پیشرفت باز می ایستاد هر آیینه جهان از آن مهر می شد! .
سرانجام آن انگیزه پیش آمد و با روی کار آمدن کنستانتین در سال 324 پویش تاریخ دگرگونه شد. در نبردی که بر سرکرسی امپراتوری میان او و لیسیلیوس Licilius درگرفت، کنسانتین مسیحی بر لیسیلیوس مهری پیروز شد، به گفتۀ برخی از گزارشگران، خورشید از چلیپا شکست خورد!
مهر بپوشید رو، ریخت ز مُغ آبرو ترسا چون شب پره دیده ی بینا گرفت
لاف زد و هرزه گفت، مهر خدایی نهُفت زبانِ گستاخ چون زنگ کلیسا گرفت
کنستانتین با هوشمندی پی برده بود که کُشتار مسیحیان نه تنها برای کشورش سودی ندارد ونکه زیان های بزرگ نیز به همراه دارد، اگر آزار مسیحیان دنباله یابد، به خیزشی بزرگ و سرنوشت ساز از سوی مسیحیان خواهد انجامید و همه چیز را زیر و زبر خواهدکرد، چرا نباید از این آیین به سود خود «در جنگ با ایران» بهره گیریم؟..
همین اندیشه، چرخۀ تاریخ را دگرگونه کرد. ویل دورانت می نویسد:
«...آیا این کار یک تغییر مذهب صادقانه، یک عمل ناشی از اعتقاد مذهبی بود یا یک مانور خردمندانه سیاسی؟ فرض اخیر احتمالش بیشتر است. هِلِنا مادر وی وقتی کنستانتینوس طلاقش داد، به مسیحیت گرویده بود. بی گمان وی پسر را با منافع و مزایای مسیحیت آشنا کرده بود، و بی شک خود او نیز تحت تاثیر پیروزی های پی در پی قرار گرفته بود که در زیر لوا و صلیب مسیح نصیب ارتشش گشته بود. ولی تنها یک آدم شکاک می توانست از احساسات مذهبی بشر چنین ماهرانه بهره برداری کند .... یک مسیحی مؤمن و معتقد در وهلۀ نخست مسیحی و در وهلۀ بعد دولتمرد است!. در مورد کنستانتین این امر برعکس بود، مسیحیت برای او وسیله بود نه هدف...
(ویل دورانت - تاریخ تمدن – پوشته سوم رویه 765)
کنستانتین در نبرد با هماوردان پیروز گردید ورومیان را به پیروی از دین مسیح وا داشت، در زمان فرمانروای او چلیپا بجای درفش در میدانهای نبرد بکار گرفته شد و پیروزی در پی پیروزی برای روم ارمغان آورد.
در پی این پیروزیها، پیروان عیسا دلیر گشته و کوشیدند تا مهر و نیایشگاهها و کیش بانانش را از میان
بردارند، چنانکه مامِر Mamer پیشوای بزرگ مسیحیان که در سال 474 درگذشت، نوشته است که در زمان فرمانروایی کنستانتین کسی را یارای آن نبود که به خورشید و دیگر روشنان آسمان نگاهی بیاندازد.
مهرپرستان درتمام سالهای فرمانروایی کنستانتین گرفتار تاخت وتازسپاهیان او وکینه توزیهای عیسویان بودند تا آنکه در سال 361 زایشی نوبت به فلاویوس کلاودیوس یولیانوس Julianus برادر زادۀ کنستانین رسید.
کنستانتین پیش از مرگ همان کاری را کرد که پیش از او فریدون در شاهنامه کرده بود، بدین گونه که از روی اُمیدی خوشباورانه فرمانروایی امپراتوری فراخدامنی را که بدست آورده بود میان فرزندان خود بخش کرد، فرانسه و ایتالیا و انگلستان را به پسربزرگش کنستانتین دوم داد – آسیای کوچک و سوریه و مصر را به پسر دومش کنستانتینوس واگذاشت – باختر آفریقا - ایلوریکوم و تراکیا را به پسر کوچکترش کنستانس بخشید ، ارمنستان و مکادونیه و یونان رابه دو برادرزاده اش گالوس و یولیانوس داد.
نخستین امپراتور مسیحی همۀ زندگانی خود را در راه گسترش امپراتوری رُم و یک دست کردن باور مردمانش هزینه کرده بود، ولی مرگ او در سال 337 همه ی دستاوردهایش را در گذرگاه باد گذاشت .
پس از درگذشت کنستانتین، کار کُشتار و خونریزی برای بدست آوردن تاج و تخت پادشاهی میان بازماندگان و بلندپایگان آغاز شد، همه پسران امپراتور بجز دو برادر زاده اش کُشته شدند، گالوس بیمار بود و نوید مرگی زود رس را می داد و یولیانوس پنجساله بود، کنستانتیوس که رهبری کشتار خاندان شاهی را بدست گرفته بود این کودک پنح ساله را سزاوار کشته شدن ندانست. او را به نیکومدیا فرستادند تا در دامن اسقف ائوسبیوس از او یک مسیحی باورمند بار بیاورند، ولی او بجای مسیح به هومر و هزیود دلباخت و سپس با بُنیاد های فلسفه آشنا گردید، هنگامی که برتخت فرمانروایی نشست، در نامه یی به یکی از دوستانش نوشت:.. اگر کسی ترا مجاب کرده است که برای نوع بشر چیزی سودمند تر از تحصیل بی وقفۀ فلسفه وجود دارد بدان که فریب خورده یی است که می خواهد
ترا فریب دهد... (ویل دورانت عصر ایمان بخش یکم رویه ی 22 )
یولیانوس وارون عمویش کنستانتین، مسیحیت را آیینی خرد ستیز می دانست، از اینرو به دور از چشم همگان به آیین میترایی درآمد. هنگامی که شنید که مسیحیان نیایشگاه های پیروان آیین های دیگر را ویران و دارایی آنها را میان خواجه سرایان و درباریان بخش می کنند از فشار اندوه گریست.
ویل دورانت می نویسد :... آن مُشرکان پاکیزه را که وارث یک فرهنگ هزار ساله بودند، با خداشناسان خشک و سرسختی که در نیکومدیا احاطه اش کرده بودند، یا با آن دولتمردان پارسا که کشتن پدر و برادرانش و بسیاری دیگر را واجب دانسته بودند سنجید، دریافت که سبُع تر از مسیحیان هیچ درنده یی نمی توان یافت... (ویل دورانت- عصر ایمان بخش یکم رویه 17 )
یولیانوس اگر چه زیر دست اسقف ها پرورش یافته و تعمید گرفته بود، ولی از کودکی دلش با خورشید بود، و خود را برانگیختۀ خورشید و پسر مینُوی او می دانست، از این رو هنگامی که بر تخت فرمانروایی رُم نشست، فرمان داد تا نیایشگاه های پیشین را بازسازی کنند، خود نیز نیایشگاهی بزرگ در کاخ امپراتوری برپا کرد و در نوشتاری بسیار شیوا زیر نام بر ضد جلیلیان نوشت: « انجیل ها ناقض یکدیگرند، و تنها نکات مشترکشان سخنان باور نکردنی است» (همان – رویه 22)
در روزگار فرمانروایی او مهر پرستان دوباره جان گرفتند و یکی از بزرگترین پیشوایان عیسوی را که می خواست بر روی ویرانه های یکی از نیایشگاههای مهری کلیسایی بسازد گرفته و بزندان افکندند و در روز بیست و چهارم دسامبر « درست یک روز پیش از جشن سالانۀ خورشید» او را به زشت ترین چهره کشتند .
یولیانوس خود را برخوردار از پشتیبانی های بیدریغ خورشید می پنداشت، همین باور به او دلیری بخشید تا به سوی ایران لشکر کشد.
«... بزرگترین آرزویش این بود که با اسکندر و تراژان هم چشمی کند و پرچم روم را در پایتخت ایران بر افرازد و خطر پارس را برای همیشه از میان بردارد، شاپور دوم پادشاه ساسانی با چند مانور جنگی حساب شده عقب نشست و او را بدنبال خود به درون مرزهای ایران کشاند، ولی تمام کشتزارهای مسیر حرکت او را نابود کرد و چاهها و چشمه ها را کور و ویران ساخت. در بیابانهای پیرامون پایتخت (تیسفون) اسواران جنگی ایران ضد حملۀ خود را آغاز کردند. در گرماگرم نبرد سهمگینی که پدید آمده بود، نیزه یی تهیگاه امپراتور را درید و او را از پای درآورد، جانشین وی در همان جا با شاپور از در سازش در آمد و سرزمین های از دست رفته به ایران بازگردانده شدند.»
(همان رویۀ 27 )
پس از سپری شدن روزگار کوتاه یولیانوس مهر پرستان دوباره بی یاور شدند. درسال 371 شمار بزرگی از آنان بدست مسیحیان پایورز از پای در آمدند، نیایشگاه هاشان یکسره تاراج و در کام آتش فرو رفتند چنانکه هنوز هم نیایشگاههایی که از زیر خاک بیرون کشیده می شوند نشان از سوختن و ویران شدن دارند .
«میترایسم» بیش از سیسد سال در سراسر امپراتوری روم پایدار بماند و بسیاری از بنیاد هایش مانند: آسیب گردان[= فدیه] - باورداشت به رستاخیز مردگان - دوزخ و برزخ و بهشت - روز داوری و بسیاری آیین های دیگرش را به کلیسا سپرد .
آیینهایی که از میتراییسم به مسیحیت در آمدند
در سده های گذشته پدران کلیسا کوشش بسیار بکار بردند تا نشان دهند: آیین هایی که امروزه در کلیسای مسیح برگزار می شوند پیوندی با مهر ندارد، ولی بگفتۀ سلیمان: « همۀ آنها بطالت و در پی باد زحمت کشیدن بود، کج را راست و ناقص را بشمار نتوان آورد...» ( تورات، کتاب جامعه، باب اول)
عیسا که در کلیسای مسیح « خداوند» نامیده می شود، هرگز واژۀ کلیسا را نیز بر زبان نیاورد تا چه رسد به آیین های کلیسا. این واژه کوتاه شدۀ اِکلِزیاEcklesia در زبان یونانی، و به چِم «انجمن» است. عیسا با مردم کوچه و بازار یهودیه سخن می گفت و می دانست که آنان زبان یونانی را نمی دانند، همچنانکه خود ش نیز آن زبان را نمی دانست.
عیسا هرگز در اندیشۀ سازماندهی انجمن یا چیزی همانند آن نبود. او می خواست دلهای شکستۀ مردمی
را بنوازد که در زیر چکمه های سپاهیان آهن پوش روم ، و ستم کاهنان یهودی خرد و لهیده شده بودند، او برای نواختن دلهای شکستۀ این مردمِ از اسب فرو افتاده، نه به زبان یونانی نیاز داشت و نه به سازمانی فراخدامن، و نه به آیین هایی ناسازگار با آموزه های او... اینها همه آیین های میترایی، و برخی برآمده از آیین های پیش از مسیحیت اند که کلیسای روم و در پی آن کلیسای خاور ( کلیسای شرق پارسی)، بر شالوده های آن پایه ریزی گردید.
عیسا هرگز نگفت که پیروانش روز بیست و پنجم دسامبر را به نشان زاد روز او جشن بسازند! این کار را چندین سده پیش از او پیروان میترا می کردند و روز بیست و پنجم دسامبر را که خورشید به دور ترین جا از زمین می رسد، به نشان زاده شدن خورشید پیروزگر جشن می ساختند و آن را Natalis Inverts Solis (زاد روز خورشید شکست ناپذیر ) می نامیدند. (ویل دورانت – تاریخ تمدن – پوشنه ی سوم رویه 183 )
عیسا هرگز نگفت که در روز بیست و پنجم دسامبر درخت کاج در خانه هاشان بگذارند و آن را با تارهای زرین و سیمین به نشانۀ خورشید و ماه بیارایند، و بر فراز آن ستاره یی (خورشیدی) بگذارند! این کار را چندین سده پیش از مسیح میترا پرستان می کردند .
عیسا هرگز نگفت پیروانش در کلیسا سرود بخوانند و ارغنون[= ارگ] بنوازند! سرود خواندن و ارغنون نواختن در نیایشگاه از سده ها پیش از مسیح کار میترا پرستان بود، آنها بودند که ترانه های شورانگیز برای مهر می سرودند و با خُنیای دلنواز، شکوه خداوندیش را می ستودند.
عیسا هر گز نگفت که پیروانش یکدگر را برادر بنامند! این کاری بود که میتراییان از سده ها پیش از او می کردند و به هر سرزمینی که می رسیدند هم کیشان خود را برادر می خواندند تا نشان دهند که همه پدید آمده از زهدان یک مادرند که همان ماگنا ماترا یا ( مادر زمین) است.
عیسا هرگز واژه های (کشیش) و (اسقف) و (کاردینال) و (پاپ) و (شماس) را بکار نبرد .
شماس یا شماشا که برنام یکی از کیش بانان در کلیسای (شرق پارسی) است برآمده از واژۀ Shemsha
در زبان آرامی و «شمس» در زبان تازی، و همان خورشید است. پس شماشا می شود: آفتاب پرست همین نام به روشنی نشان می دهد که این پایگاه از آیین میترایی به مسیحیت راه یافته و کاری با آموزه های عیسا ندارد.
واژۀ اسقف را که باز هم یک واژۀ یونانی است نخستین بار پیروان عیسا برای خود او بکار بردند، برای نمونه پطرس درباب دوم رساله ی یکم خود می نویسد : « ... شما گوسپندان گمشده بودید ولکن الحال به سوی شبان و اسقف جانهای خود برگشته اید .»
و پولوس نیز درباب سوم رسالۀ خود به تیموتاوس می نویسد:
« این سخن امین است که اگر کسی منصب اسقفی را بخواهد کار نیکو می طلبد* پس اسقف باید بی ملامت و صاحب یک زن و هوشیار و خردمند صاحب نظام و مهمان نواز و راغب به تعلیم باشد * نه میگسار یا زننده یا طماع سود قبیح* بلکه حلیم، و نه جنگجو و نه زرپرست.»
کاردینال Cardinal یک واژۀ فرانسوی است، این واژه نه بر زبان عیسا و نه بر زبان شاگردان او روان
گردیده و هیچ کاری با آموزه ها عیسا ندارد، ولی رنگ جامۀ آنها برآمده از آیین مهر پرستی است.
عیسا هرگز نگفت که کشیشان جامۀ سیاه و کاردینال ها جامه سرخ بتن کنند... جامۀ سیاهی که کشیشان به تن می کنند نشان «کلاغ» و نخستین گامه از هفت گامۀ پارسایی بود که میتراییان در می نوردیدند، و جامۀ سرخی که کاردینال ها به تن می کنند نشان سرخی آسمان به هنگام فراشد و فروشد خورشید در خورآیان و خوربران[= مشرق و مغرب]است. میان عقل سرخ سهروردی و جامه سرخ کاردینالها می توان پیوندی جستجوکرد ، ولی جستجو برای پیدا کردن پیوندی میان سرخی جامۀ کاردینال ها و آموزه های مسیح، آب در هاون کوبیدن و در پی باد دویدن است!.
عیسا نگفت بالاترین پایگاه کلیسا را پاپ[= پدر] بنامید . این بالاترین پایگاه در آیین میترایی بود که (پدرها = کیشبانانِ بلند پایه) در ردۀ بالا جا می گرفتند و سالار پدر ها را Pater Patrum می گفتند.
عیسا هرگز نگفت روز یکشنبه دست از کار بکشید و به نیایش و آسودگی بپردازید، او شنبه را هم که آسوده روز یهودیان بود و در آیین یهود بسیار گرامی دانسته می شد و کارکردن در آن روز گناهی بزرگ به شمار می آمد را نا دیده گرفت، تا آنجا که یهودیان آهنگ کشتن او کردند.( یوحنا 17:5 ) این میتراییان بودند که روز یکشنبه را « خورشید روز= Sun day» می نامیدند و دست از کار می کشیدند و به نیایش و پرورش تن و روان پرداختند.
نه تنها از آیین میترایی، ونکه از آیین زرتشتی نیز برخی از آیین ها به مسیحیت راه یافتند، به نمونه های زیر نگاه می کنیم:
در آیین زرتشتی موبدان نان و آب را می ستودند (تقدیس می کردند) و سپس آن را با افشُرۀ «هوم» که گیاهی است با نامِ دانشیک Ephedra، می آمیختند و می خوردند. این آب در اوستا زاوثرَ Zaothra ، و در پهلوی و پارسی زَور Zavr یا زور Zor گفته می شود و همان آب مقدس یا Holy water است که در کلیساها در آوندهای بزرگِ سنگی می ریزند تا نمازگزاران به هنگام در آمدن به نیایشگاه چند چکه از آن رابر سر و روی خود بیافشانند.
در آیین زرتشت به همراه زور Zavr ، چهار یا شش تکه نان هم می خورند. نام این نان در اوستا درَونَ یا «درَونَنکه» آمده که امروز آنرا « درون » می گویند، و آن نان کوچکِ سپید، بدون خمیر مایه یی است که در آیین های دینی به درگاه ایزد سروش پیشکش می برند. این نان نشانه و نماد همۀ پیشکشهای نا آبکی مانند نان و گوشت و میوه و جز اینهاست که «میَزد» خوانده می شود.
زنده یاد مهرداد بهار در بارۀ این نان می نویسد:
« این نان که در اندازه های کوچک یا بزرگ از آرد گندم تهیّه می شود، نماد این جهان است. برجستگی دایرۀ دور نان، نماد کوه البرز است که زمین را چون حلقه یی فراگرفته. «گُوشواد» که روغن نهاده در میان نان است، نماد چکاد دائیتی است که در میان زمین است. قرص نان، نماد خورشید است ، نانی که به صورت هلال تهیّه می شود، نماد ماه است. سه تکه چوب بویایی که در سفره است، نماد اندیشه و گفتار و کردار نیک است، آب ، سبزی ، میوه ، نماد دریاها، مرغزارها و جنگلهاست (پژ.رویه های 126 -125)
امروزه همین کارها را در کلیسا انجام می دهند و آنرا عشاء ربانی می نامند، با این اندک دگرگونی که تکه
های نان بدون خمیرمایه را همراه با می سرخ بنام گوشت و خون عیسای مسیح نوش جان می کنند.
با دلیری می توان گفت که کلیسای مسیح بر شالوده های میتراییسم و برخی دیگر از آیینهای ایرانی ساخته شد و در درازای زمان کاخی بلند از آن فراز آمد.
پیشینۀ مهر پرستی
از سال 334 تا 323 پیشازایش ، اسکندر گُجستک در بخشهایی ازجهان باستان به تاخت و تاز پرداخت و بسیار جاها را به آتش کشید و ویران کرد و سرانجام در جوانی بمُرد.
پس از او سلوکی ها روی کار آمدند و تا سال 250 فرمان راندند، در این چرخۀ هشتاد ساله باورهایی دینی در میان مردمان گوناگونی که با سلوکی ها در پیوند بودند به هم آمیخت و آیینهای نوینی پدید آمد. این آمیختگی و داد ستد دینی بیشتر در کاخ فرمانروایان و در پشت باروهای لشکری و در میان سپاهیان روی می داد، در برون از این کاخ ها مردم ایران همچنان به آیین پیشین خود که آیین زرتشت بود وفادار ماندند . ( دکتر علی اکبر جعفری – فصلنامۀ ره آورد شماره ی 26 )
در سال 250 پیشازایش اشکانیان بر سر کار آمدند و تا سال 224 پس از او بر سر کار ماندند . از برخی از
گزارش های بجا مانده از روزگاران دور دانسته می شود که گردآوری دوباره اوستا، از زمان پادشاهی بلاش یکم که در سال 54 تا 78 زایشی بر تخت پادشاهی بود آغاز گردید. در بارۀ کیش ها و آیین های زمان اشکانی سخنان گوناگون بسیار گفته شده، ولی آنچه به روشنی پیداست این است که اشکانیان هم مانند هخامنشیان زرتشتی بودند، پس از روی کار آمدن ساسانیان کوشش بسیار در زدودن ماندمانهای اشکانی بکار گرفته شد تا آنجا که فردوسی هم آگاهی چندانی از آنها نداشته است:
از ایشان بجز نام نشنیده ام نه در نامۀ خسروان دیده ام
برخی به نادرست گمان برده اند که که اشکانیان « مهری» بوده اند، این گمان نادرست از آنجا برآمده که برخی از پادشاهان این چرخه «مهرداد» نام داشته اند، ولی از یاد نباید برد که نام بسیاری دیگر از پادشاهانِ این چرخه « تیرداد » و « بلاش » و « اردوان» هم بوده است از این رو نمی توان برای داشتن نام «مهرداد» آنان را پیرو آیین مهر به شمار آورد، افزون بر آنکه نام مهرداد را از زمان هخامنشیان هم داریم .
همزمان با اشکانیان چند تبار دیگر ایرانی هم بر سر کار بودند که از آن میان می توان از سکایان نام برد که دست یونانیان را از فرمانروایی بر ایران کوتاه کردند و در کشور گشایی تا مرز «دکن» در جنوب هند تاختند و تا زمان یورش لشکریان اسلام به درۀ سند بر آن بخش از جهان فرمان راندند. اینها نیز مهر را می پرستیدند و پرستشگاههای ویژه یی برای ستایش این روشنی بخش جهان می ساختند و آن را Surya Mandira (نیایشگاه خورشید) می گفتند، ولی پس از گذشت زمان، اندک اندک به آیین های هندی گرویدند، برخی بودایی و برخی دیگر به آیین هندو روی آوردند و با هندیان درآمیختند .
در خراسان جای اینها را«کوشانیان» گرفتند که یکی دیگراز تبارهای ایرانی بودند که پادشاهی نیرومندی پدید آوردند و پهنۀ فرمانروایی خود را از افغانستانِ امروز تا باختر هند گسترش دادند، پادشاهان اینها نیز مانند هخامنشیان خود را «شاهنشاه» می خواندند . اینها در آغاز پیرو آیین زرتشت بودند و بر پولهای خود نگاره های گوناگونی از ایزدان با نامها ایرانی می زدند که یکی از آنها هم «مهر» بود که با پرتوهای خورشیدی بر گردونۀ چهار اسبی خود سواربود ، همان است که در یونانی Helios گفته می شود.
با روی کار آمدن ساسانیان (652- 224) و فروپاشی فرمانروایی اشکانیان و سکاییان و کوشانیان در ایرانزمین، «مهر» همچون ایزد کیش زرتشتی بجای خود بازگشت و همچنانکه پیشتر بود ایزد پیمان و (جدا از خورشید) به شمار آمد .
چنانچه پیشتر گفته شد آوازۀ مهر همچون خدای پیروزگر و خورشید درخشان در میان جنگاوران بیگانه که در سپاه ایران به مزد می جنگیدند پیچیده بود، پس از چیرگی یونانیان، و سپس تر، رفت و آمدهای میان ایران و روم، آوازۀ مهر همچنان برجای ماند و بسیاری از سپاهیان سرزمینهای باختری، از خود امپراتور گرفته تا جنگاوران ساده، دلباختۀ این خدای پیروزی بخش شدند و پیروزی خود را از اودانستند.
جای پای زَروانَ در آیین مهر
پژوهشگری که می خواهد در زمینۀ میترا شناسی به کند وکاو پردازد، ناگزیر باید از زَروانَ بیاغازد. بدون
شناخت شالوده های زَروان گری نمی توان کرانه های پیدا و ناپیدای آیین مهر را شناخت.
این واژه در اوستا به ریخت Zrvan و در پهلوی Zurvan یا Zarvan آمده و به چم زمان و زمانه، و نام ایزدی است که از او همواره با فروزه های: (زروان اَکَرَن Akarana Zurvan زمان بی کرانه) – ( زروان دراژه Zurvan Drajah زمان دراز ) - ( زروان دِرِنگه Zurvan Drengah زمان درنگنده ، زمان دیرپای) - ( زروان دَرِغو خودات Dareghokhvadata Zurvan زمان درنگ خدای) یاد می شود.
در پهلوی هم از دو زمان سخن به میان آمده ، یکی زُروان اَکنارَک [زمان بی پایان]که از آنِ اورمزد است و دیگری زمان کنارکومند[زمان کرانمند]که درازایش دوازده هزار سال است. اورمزد از روی پیش دانشی، این زمان را برای نبرد با اهریمن به چهار چرخۀ سه هزار ساله بخش کرد، و اهریمن از روی پس دانشی آن را پذیرفت. در پایان این چرخه های سه هزار ساله[ زمان کرانمند] دست اهریمن برای همیشه از هستی اهورایی کوتاه خواهد شد.
« در ازل، هُرمزد بود و اهریمن، یکی در روشنایی لایتناهی بر فراز، و دیگری در تاریکی بی پایان، در فرود. هُرمزد دارنده دانش یله از بودن اهریمن و آمیختگی دو آفرینش و نبرد آینده آگاهی داشت. پس آفرینش را ، که ابزار جدایی فرجامین است، به مینویی بیافرید. سه هزار سال از آفرینش مینُویی هُرمزد گذشت که تازش اهریمن سرگرفت. در آغازِ تازش، اهریمن دیوان را ساخت و به جهان روشنان بر تاخت. هُرمزد زمان کارزار را به نُه هزار سال پیمان نهاد و با سرودن «اهونور» او را باز به تاریکی مدهوش افکند، به سه هزار سال.
راندن اهریمن جز به روایی آفرینش نشود و آفرینش جز به زمان رواج نیابد و با آفریدن زمان، ناگزیر هر دو آفرینش پدید می آیند، آفریدگان هُرمزد و آفریدگان اهریمن. پس هُرمزد زمانِ بیکران را کرانمندی بخشید و تنِ آفریدگان خویش را از روشنایی پدید آورد...
اهریمن به مقابله، در برابر هر آفریدۀ نیکِ هرمزد، به خلقی زشت و پلید دست یازید...
هُرمزد چون آفرینش اهریمن را دید- آن آفرینش سهمگین، پوسیده، بد و بد آفریده – او را پسند
نیافتاد و ایشان را بزرگ نداشت. پس اهریمن آفریدگان هُرمزد را دید- آن آفرینش بس ژرف، پیروز
و پُر خویشکاری- او را پسند افتاد و آفرینش هُرمزدی را بزرگ داشت.
آنگاه هُرمَزد با دانستن این که فرجام کار آفرینش به چه آیین خواهد بود نیز به مقابله ی اهریمن آشتی برداشت و گفت: اهریمن! بر آفریدگان من یاری بَر، ستایش کن، تا به پاداش آن بی مرگ ، بی پیری ، نا فرسودنی و نا پوسیدنی شوی، و آن را علت این است که اگر نبرد را نیاغازی، خود را از کار نیافکنی و ما هر دو را از آن سود در بر است.
اهریمن گفت که « بر آفریدگان تو یاری نبرم، و نیز آن را نستایم، بلکه تو و آفریدگان تو را جاودانه بمیرانم و همۀ آفرینش تو را به نادوستی تو و دوستی خود بگروانم»
هُرمَزد گفت: ای اهریمن، هر کاری از تو برنیاید، که تو مرا نتوانی میراندن و آفریدگان مرا نیز چنان نتوان کردن که به خویشی من باز نرسند، پس هُرمَزد به همه آگاهی دانست که اگر او را زمان کار زار تعیین نکنم، آنگاه تواند کردن بر آفریدگان من همان گونه که تهدید کرد و نبرد، به آمیختگی، همیشگی خواهدشد، و او را توانایی خواهد بود در آمیختگی آفرینش نشستن و آن را از آنِ خویش کردن، همان گونه که اکنون نیز مردم، در این دورانِ آمیختگی، بسیارند که بدی پیش ورزند تا نیکویی، که کام اهریمن بیش می ورزند.
هرمزد به اهریمن گفت: زمان تعیین کن تا کارزار را بدین پیمان به نُه هزار سال فراز افکنیم، زیرا که بدین زمان کردن، اهریمن را از کار بیافکند و آنگاه اهریمن، به سبب نا دیدنِ فرجامِ کار ، بدان پیمان همداستان شد، به همان گونه که دو مردِ هم نبرد زمان فراز کنند که « ما بَهمان روز تا شب کارزار کنیم» . هُرمَزد این را نیز به همه آگاهی دانست که در این نُه هزار سال ، سه هزار سال همه کام هُرمَزد بود، سه هزار سال ، در آمیختگی ، کامِ هُرمَزد و اهریمن هر دو رَوَد، و بدان فرجامین نبرد. اهریمن را از کار توان انداختن و پتیارگی را از آفرینش باز داشتن ...
هُرمَزد پیش از آفرینش، خدای نبود، پس از آفرینش، خدای و سود خواستار و فرزانه و ضد بدی و آشکار و سامان بخشِ همه، و افزونگر و نگران شد. نخستین آفرینشی را که خودی بخشید نیکو روشی بود، آن مَینُو که چون آفرینش را اندیشید، بدان تنِ خویش را نیکو بکرد، زیرا خدایی او از آفرینش بود. هُرمَزد به روشن بینی دید که اهریمن هرگز از پتیارگی نگردد، آن پتیارگی جز به آفرینش از کار نیافتد، آفریدگان را جز به زمان گسترش نباشد، اما اگر زمان را بیافریند، آفریدگان اهریمن نیز رواج یابند.
او به ناچار ، برای از کار افکندنِ اهریمن، زمان را فراز آفرید. آن را سبب این است که اهریمن جز به کارزار از کار نیافتد . کارزار را گزارش این است که کار به چاره مَندی کردن باید. سپس از زمان بیکرانه زمان درنگ خدای را فراز آفرید باشد که زمان کرانه مندش خوانند. از زمان درنگ خدای، ناگذرایی را فراز آفرید که چیز هرمزد از میان نرود. از ناگذرایی نا آسانی پیدا شد که دیوان را آسانی نرسد. از نا آسانی بخت رفتاری، مینوُی بی گردشی پدید آمد، آن مینو که آنچه هرمزد را است،از آنچه به آغاز آفرینش داده شد دگرگون نشود... ( مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران ، رویه 34)
در اوستای کهن نامی از زَروان در میان نیست، در اوستای نوین نیز بجای زروان همواره از یک ایزدی به نام زمان سخن بمیان آمده است.
در زات اسپرم Zat sparam که یکی از نامه های ارزشمند و بجا مانده از زبان پهلوی است زروان
آفریدۀ اهورا مزدا نامیده شده است نه آفریدگارهستی.. ولی در یکی دیگر از نامه های پهلوی بنام «مینو خرد » در بارۀ زروان گفته شده است که: ... همۀ کارهای جهان وابسته به اراده و خواست او ست که دوره فرمانرواییش بی کرانه بوده و ایستا برگوهر خود است ...
باز می گوید: ...هیچ نیرویی را در کار سرنوشت کارساز نمی توان دانست، سرنوشت گریز ناپذیر است، هنگامی که فرارسد دانا و توانا در کار خود درمانده می شود و چه بسا نادان و نا توان که کار خود را بخوبی به پیش برد، هنگامی که سرنوشت فرارسد، خرد و اندیشه را توان چاره جویی نیست، و آنچه باید به فرجام می رسد.» .
گرایش بسوی اندیشه های زروانی یا جبریگری بی شک از زمان یورش اسکندر و شکست ایرانیان آغاز شد و سپس تر در در روزگار اشکانی و ساسانی ، جایی برای خود در میان ایرانیان دست و پا کرد و بنام یک آیین جدا سر شناخته شد.
در « روایات هرمزد یار » آمده است :
« ... دیگر بدانند در آفرینش جهان و اختران و گردش فلک ها و روشنی و تاریکی – و نیکویی و بدی در جهان پدید است، ولی درنامه های پهلوی جهان را آفریده گویند و پیداست که جز از زمان دیگر همه آفریده است و آفریدگار زمان را هم گویند (زمانه ) - (زمانه ) را کرانه نیست، بالا نیست، و بُن پدید نیست، همیشه بوده است و همیشه باشد – هر که خردی دارد نگوید که زمانه از کجا پدید آمد ... » ( روایات داراب هرمزد یار – پوشنه ی دوم رویه 62 از روایت دستور برزو)
در این گونه نوشته ها، زمینۀ باورهای زروانی به روشنی دیده می شود، سپس تر دهریه که روزگار و زمان را گوهرِ نخستین و آفریدگار هستی می دانستند از باورهای زروانی بار برداشتند و خود زروانی ها نیز دهریه نام گرفتند .
قدریه – دهریه – و جبریه سه گروه از گروههای اسلامی هستند که از این آیین ایرانی بارور گردیدند.
ازبرخی از نوشته های اسلامی دانسته می شود که این آیین در عربستان پیشا اسلام نیز جایگاه ویژه یی برای خود داشته است چنانچه در آیۀ بیست و سوم سوره ی الجاثیه آمده است :
« کافران گفتند زندگی ما جز همین نشئه دنیا نیست، مرگ و زندگی طبیعی است و جز دهر کسی ما را نمی میراند و حشر و نشر و قیامتی نیست.»
در « مجمع البحرین » آمده است:
« در خبر است که جمعی در زمان حضرت رسالت از پریشانی وقت شکایت کردند واز شدت زمانه و مشقت ایام گله نمودند و در اثنای شکوه و گله زمانه را بَد گفتند و دشنام دادند که بدا روزگارا که ما در وی گرفتاریم، حضرت رسالت ایشان را منع فرمود و نهی کرد و فرمود: ( دهر را بد نگویید، زیرا که دهر خداست!) . ( مجمع البحرین زیر واژه ی دهر، برگرفته از فرهنگ نامهای اوستا پوشنۀ دوم – رویه 640 )
آنتیوخس Antiochos یکم (69 تا 34 پیشازایش) در سنگ نبشتۀ خود از خدایان ایرانی و برابرهای یونانی آنها یاد کرده است، برای نمونه:
زئوس ارمس دس Zeus – Oromasdes = اهورا مزدا
میترس Mitres = میثر Mithra مهر
آرتا گنس Artagenes = بهرام
و سرانجام کرونوس آپی رس Khronos Apiros = زروان اکرن .
نگاره یی از زروان خدای زمان با سر شیر و بال شاهین و ماری که بر پیکر خود پیچیده دارد
در استوره های یونانی کرونوس Cronos فرزند اورانوس[=آسمان] و خداوندگار زمان را که فرزندان خود را پس از زاده شدن تکه تکه می کرد و می خورد می توان تا اندازه یی با زروان ایرانی هم گوهر شناخت. مولوی بلخی در چامه ی بسیار دل انگیز شگفتی خود را از کرد و کار زروان نشان می دهد:
من این ایوان نُه تو را نمی دانم نمی دانم!
من این نقاش جادو را نمی دانم نمی دانم!
همی گیرد گریبانم، همی دارد پریشانم!
من این خوشخوی بد خو را نمی دانم نمی دانم!
یکی شیری همی بینم جهان پیشش گله ی آهو
که من این شیر و آهو را نمی دانم نمی دانم!
زمین چون زن فلک چون شو خورند فرزند چون گربه
من این زن را و این شو را نمی دانم نمی دانم
خَمُش کن چندمی گویی؟ چه قیل و قال می جویی
که قیل و قال و قالو را نمی دانم نمی دانم
در افسانه های ودایی نیز از خدای زمان بی کرانه نشانه هایی داریم . درآنجا شیوا Shiva خدای نابودی و تباه کننده ی چیزها است، خدایی است که مردم از او در هراسند . خدایی است که آغاز و انجامش پیدا نیست، دو خدای دیگر برهما و ویشنو خواستند تا آغاز و انجامش را بیابند، یکی بسوی بالا رفت و دیگری به ژرفا ها فرود آمد، اینها میلیونها سال فراپویی و فروپویی خود را پی گرفتند و سرانجام دانستند که شیوا همان زمان بیکران است که او را نه سری هست و نه بُنی .
زروان = زمان = زمانه = روزگار = دهر = و تقدیر آنچنان بیمی در دل مردم باستان پدید آورد که نگاره ها و تندیس های هراس آوری از او ساختند و به نیایشش پرداختند، این نگاره ها و تندیس ها براستی آنچنان هراس انگیزند که امروز هم از دیدنشان لرزه بر اندام آدمی می افتد، از همین نگاره ها که از مهرابه ها یا نیایشگاهها ی میترایی بدست آمده اند می توان به پیوندهایی میان این دو آیین راه یافت
همه ی ویژگیهای تندیس زروان در مهرابه ها با ویژگیهای کال Kala که پیکری است از شیوا، خدای بی آغاز و بی فرجامِ زمان، در آیین ودایی برابری دارند، برای نمونه :
سر شیر در نگارۀ زروان – شیوا نیز شیری یا ببری را می کشد و پوستش را به تن می کند . زروان دارای ویژگی زنانگی و مردانگی است، زهار[= آلت تناسلی] هردو را در کنارهم دارد، شیوا نیز چنین است، دو نشان همبسته یکی لینگا Linga که زهار مردانه، و دیگری یونی Yoni که زهار زنانه است، این دو در کنار یکدیگر نیروی آفرینش و زایندگی شیوا را نشان می دهند.
گرداگرد پیکر هردو ماری چنبره زده است.
هر دو با آتش سر و کار دارند.... و بسیاری نکته های همانند دیگر
نگارۀ زروان در نیایشگاه های میترایی
هر گاه فرنام ها و فروزه های شیوا و زروان را کنار هم بگذاریم در آنجا نیز همانندی های بسیار خواهیم دید، برای نمونه فروزه ها [= صفت] های شیوا:
* اگ هر Aghar [ هراس آور ]
* ای شانَ Ishana[ چیره گر و فرمانروا]
* مَهشَ Mahesha[خداوند بزرگ] و پیشنام های دیگر همانند اینها همه با فرنامها ی زروان این همانی دارند.
شایان یادآوری است که الله نیز در قران با فروزه هایی مانند: ملک القدوس: ( = پادشاه مقدس) جبار: (= زورگو- چیره گر) متکبر:(= خود خواه – خود بین – گردنکش ) قهار: (= بسیار چیره – سخت چیره ) قابض:( = درمشت گیرنده – تنگ کننده – درهم شکننده) خافض: ( = فرا اندازنده – پست کننده – خوار کننده) – مُذل: ( = ذلیل کننده – خوار کننده – پست کننده ) قادر: (= توانمند – نیرومند – زورآور- توانا ) منتقم: ( = انتقام گیرنده – عقوبت دهنده – کینه کش) مکار: (= بسیار مکر کننده – فریب دهنده – پر مَکر- دو دوزه باز- فریبکار ) و جز اینها نام برده شده است...
در برخی از نگاره های میترایی زروان با سر شیری دُژَم نمودار گشته است..
یکی شیری همی بینم جهان پیشش گلۀ آهو
که من این شیر و آهو را نمی دانم نمی دانم (مولوی)
بر تارک این شیر نگارۀ سر گاو و یا شیر دیگری به اندازۀ کوچکتر نگاشته شده ولی پیکرش پیکر آدمی است که بر روی کره یی ایستاده است. کره نشان گیتی است.
مار بزرگی هفت بار به گرد پیکرش چرخیده است. دُم این مار بر روی کره و سرش آنچنان با سر شیر پیوسته است که گویی یک سر است.
در یکی از نگاره ها در دست راستش، دستواره[=عصا ] و با دست چپش بند گشایی[= کلیدی] را می فشارد، و در نگاره یی دیگر دو بند گشا در هر دو دست دارد.. اکنون ببینیم که این نماد ها چیستند:
چگونگی چهرۀ شیر که گاه با پوزۀ نیم گشوده و گاه با خشمی هراس آور دیده می شود، نشان چیرگی ونامهربانی و نا دلنوازی روزگار است.
دهان نیم باز و چانۀ او که به گونۀ هراس انگیزی به هم فشرده، نشان نیرومندی تباه کنندۀ زمان است که همه چیز را به کام می کشد و از میان می برد:
اگر بارآ آهنینی بپای سپهرت بساید نمانی بجای (فردوسی)
ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم گرچه آزاده ایم (فردوسی)
ماری که بر پیکر زروان چرخیده نشانِ گردش خورشید است بر پرگاره [= مدار] خود .
در برخی از نگاره ها نشانه های نیسنگ اختران[= منطقه البروج] بر روی پیکر زروان نگاشته شده و در بیشتر جاها مار هفت بار به گرد او چرخیده است، این هفت چنبرۀ مار نشان نیسنگ اختران [منطقه البروج]است.
چوبدستی که در دست دارد نشان توانمندی و فرمانروایی بی چون و چرای اوست که سرکوب گرانه فرمان می راند و بگونه یی با الله (قادرمتعال) همانند است.
بند گشایی[= کلیدی] که در دست اوست نشان آن است که بستن و گشودن همۀ درها در آسمان و زمین در دستان اوست... عیسی نیز به یکی از شاگردان خود به نام پطرس گفت : کلید های ملکوت آسمان را به تو می سپارم و آنچه بر زمین ببندی درآسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشوده شود .متی 19:16
و در جای دیگری به کیش بانان یهود گفت : وای بر شما ای فقها زیرا کلید معرفت[ = معرفت چگونگی راهیابی به ملکوت آسمان] را بر داشته اید، خود داخل نمی شوید و داخل شوندگان را هم مانع می شوید لوقا 52:11
یوحنای رسول نیز در باب یکم مکاشفۀ خود عیسا را چنین می ستاید:
« پای هایش مانند برنج صیقلی که در کوره تابیده شود و آواز او مثل صدای آبهای بسیار* و در دست راست خود هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری دو دَمۀ تیز بیرون می آمد و چهره اش چون آفتاب بود که در قوتش می تابد ( نمارش به آفتاب نیمروز است، به یاد داشته باشیم که شیر نماد آفتاب هم هست!) و چون او را دیدم مثل مرده پیش پاهایش افتادم و دست راست خود را بر من نهاده گفت ترسان مباش * من هستم اول و آخر و زنده و مرده شدم و اینک تا ابد الاباد زنده هستم و کلید های موت و عالم اموات نزد من است !)
دو بال که بر پیکر خود دارد نشان دهندۀ شتاب رفتار او( زمان شتابنده ) است.
زروان با اینکه در همۀ نگاره ها برهنه دیده می شود ولی برهنگی اش به گونه یی است که هرگز نمی توان به زن یا مرد بودنش پی برد، مار در پیچش خود زهارش را پوشانده است. بی شک این کار از روی آگاهی انجام گرفته چرا که زروان خدایی است خود زا که هم خودش را می زاید و هم سراسر هستی را، او نیز همانند شیوا خدایی است دو جنسی. به یاد داشته باشیم که واژه خدا نیز در زبان پهلوی نیز به چم خود آفریده و تخم خود زاست!..
تندیسی که از زروان در باختر آفریقا یافت شده درپایانۀ سرش گودالی است که در آن آتش می افروخته اند، و در نگارۀ دیگری از دهانش زبانه های آتش بیرون می جهند و این زبانه ها با زبانه های آتشگاههای پیرامونش به هم آمیخته و این همان گشته اند. در نوشته های ودایی نیز مها - کال Maha Kala خدای بیکران[= شیوا] دارندۀ آذرخش و زبانۀ آسمانی است، از پرتو این آتش آسمانی است که بر روی زمین آتش های دیگری هستی می یابند، این نکته همانندی بسیاری با زروان دارد چرا که زروان نیز در این نگاره ها دارندۀ آتش و آذرخش آسمانی است.
زروان که خدایی نیرومند بود دو فرزند می زاید، که یکی اورمزد است و دیگری اهریمن و این دو در توانایی برابر بوده اند اورمزد پشتیبان راستی و پیش برندۀ نیکی، و اهریمن پشتیبان دروغ و پیش برندۀ بدی ها بود .
زروان تندر و آذرخش را (که نماد چیرگی است) در دست اورمزد می نهد تا با آن به جنگ بدی برخیزد، از برخورد این جنگ ابزار با سنگ مرمر سپید رنگی در درون کُنامی[=غاری][ بر چکاد دماوند، در آغاز چله زمستان، (یکم دیماه برابر بیست و دوم دسامبر و گاه به نادرست (ششم ژانویه) و امروز( بیست و پنجم دسامبر) مهر زاده می شود. بدین گونه مهر نخست به درون گابارۀ تاریک و سپس به سراسر جهان روشنی بخشید، در آغاز بهار به سوی آسمان فرا رفت و در آغاز چلۀ بزرگ تابستان بر تارُک گنبد نیلگون رسید و در آغاز پاییز به زیر آمد نره گاوی را کشت و هستی را از آن پدید آورد .
مهر زاده می شود
گفتیم: زُروان که خدایی نیرومند بود دو فرزند زایید، یکی زیبا و خوشبو بنام اورمَزد، و دیگری زشت و بد خو بنام اهریمن، این دو در توانایی برابر بودند، اورمَزد پشتیبان راستی و پیش برنده ی نیکی، و اهریمن پشتیبان دروغ و پیش برندۀ بدی ها بود.
زُروان تندر و آذرخش را ( که نماد چیرگی اند) در دست اورمَزد گذاشت تا با آن به نبرد اهریمن بر خیزد و راه بر تبهکاریهای او بربندد، در گرماگرم این جنگ کیهانی نیک و بد، آذرخش که در دست اورمَزد بود با سنگ مَرمَر سپید رنگی در درون گاباره یی[= غاری ]که بر چکاد دماوند بود برخورد، وازبرخورد این دو، مهر[= خورشید] زاده شد.
ولی کومون زاده شدن مهر را از درون سنگ خارایی در کنار رودخانه یی می داند که درخت انجیری هم برآن سایه افکنده بود.
این رُخداد خجسته چه در پی برخورد آذرخش با (سنگ مرمر سپید در درون گاباره یی تاریک) روی داده باشد، چه از ( درون سنگ خارا در کنار رودخانه یی)، همان است که بُنمایۀ داستان زاده شدن عیسا را از یک دوشیزۀ باکره ( بخوانید سنگ خارا یا سنگ مرمر سپید!) فراهم آورد.
این رخداد فرخنده در آغاز چله زمستان ( روز یکم دیماه برابر بیست و دوم دسامبر) روی داد، و سپس تر در پی لغزشهایی که درگاهشماری اروپاییان رخ نمود به بیست و پنجم دسامبر کشانده شد، و کلیسای ایران [= کلیسای شرق پارسی] برای اینکه خود را از گرفتاریهایی که در پی جنگ ایران و روم برای مسیحیان ایران پیش آمده بود برهاند، روز زاده شدن عیسا را به (ششم ژانویه) فرا برد تا به هیچ روی همانندی با کلیسای روم نداشته باشد، شایان یاد آوری است که ارمنیان هنوز هم ششم ژانویه را زاد روز عیسا می دانند نه بیست و پنجم دسامبر.
کلیسای ایران که کلیسای شرق پارسی گفته می شود، به این هم بسنده نکرد، ونکه مسیحیان روم کلیسای باختر را برای اینکه روز زاده شدن مهر را بنام (زاد روز عیسا) جشن می ساختند، و درخت سرو در خانه هاشان می گذاشتند و آن را با تارهای زرین به نشانۀ خورشید پیروزگر، و تارهای سیمین به نشانۀ ایزد ماه می آراستند، بت پرست! نامید، و از همین جا پایه های دشمنی و ناسازگاری میان دو کلیسای ایران و روم شالوده ریزی شد واین تنش تا سال 1995 دنباله یافت. در آن سال پاتریارک ماردنخا چهارم ( یک سد و بیست و چهارمین پاتریارک کلیسای خاور) گامی بسوی دوستی برداشت و بدیدار پاپ شتافت و از آن زمان آتش دشمنی میان این دو کلیسا تا اندازه بی فرو نشست.
در برخی از نگاره ها که ازمیتراخانه های اروپایی بدست آمده مرد جوان بالا بلندی در میانه، و دو مرد کوچکتر ولی با چهرۀ همسان در دو سوی او ایستاده و هر یک شماله یی[= مشعلی] بدست دارند، یکی شمالۀخود را رو به بالا و دیگری رو به پایین دارند.
آن جوان بالا بلند که در میانه ایستاده، همان خورشید یا مهر است که در میانۀ روز، بزرگ و پُر شکوه و پیروز گر پرتو می افشاند، آنکه شمالۀ خود را رو به بالا نگهداشته، باز خود مهر است که از کرانۀ خاور سر برون می کشد، و آنکه شمالۀ خود را رو به پایین دارد باز خود مهر است که در کرانۀ باختری رو به فرو شدن است. آن دو شماله دار همکاران مهر یا مهربانان نامیده می شوند.
اکنون یکبار دیگر این سرودۀ حافظ را با هم بخوانیم:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
سدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زُهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
مهر و مهربانانش اگر چه در سه پیکرند ولی هر سه نُماد روشنایی و این همان اند . همانگونه که در مسیحیت پدر و پسر و روح القدس این همان اند!
مهر و مهربانان از زادگاه خود به سوی آسمان فرا می روند و در هفت اشکوبِ[= طبقه]ی سپهر جای می گیرند و به گونه یی که در زیر خواهد آمد هفت اختران یا هفت روشنان را پدید می آورند:
خورشید در سپهر یکم
تیر یا عطارد در سپهر دوم
ناهید یا زُهره در سپهر سوم
ماه در سپهر چهارم
بهرام یا مریخ در سپهر پنجم
برجیس یا مشتری در سپهر ششم
کیوان یا زُحل در سپهر هفتم .
در این جایگزینی هفت آسمان پدید می آیند که برترین آنها آسمان چهارم، جایگاه خورشید- و فرود ترین آنها آسمان هفتم جایگاه کیوان است. بدین گونه مهر که برترین روشنان است، خورشیدی است که در برترین سپهر نشسته است. در درخشندگی و در سنجش با توپالها[= فلزات] زر است و به رنگ زرد. در سنجش با جانداران شیر است که نُماد دلیری و شکوه و شادمانی است.
کیوان در پایین ترین جایگاهِ مهربان خوربری[= مغربی] است و از این روی رنگ آن به گفته یی سیاه و به گفته یی نیلی است، در سنجش با جانداران بُزغاله[= جدی] است که نشانۀ ترس و بُز دلی و نیز دشمنی و کینه توزی است، در سنجش با توپالها [= فلزات] سُرب است.
تیر یا (عطارد) که در سپهر دوم جاگرفته، به رنگ سرخ است که در باور مهریان چون به هنگام دمیدن خورشید بر کرانه نمایان می گردد، والاترین رنگ ها و گاه نماد خرد خداوندی است( جامۀ سرخ کاردینالها از این نماد برگرفته شده است) . تیر یکی از جایگاههای مهربان خورآیی یا مشرقی است. در سنجش با توپالها سیماب یا جیوه است، در سنجش با جانوران آدمی یا دو پیکر آدمی[= جوزا] است، او را دبیر سپهر و نُماد خرد و دانایی دانسته اند. تیر دراوستا با نامTeshtar یا Teshtraya از جایگاه بسیار والایی برخوردار است ، او ایزدی است که با درخشندگی فراوان و بارانیدن باران، خاکِ تَفته را سیراب می کند و نو شوندگی و سر خوشی را برای زمینیان به ارمغان می آورد .
افسانۀ دلکش تشتر در اوستا ، ستیز میان شایست و ناشایست، روشنایی و تاریکی – خشکسالی و ترسالی را به زیباترین چهره نشان می دهد.
ناهید یا (زهره) در آسمان سوم است، در سنجش با توپالها مس، رنگ آن سبز، و در سنجش با جانداران ورزا یا گاونر است. ناهید نماد شکوفیدن و بارندگی و شیفتگی است، ناهید نیز یکی از جایگاههای مهربان خورآیی [= مشرقی] است.
ماه در آسمان چهارم است. در سنجش با جانداران لاک پشت، در سنجش با توپالها سیم یا نقره، و رنگ آن آبی است، ماه نماد افسردگی - خود خواهی و خواب آلودگی دانسته شده و از جایگاههای مهربان خوربری (= مغربی) است.
بهرام یا (مریخ) در آسمان پنجم است، آن را دژخیم یا (جلاد) سپهر نیز می خوانند . در سنجش با توپالها آهن و به گفته یی برنج و رنگ آن نارنجی است، با آن که بهرام نُماد جنگ و خونریزی و ستمگری است، با اینهمه در سنجش با جانداران بره[= حمل] است! بهرام نیز یکی از جایگاههای مهربان خور بری[= مغربی] است.
برجیس یا (مُشتری) در آسمان ششم است . در سنجش با جانداران ماهی[= حوت] و در سنجش با توپالها ارزیر یا قلع است، رنگ آن خاکستری یا بنفش است. برجیس یکی از پایگاههای آسمانی مهربان خور آیی[= مشرقی] است، این اختر را داور سپهر خوانده اند و نُماد دادگری و داوری است. بدینگونه است که برخی از این روشنان مانند ماه و بهرام و کیوان با آن که در نمای بیرونی[= در ظاهر] دستیاران مهرند، ولی درونمایه شان گراینده به سوی اهریمنِ تاریکی است! و برخی دیگر مانند تیر و ناهید و برجیس همراه با مهر یا خورشید گراینده به سوی اورمزد و روشنایی، شمارۀ روشنان در وابستگی به دو مهربان برابر است و بار دیگر یاد آور بایستگی برابری یا (تعادل) در جهان، از این روی بوده است که ایرانیان باستان و پس از آنان هرکس که در زمینۀ اختر ماری یا Astrology گام نهاده کیوان را مَرَخشِۀ بزرگ یا نحس اکبر و برجیس یا مشتری را همایون بزرگ یا سعد اکبر دانسته است.
(ابوالقاسم پرتو فصلنامه ره آورد شماره 18 بهار 1367)
مولوی بلخی در دفتر یکم مثنوی در پیوند سرنوشت آدمیان با ستارگان می گوید:
هر که را با اختری پیوستگی است مه ورا با اختر خود هم تکی است
این که از دیر باز برخی از روزهای هفته را برای انجام کاری شایست و برای انجام کاری نا شایست دانسته اند در پیوند هریک از روزها با یکی از هفت روشنان است . گویا مهریان باورداشته اند که روشنایی هر اختر در روز ویژه یی بیشتر به زمین می رسد و از این روی روزهای هفته را در پیوند با اختران بگونه ی زیر نام نهادند:
مه شید که همان دو شنبه و در پیوند با تابش ماه است ، در زبان انگلیسی هم Monday نشان دهنده همین پیوند است.
بهرام شید: سه شنبه
تیر شید:که چهار شنبه
برجیس شید: پنجشنبه ( در برخی از گاهشمارها اورمزد شید آمده است)
ناهید شید: آدینه
کیوان شید: شنبه
و مهر شید که همان یکشنبیه و آسوده روز مهریان بود هنوز هم آسوده روز مسیحیان است ، در زبان انگلیسی هم Sunday یا خورشید روز است.
پس از روشنان آسمان می رسیم به زمین که در سنجش با جانوران گاو ماده است :
من گاو زمینم که جهان بردارم یا چرخ چهارمم که خورشید کشم ؟!
(پانویس برهان قاطع)
خون قربان رفته از زیر زمین تا پشت گاو گاو بالای زمین از بهر قربان آمده
گاو بالای زمین اشاره به ماه است ( خاقانی)
شاه بود آگه که وقت ماهی و گاو زمین کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
(خاقانی)
حمل سپاه ترا خاک چو طاقت نداشت گاو زمین آمدش چون سپر اندر جبین
(خواجه سلمان)
این همان گاو است که در شاهنامه بنام گاو برمایون – یا گاو پرمایه فریدون را با شیر خود پرورش داد.
از سوی دیگر « گاو» نُماد ماه و نماد زمستان هم هست.
درپیکره یی که از مهرابه های اروپایی بدست آمده و در گنج خانۀ واتیکان نگهداری می شود، مرد جوانی زانوی چپش را بر پشت گاوی فشارداده و دشنۀ خود را در گردن گاو فرو برده است، این پیکره همانندی بسیار با سنگ نگاره های پلکان تخت جمشید دارد که شیری بر پشت گاوی پریده و در کار دریدن او است، بی شک میان پیکرۀ واتیکان و سنگ نگارۀ تخت جمشید پیوندی در میان است که نگاه مهربان پژوهشگری را در خواست می کند.
پیش تر گفتیم که مهر یا خورشید در سنجش با توپالها زر ، و در سنجش با جانوران شیر است.
این همان شیر است که در سنگ نگارۀ تخت جمشید بر پشت گاوی پریده و در کار پاره کردن او است.
در اینجا گاو نماد زمستان است، و اسب و شیر هر دو نماد تابستان، این شیری که در نگارۀ تخت جمشید بر پشت گاوی جهیده، به گونۀ نمادین چیرگی تابستان[= شیر] را بر زمستان[= گاو ] نشان می دهد .
نگارۀ تخت جمشید
در پیکرۀ گنج خانۀ واتیکان هم، آن مرد جوانی که زانوی خود را بر پشت گاو فشرده و دشنه را در گردنش فرو برده است همان بغ مهر، یا خورشید است.
مهر – گاو [= خورشید و زمین]
دشنه یی که در گردن گاو فرو رفته به گونۀ نمادین پرتو خورشید است که بر زمین تابیده و آن را بارور کرده است.
در این پیکره و پیکره های دیگری که در گنج خانه های اروپا نگهداری می شوند یک سگ و یک مار و یک خرچنگ در پیرامون گاو دیده می شوند.
سگ از جانورانی است که ایرانیان باستان از دیرزمان ارزش آن را دریافتند و در کار و زندگی یار و یاور خود کردند، با اینکه ایران سرزمین بهترین گربه هاست، ولی این جانور هرگز نتوانست جایگاه والایی در فرهنگ ایران برای خود دست و پا کند، ولی سگ که جانوری است دلیر و وفادار و پاس دارنده ی خوبی، بیش از هر جانور دیگری توانست خود را به ایرانیان نزدیک کند . گفته اند که نیروی شنوایی سگ هشتاد برابر بیش از آدمی است، و در نیروی بویایی هیچ یک از جانداران بپایش نمی رسند. در اوستا سگ در کنار اسب و شتر و گاومیش و خروس ستوده شده است، و در (دینکرد) که یکی دیگر از نامه های دینی ایرانیان است می خوانیم:
« سگی که همیشه پاسبان گله است خوب می داند که بره یی در میان گله از آن کدام مادر است! هرچند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی بر نگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز گله را بچراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا بچراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سخت تر است شب را بیدار می گذراند ، بجایگاه خود نمی رود و هیچگونه آسایش نمی پذیرد...
شوربختانه پس از اسلام سگ از جایگاهی والایی که نزد ایرانیان داشت فرو افتاد و در ردۀ باشندگان ناپاک یا نجس ها جا گرفت!
در این پیکره بودن سگ در کنار میترا نشان دهندۀ نیروهای نیک مزدایی برای پاسداری و نگاهبانی از داده های زمین است که در پی فرو رفتن دشنه ی میترا در گردن گاو یا تابش پرتو خورشید بر زمین پدیدار می شوند.
جانور دوم مار است که چندین ویژگی دارد ، نخست اینکه همه ساله پوست کهنه را از خود دور می اندازد و پوستی نو به تن می کِشد، در فرهنگ ایران این پوست اندازی نماد نو شوندگی و نوزایی، و به گفته اشو زرتشتِ ورجاوند فرش کرت Frash Kart و به گفتۀ اروپاییان رنسانس Renaissance است.
نوشوندگی و نو سازی جهان، بنیاد آموزه های زرتشت و فرهنگ ایران است. دراین جهان بینی، آفرینش فراگردی است نا ایستا، نه آغازی دارد و نه فرجامی. و از آنجا که آدمی دستیار اهورا مزدا در کار آفرینش است، پس کار آدمی همان کار خداست. اَشَوَن[= راستکار – پیرو اشا) کسی است که بتواند مارگونه باشد، نه تنها اندیشه و گفتار و کردار خود را نو به نو بگرداند، بلکه در نو سازی و بهسازی جهان نیز بکوشد و هر روز جهان نو تری برای خود و فرزندان خود و روستا و شهر کشور، و جهان پیرامون خود فراهم بیاورد:
هرزمان نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
(مولوی بلخی)
زرتشت این گوهر نو شوندگی را می شناخت، همچنانکه نگارگرانی که پیکر میترا را می ساختند آن را می شناختند، هنرمندان فرزانه یی که تندیس فروهر کوروش بزرگ را در پاسارگاد بر روی سنگ می کندند، با آگاهی از اینگونه نُماد ها بود که دو مار به نشان نوشوندگی و داشتن چشمان خورشید گونه، بر دو سوی تاج شاهنشاهی کوروش بزرگ گذاشتند، مار در کنار میترا جا داده شد تا نشان دهندۀ نوزایی و نو شوندگی زمین و پویش نا ایستای آفرینش باشد.
دوم اینکه مار با چشمان خورشید گونۀ خود می تواند راه خویش را در ژرفای تاریکی دریابد . این بزرگترین آرمان ایرانی بوده است که بتواند همانند مار با چشمانی دور نگر و همیشه بیدار شایست از نا شایست باز شناسد و در چاه نادانی نیافتد .
سوم اینکه مار با همۀ تن بر روی زمین می خزد، به سخن دیگر با همۀ اندامهای تن با زمین در پیوندی همیشگی است، نه مانند ما آدمها که تنها دو کف پای خود را برزمین داریم و آنها را هم در موزه فرو کرده ایم تا پیوند خود را با زمین یکسره از میان برداریم و خود را از دهش های زندگی بخشش بی بهره بگذاریم.
نیچه فرزانۀ بزرگ نام آلمانی هم در سر آغاز چنین گفت زرتشت به این مار نمارش می کند آنجا که می گوید:
زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچۀ زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سر خوش بود و ده سال از آن آزرده نشد. ولی سرانجام دلش دگر گشت – و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با او چنین گفت: ( ای اختر بزرگ ، تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی! تو ده سال اینجا به غارم برآمدی، اگر من و (عقاب) و (مارم) نمی بودیم تو از فروغ خویش و از این راه سیر می شدی، لیک ما هر بامداد چشم براهت بودیم، سر ریزت را از تو بر می گرفتیم و تو را بهر آن سپاس می گذاشتیم...
به روشنی پیداست که عقاب همان فروهر یا ارتا فرورد – و مار همان فرش کرت Frash Kart است که جانمای،ۀ آموزه های زرتشت است .
برخی از مهر شناسان مار را در این پیکره، نماد گذشت زمان، و برخی دیگر مانند زنده یاد احمد حامی نماد زایندگی و باروری نیز دانسته اند .
جانور سوم کژدم است که بیشک یک باشنده ی اهریمنی است. در این نگاره کژدم بر زُهار[= آلت تناسلی] گاو چسبیده و می خواهد با نیش زهر آگین خود زمین را از باروری و آبادانی باز بدارد.
در این نگاره سگ و مار از یاران نزدیک و همکاران مهر، و کژدم از یاران اهریمن است ، ولی نکتۀ بسیار شایان ژرف نگری اینجاست که دُم کژدم رو به بالا و آمادۀ نیش زدن نیست، پایین و در راستای زمین است ، این نشان می دهد که اهریمن نیروی خود را از دست داده و توان آسیب رساندن بر زهار گاو و باز داشتن زمین را از باروری ندارد.
در برخی از نگاره ها از جای دشنۀ مهر بر پشت گاو یا از برخورد تیغۀ آفتاب بر زمین خوشه گندم و بوتۀ مو روییده و باروری زمین آغاز گشته است.
در نگاره یی که در رومانی یافته اند در نمایش بارور کردن زمین پنج تن همراه مهر هستند، یکی از مهربانان
شمالۀ خود را رو ببالا و دیگری رو به پایین دارد ( که نشان فرا شد و فرو شد خورشید اند)، دو ستاره روشن همانند فرشتگان در آسمان دیده می شوند.
.در نگاره یی که در گنج خانه[= موزه]ی کارلسروهه نگاهداری می شود، « بغ مهر» یا میترا با کمان خود ابرها را نشانه گرفته تا ببارند و بر سرسبزی و خرمی زمین بیافزایند
در سوی راست آسمان در این نگاره ، نیم تنۀ زن بسیار زیبایی در میان کمان دیده می شود، آن کمان، ماه نو، و آن زن زیبا ماه پُر، و در سوی چپ آسمان در بالای سر مهربان خور آیی[= مشرقی]زن دیگری است که فرشته وار بال گشوده انگاری که می خواهد همه را به هم همبسته کند.
در این نگاره باز هم مهر، پرتو خود را دشنه وار بر پُشت گاو [=زمین] فرو برده، مهربانان خورآیی و خوربری شماله های خود را رو ببالا و روبه پایین دارند ، باز همان سگ و مار و ماه و ستاره...
آنچه که در اینجا گفتنی است اینکه: آیین مهر هیچ پیوندی با گاو کشی ندارد، این بزرگترین آسیبی بود که اروپاییان(چه پیش و چه پس از مسیح) از روی کم دانشی یا پای ورزیهای دینی و نا آشنایی با فرهنگ ایران، این یاوه ها را بهم تنیدند و بسیاری از خامه به دستان ایرانی هم بی آنکه رنج کمترین پژوهش را بر خود هموار بسازند، همان یاوه پردازیهای اروپاییان را آیه های آسمانی پنداشتند و بی کمترن چون و چرا به پارسی برگرداندند و مغز و روان بس بسیاری از جوانان دانش پژوه ایرانی را به گمراهی کشاندند.
پلوتارک، یا پلوتارخوس کارنامه نویس یونانی که یک سده پس از مسیح می زیست نوشته است :
«... رومی ها میترا را به دستیاری دزدان دریایی سیسیلی که یکی از استانهای آسیای کوچک بود شناختند. هراس آوریهای این دزدان دریایی آنچنان دامن گستر شد که امپراتور پمپه چندین لشکر به نبرد با آنها فرستاد. این دریا نوردان روی کوه اُلمپ، چارپایانِ بی گناه را با آیین های ویژه برای خرسندی دل اله هان خود می کشتند که امروزه برای آیین میترا باز مانده است، همین دریا زنان بودند که برای نخستین بار آیین میترا را در اروپا گسترش دادند...»
اگر این سخن پلوتارک را بپذیریم، (که جز این هم چاره یی نیست!) آنگاه به روشنی می توانیم ریشه این گمراهی نویسندگان اروپایی و کژ روی پژوهشگران ایرانی را هم دریابیم، گروهی مردان خونریز که زیستمایه و نان روزانۀ خود را از راه دزدی و چپاول و آدمکشی و ستم ورزی و خونریزی بر دیگران بدست می آوردند، و از هیچ کردار ننگین، شرم نداشتند، در سرزمین مهر که ایران بود، نگاره هایی دیده بودند که مرد جوانی بر پشت گاوی نشسته و دشنۀ خود را در گردن گاو فرو برده است، برای چنین مردانی که جز کُشتن و سوختن و خون ریختن و آزردن جان هنر دیگری ندارند، نخستین و یگانه برداشت از این نگاره همان گاو کشی است، تنها چیزی که می ماند داستان پردازی برای این گاو کشی است که اینهم کار آسانی است، همانگونه که الله به ابراهیم گفت: پسرت را برای من بکش، ابراهیم کوردلانه در به کار گیری فرمان الله کوشید، الله پشیمان شد و گفت، دست از این پتیارگی بردار ، برو آن گوسپند نر را برای من بکش، و ابراهیم چنین کرد، از آن روز تا به امروز مسلمانان خرد در بازار یاوه های دینی گم کرده، همه ساله در روز عید قربان میلیونها گوسپند بی گناه را می کشند تا شاید دل الله از اینهمه خون ریختن سیر شود!.. اکنون ببینیم این نگاره گویای چیست؟..
آن جوان بالا بلند که در میانه بر پشت گاو نشسته همان خورشید یا (مهر) است که در میانۀ روز، بزرگ و پُر شکوه و پیروز گر پرتو فشانی میکند...
آنکه در سوی چپ، فروزانۀ خود را رو به بالا نگهداشته، باز خود مهر است که از کرانۀ خاور سر برون می کشد، و آنکه در سوی راست فروزانه یا مشعل خود را رو به پایین دارد باز خود مهر است که در کرانۀ باختری رو به فرو شدن دارد. آن دو فروزانه دار همکاران مهر یا (مهربانان) گفته می شوند.
مهر و مهربانانش اگر چه در سه پیکرند، ولی هر سه نُماد روشنایی و این همان اند. (یکی از آیین های جشن یلدا پاره کردن انار است، چه پیوندی میان انار و خورشید می توان یافت؟ آیا پوست کلفت انار نمایانگر همان سنگ مرمر در درون گاباه نیست؟ آیا دانه های سرخ انار همان سرخی آسمان پیش از فرا شد خورشید و به هنگام فرو شد خورشید نیستند؟ آیا این همان سرخ نیست که خود بر جامۀ کاردینالها گسترده است؟ آیا میان این (سرخ) و (عقل سرخ) سهروردی پیوندی در میان نیست؟
نگارۀ دیگری از مهر
این آتش که نماد مهر است در سینۀ عیسا چه می کند؟ هنرمندی که این نگاره را آفریده از آیین مهری
چه می دانسته است؟
در پشت آن دل که مسیح به آن نمارش می کند، آن فروغ شادی بخش خورشید چیست؟ آیا پیوندی میان عیسا و بغ مهر نمی توان دید؟
نگاره های دیگری از مهر در بارورکردن زمین
گزیده هایی از مهر یشت - مهر نیایش - خورشید نیایش
آنچه را که در بخش های پیشین این نوشتار آوردم بیشتر رنگ و بوی باختری داشت، چنانچه پیشتر نیز نمارش کرده بودم ، در گستره ی فراخدامنی که این آیین از جایی به جایی و از سرزمینی به سرزمین دیگر رفت، و برای سده های بسیار از خاستگاه خود بدور افتاد، بسیاری از ویژگیهای نخستین را از دست بداد و چهره ی دگرگونه یی بخود گرفت . در این واپسین بخش جا دارد که میترا را در آیینه ی فرهنگ ایران بنگریم و فَرّ و فروغش را آنچنان که هست بستاییم .
نام این ایزد بلند پایه در سنگ نبشته های هخامنشی به گونۀ میثرَ Mithra در پهلوی میتر Mitr از ریشه Mith در زبان سانسکریت، به چَم (پیوستن)، و در پارسی امروز مهرگفته می شود. میترا Mitra گویش سانسکریت آن است .
برخی از خاورشناسان آرش درست آن را میانجی دانسته اند . یوستی خاورشناس نامی آن را میانجی و پیوند میان فروغ ازلی و فروغ آفریده شده می داند ، به سخن دیگر مهر میانجی آفریدگار است با آفریدگان.
در گاتها [سرود های اشو زرتشت ورجاوند] تنها یکبار در بند پنجم یسنا 46 به گونۀ میثرَ آمده است:
ای مزدا اهورا ، اگر دانا و توانایی که پیرو راستی است ، و به درستی زندگی می کند ، بر پایۀ آیین ایزدی و از راه مهر میثرَ دروندی[=آدم ناراستکاری] را که از او یاری می جوید به گرمی بپذیرد ، با خِرَد خود می تواند او را از گمراهی و تباهی و گزند برهاند و به خود شناسی برساند.
در بخش های دیگر اوستا مانند وندیداد و یشت دهم به چم پیمان و ایزد پیمان آمده است. برخی دیگر از خاورشناسان مانند دارمستتر آن را به چم دوستی و مهر ورزی گرفته اند. در زبان سانسکریت میثره فرشتۀ روشنایی و پاسبان راستی و پیمان است .
کهن ترین نوشته یی که نام میترا در آن آمده پیمان نامه یی است که در 1400 پیشازایش میان هیتی ها Hittites و میتانی ها Mitannniens بسته شده و از میترا و وارونا Varuna دو خدای بزرگ هند و ایرانی در خواست شده که نگاهبان آن باشند. این پیمان نامه که بر روی یک پلمه[=لوح)]گلی نوشته شده در گنج خانه کاپاتوکا نگهداری می شود .
«میثرَ یشت» (یشت دهم) یا مهر یشت در اوستا ویژۀ ستایش مهر است. این کهن ترین یشتی است که بدست ما رسیده ست.
در سرآغاز این یشت مهر، دارندۀ دشت های فراخ ستوده شده است ، او ایزدی است که شکوه و بزرگی می بخشد، خانه و خانوادۀ مهر ورزان و راستان و پیمانداران را سرشار از سرور و شادمانی می کند، ولی خان و مان دشمنان و بدکاران و پیمان شکنان و نا راستکاران را ویران، و روزگارشان را تیره و تار می سازد.
از پرتو فروغ اوست که خانواده و روستا و شهر و کشور سامان می یابند و استوار می مانند .
از فر و فروغ اوست که در روستا و خانواده زنان زیبای بلند بالا ، فرزندان دلیر و مهین پرست ، اسبان تیز تک و گردونه های استوار و بنا های با شکوه و بِستر های نرم و نازک و خوشبو پدید می آیند .
از فر و فروغ اوست که مهر زنان در دل مردان و مهر مردان در دل زنان می نشیند تا فرزندان دلیر و بالا بلند و میهن دوست پدید آورند و خانمان و روستا و شهر و کشور را آباد و سر شار از دارشمندی و شاد زیوی کنند.
جایگاه فرمانروایی مهر، گسترۀ آسمان است و فراخنای زمین، پناهگاهی است روشن و تابنده، و بیرون از هر نیاز .
مهر در میان دو سپاه هماورد پدیدار می شود، بازوان و چشمان جنگاورانی را که دروغ گفته باشند، که پیمان شکسته باشند، که ناراستکاری کرده باشند، که دغاکاری و ناسپاسی کرده باشند، از کار می اندازد- گوشهاشان را نا شنوا- چشمانشان را نا بینا - و پاهاشان را ناتوان می کند تا در چنگ هماورد پُر زور گرفتار آیند.
اهورا مزدا از برای مهر بر چکاد بلند و درخشان البرز زیباترین جایگاهها را فرا ساخته است .
مهر برای گسترش آیین بهی به همه جا سر می کشد و در همه جا فرود می آید و فروغ و فرغش را بر هفت کشور روی زمین می گستراند.
او نیرومند و چالاک و شتابنده است. بخشندۀ همۀ نیکی ها وارزش هاست.
اوست که گله و رمه را تندرست و شاد و سرشار نگه می دارد.
اوست که بزرگی و شکوهمندی می بخشد.
اوست که فرزندان برومند در خانواده پدید می آورد .
او نه تنها ایزد جنگ است ، که خود جنگ آوری است پر شکوه و پیروز گر.
مهر ایزد روشنایی و فروغ است ، ایزد پیمان و نگهبان پای بندی و پیمانداری است.
ایزد پاسدار خانواده و شهر و کشور است، ایزد بخشندۀ دارایی و توانایی است ، ایزد پیروزی است ، ایزد شهریاری و توانمندی و چیرگی است.
ایزد راستی و سخن راست و زیباست ، ایزدی است که همه، از : شهریار – فرماندار- کدخدا – سرور خانواده و همه ی دیگر مردمان به او پناه می برند و از او یاری می جویند.
هر زمان دو تن پیمان ببندند دست ها را پیش رو نگهداشته و نام او را بر زبان جاری می سازند تا گواه پیمانشان باشد.
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیتمان، بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم ، او را در شایستگی و ستایش و برازندگی نیایش برابر خود که اهوره مزدایم بیافریدم .
ای سپیتمان،
مبادا که پیمان بشکنی: نه آن پیمان که با یک دروند[= ناراستکار] بسته یی و نه آن پیمان که با یک اَشَوَن[=راستکار ] بسته یی، چه پیمان با هر دو دُرُست است خواه با دروند و خواه با اَشَوَن...
سیاوش پسر کیکاووس برای گریز از زشتکاریهای سودابه ، از پدر می خواهد که او را در پایگاه فرماندۀ سپاه به جنگ با تورانیان بفرستد که به مرزهای ایران دستیازی کرده بودند، در کوتاه زمان سپاه توران بدست ایرانیان که از فرماندهی سیاوش و کاردانی رستم بهره مند بودند درهم شکسته می شود، تورانیان از در آشتی در می آیند، سیاوش که پهلوانی است بالا بلند و والامنش، پیشنهاد آشتی را می پذیرد، ولی یک سد تن از فرزندان بزرگان توران را گرو گان می ستاند تا چنانچه تورانیان پیمان بشکنند و درد سری برای ایرانیان فراهم آورند همه آنان بدست ایرانیان کشته شوند.
رستم جهان پهلوان ایرانی ، آگهی این پیروزی و داستان گروگان ها را به درگاه کیکاوس می برد، ولی کیکاوس خِرَد باخته تر از آن است که به چنین پیمانی تن سِپارَد :
به رستم چنین گفت گیرم که اوی جوان است و بَد نارسیده است بروی
تو که خود پهلوانِ پیر و جهان دیده یی چرا چنین پیمان پذیرفتی:
بنزد سیاوش فرستم کنون یکی مرد با دانش پر فسون [= کاردان]
بفرمایمش کاتشی کن بلند به بندِ گران پای ترکان ببند
پس آن بستگان را برِ من فرست که سرشان بخواهم ز تن شان گسِست
رستم پرورش دهنده و آموزگار سیاوش است، او می داند که سیاوش پیمان با افراسیاب را به هیچ روی نخواهد شکست، این درست است که افراسیاب دشمنی است فرومایه و زشتکار، ولی اینهم درست است که پیمان را نمی توان به دستاویز فرو مایگی دشمن شکست، پس به کیکاوس می گوید :
ز فرزند پیمان شکستن مخواه مگر آنچه اندر خورد با گناه
نهانی چرا گفت باید سَخُن سیاوش ز پیمان نگردد زبُن
ولی کیکاوس که سرشتی بیگانه با خوی ایرانی و فرهنگ ایرانزمین دارد پیکی را به پیامبری به سوی سیاوش می فرستد که گروگانها را نزد من بفرست تا بدست دژخیمان خود سر از تنشان جدا کنم و تو خود به جنگ با افراسیاب برخیز و کار تورانیان را یکسره کن .
سیاوش مرد جنگ است، ولی نه مرد جنگی بی فرهنگ، او خود آیینۀ تمام نمای فرهنگ ایران است، او می داند که کشتن زیستمندان کشتن زندگی است، که خون بی گناهان را نباید ریخت، که پیمان بسته شده را نباید شکست، که جنگ برای کوتاه کردن دست دشمنان است نه برای فزون خواستن و خون ریختن و نغمۀ شادمانی را از روی زمین برداشتن:
ز کار پدر دل پر اندیشه کرد ز ترکان و از روزگار نبرد
همی گفت سد مرد گرد سوار زخویشان شاهی چنین نامدار
همه نیک خواه و همه بیگناه اگرشان فرستم بنزدیک شاه
مپرسد نیاندشد از کارشان همانگه کند زنده بر دارشان
به نزدیک یزدان چه پوزش برم بد آید ز کار پدر بر سرم
سیاوش می داند که شکستن پیمان شکست اهورا مزدا و پیروزی اهریمن است ، و او مردی نیست که با شکستن پیمان، پشت به اهورامزدا و روی به اهریمن کند. فرمان پدر و فرمان شاه را می توان شکست ولی پیمان را نمی توان شکست، پس به افراسیاب می گوید:
ز پیمان تو سر نکردم تهی و گر چه بمانم ز تخت مهی
یکی راه بگشای تا بگذرم بجایی که کرد ایزد آبشخورم
یکی کشوری جویم اندر جهان که نامم ز کاوس ماند نهان
ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یک زمان بغنوم
می گوید راه بر من بگشا تا بروم به هر جا که اینجا نیست! به جایی که فرمانِ شکستنِ پیمان در کار نباشد، بادا که از ناراستکاریهای پدر بیاسایم. افراسیاب با مهری پدرانه سیاوش را به توران فرامی خواند و دختر خود فرنگیس را هم به همسری به او می دهد، ولی هنگامی که در پی دُژ مَنِشی های گرسیوز آهنگ کشتن او می کند، در آنجا هم سیاوش برای پدافند از جان خود دست به سوی جنگ ابزار نمی برد تا به هیچ روی پیمان با افراسیاب را نشکسته باشد، چراکه پیمان بسته بود که من با تو نخوهم جنگید!. این یکی از پر فروغ ترین نمادهای فرهنگ ایران است که از داستانها ی شاهنامه سر برون کشیده .
این ویژگی فرهنگ ایران را دشمنان هم می دانند، در یکی از جنگهای سخت میان ایران و توران، سپاه ایران به یک پیروزی بزرگ دست می یابد، بزرگان توران به زنهار خواهی نزد شاه می روند که دست بکشتار تورانیان نگشاید و پروانه دهد که سپاهیان توران به آرامی به خانه های خود بازگردند، شهریار والاتبار ایرانزمین این زنهار خواهی می پذیرد و پیمان می بندند که جنگاوران توران می توانند جنگ ابزار بر زمین بگذارند و بی هراس به خانه های خود بازگردند، برخی از سپاهیان جوان و کار نا آزمودۀ توران اندیشناک می شوند که مبادا ایرانیان با یورشی دو باره سراسر سپاه بی جنگ ابزار توران را یکسره از میان بردارند! ولی بزرگان و پیرانشان که کار آزموده ترند به آنان دل آسودگی می دهند که بیم به دل راه مدهید:
ز پیمان نگردند ایرانیان از این در کنون نیست بیم زیان
ایرانیان با ما پیمان بسته اند که اگر جنک ابزار بر زمین بگذاریم، می توانیم بی هراس به خانه ها ی خود باز گردیم، اگر آسمان و زمین بهم ریزند، اگر دریاها بخشکند و کوهها فرو ریزند ، ایرانیان پیمانی را که بسته اند نخواهند شکست.
اینگونه سخن ها در شاهنامه برای خوشایند دلها نیست، اینها نمادهایی درخشان از فرهنگ ورجاوند بنیاد ایران اند، و اینهمه از پرتو فروغ «مهر» است. پس جا دارد که همانند نیاکان فرمند خود والامندیش را بستاییم:
برای خشنودی اهورا مزدا، می ستایم او را با بهترین نمازها - و ستایش، بلند آوازگی و پیروزی باشد برای مهر ایزد – ایزدی که هزار گوش دارد و ده هزار چشم و دارندۀ دشت های فراخ است .
می ستایم مهر ایزد را و درود و ستایش می کنم ایزدی را که چراگاههای سبزگون و گسترده اش بر گاهوارۀ زمین آرامش بخش است . ستایشم پیش کش آن ایزدی باد که نگاهبان راست ترین گفتار است – که نیکویی هایش از شمار فزون است – که پیکرش برازنده و بلند و استوار – و با هزار چشم ِ همیشه بیدار، بینای دورترین دورها است – که همیشه بیدار و بی خواب و نا فریفتنی است .
که چون نگینی زرین پیرامون کشور را فرا گرفته ، که نگاهبان پیمان هاست ، که هماره همه جا هست – در درون کشور و در بیرون کشور و فراز و فرود آن .
می ستایم مهر ایزد را ، و آن اهورای بزرگ بی همتای آفریننده آن را – با آیین های دین – با شاخه های سبز بَرسَم [شاخه های باریک و کوتاه که از درخت گز یا درخت انار با آیینهای ویژه می چیدند و به هنگام نیایش بدست می گرفتند] می ستایم ماه را ، و آن خورشید را ، ستارگان را و مهر را که سرور همۀ کشور ها است .
می ستایم با همۀ جان – آن ایزدی را که شکوهمند است – می ستایمش با آیین های دین ، آن ایزدی را که دارندۀ دشتهای سبزه رُستۀ فراخ ، که آسایش بخش و نگاهبان سرزمین ایران است .
می ستایم مهر ایزد خوش پیکر نیرومند را که هیچ گاه به دام فریب پای نمی افکند . می ستایمش که ره آورد ما می سازد آن بهترین بخشش های اهورایی را: آزادی و بهروزی و رهایی در داوری و تندرستی و پیروزی و پاکی و پارسایی را...
من می ستایم – می ستایم آن ایزد فرازین پایگاه گرفته را... با همۀ جان و نیرو می ستایم آن نیرومند ترین و سود رسان ترین ایزد را با آیین های دین ، با سرود های دل انگیز از جان خاسته که با بهترین گفتارهای آیینی بهم آمیخته – اینهمه را برای ایزد مهر که دارنده ی دشت های فراخ است .
و مزدا اهورا است که همه آگاهی از کردارهای راستین ستایشگرانۀ مردم دارد – و پاداش اهورایی از آن زنان و مردانی است که نگاهداری آیین ها ی دین شان، و ستایش آنان برای مهر ایزد به راستی و درستی باشد.
از آنجا که مهر با خورشید پیوندی ناگسستنی دارد، شایسته است که نگاهی هم به خورشید نیایش داشته باشیم:
« پیروز و فرخنده باد خورشید درخشان ، خورشید بی مرگ ، و خورشید تیز اسب .
با اندیشه و گفتار و کردار نیک ، به سوی خورشید روی کرده و می ستایمش. ای اهورا مزدا، خورشید درخشان تیز اسب را می ستایم که آفریدۀ تو است .
و ستایش بر شما باد همگان – ای امشاسپندان که بسان خورشید – شکوهمند هستید . منم رهرو راه اهورا مزدا، که درخشش روشنایی خورشید – فروغ او است ، و منم بر افکننده و خوار کنندۀ انگره مینو[منش خشم آگین] – و این است راه پارسایان، راهی که اندیشۀ نیک – گفتار نیک و کردار نیک را می آموزد .
منم ستایندۀ نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری با همۀ جان و روان – منم گریزنده از بداندیشی و بد گفتاری وبد کرداری با همه ی جان وروان . اکنون سرود می خوانم و نیایش می کنم برای شما ای امشاسپندان، و پیشکشتان می کنم اندیشه و گفتار و کردار نیک را .
می پرستم اهورا مزدا و ستایش می کنم امشاسپندان و مهر ایزد را که دارندۀ دشت های فراخ است. و خورشید تیز اسب درخشان را – و ستایش می کنم روان آفرینش را و کیومرس انسان نخستین را – و می ستایم آن فروهر پاک زرتشت را – و ستایش من باشد برای همۀ آفریده های نیک و پاک که بودند و هستند و خواهند بود .
بر گزیده ام راه راستی را ، راه نیک اندیشی را ، و آن راه نیرومند را. اکنون در پرتو این گزینش، ای مزدای بزرگ، مرا زندگی بهی بخش . اینک دست ها را بسوی خورشید، آن درخشان ترین بر می آورم و سرود گویان می ستایمش .
برایش سرود می سرایم – برایش سرود می خوانم این چنین : خورشید جاودان تیز اسب را می ستایم که دارندۀ دشت های فراخ است . خورشید را می ستایم که زرین و درخشنده است ، که نام آور و دارندۀ هزار گوش و ده هزار چشم می باشد، که بی خواب، همیشه بیدار، شاه همۀکشورها، تیز نگر و زیبا و با زیب و فر و بلند بالا و خوش پیکر است .
اهورامزدا میان ایزدان او را درخشان ترین بیافرید، باشد که به یاری ما در آیند، اهورا مزدا و آن فروغ جاودانش .
ستارۀ باران زای تشتر را می ستایم و ستاره هایی را که گردش جای دارند .
سپهر بی پایان را ستاینده ام ، و زمان بی کران[= زروان اَکرن] را که جام سپهر است . پاکی را می ستایم، و دانش را که مزدا داده است و نمایانندۀ راست ترین راه .
ستایشگر آیین بهی مزدا هستم ، می ستایم همۀ ایزدان مینوی را، و همۀ ایزدان این گیتی را، - می ستایم روان خودم را – و فروهرم را و همۀ فروشی های پاکان و پارسایان را ، و ستایشم برای آن خورشید فروغمند بی مرگ تیز اسب باشد.
ستایشگرم آن خورشید جاودانۀ تیز اسب را، می ستایم خورشید را درپگاه ، آن هنگامی که زرینه پرتوش گیتی را در خشان می سازد . ایزدان بلند پایۀ مینوی ، سد ها و هزارها و آن ایزدان ، آن ذره های روشن تابناک را که از چشمۀ خورشید می تراود ، از سپهر بالا بر زمین می گسترانند ، به زمینی که دادۀ اهورا مزداست و این روشنایی که از سر چشمۀ خورشید بر بستر بال ایزدان ، برپهنۀ زمین سرازیر می شود ، تن و پیکر زمین را از غبار تاریکی و آلودگی ها می شوید و گیاهان در جام خاک، این انگبینی را که از چشمۀ خورشید ره آورد شده می نوشند و می بالند . و این روشنی زرین – پاک کننده است ، آن چنانکه زندگی بخش می باشد. پاک می کند آبهای روان و ایستاده را ، آب چاه ها کاریز ها، دریاها، برکه ها ، و رود ها را .
و این خورشید زرینه بال تیز اسب بی مرگ را می ستایم ، که هر گاه رخ نمی نمود و تاریکی اهریمنی را که پیکر زمین را پنهان ساخته بود ، نمی زودود – دیوان آن چه را که در هفت کشور هستی داشت به تباهی می کشیدند و ایزدان مینوی نیز توانایی نداشتند تا راه گیرشان باشند .
کسی که می ستاید خورشید را ، یاریش می نماید تا در برابر تاریکی ، تباهی دیوان و راهزنی دزدان نیروی دو چندان یابد .
او که می ستاید خورشید را، مرگ را از دروازۀ زندگی خود می راند، ستایش خورشید، ستودن اهورا مزداست ، ستایش امشاسپندان است و ستایش آن فروهر بلند پایه خود .
او که می ستاید خورشید بی مرگ تیز اسب را می ستاید همۀ ایزدان مینوی سپهر بالا و زمین را .
ستاینده ام آن مهر ایزدرا ، که دارندۀ دشت های فراخ و گسترده است – که ده هزار گوش دارد – و ده هزار چشم – و او است که جنگ ابزارش گرزی است دیو افکن .
با همۀ جان می ستایم مهر ایزد را ، و دوستی و همگرایی را ، آن دوستی بی ریو و رنگ و بی آلایش را، چونان دوستی یی که میانه ی ماه است و خورشید .
زرینه پرتوش گیتی گستر است . آن خورشید تابنده ی بی مرگ تیز اسب و می ستایمش که اورنگ جهان است ، که فرش پایانی ندارد . می ستایمش با همۀ آیین های دین و با گفتار و کردار و و اندیشۀ نیک .
ستایشگرم آن مردان و زنانی را را که نگاهدارندۀ آیین و به جا آورندۀ آیین های دین اند و آگاه است مزدا اهورا – آن بهترین ، از این شایسته ترین مردان و زنان درست آیین .
بنمایه ها :
دین مهر: نوشتۀ فرانتز کومون – برگردان احمد آجودانی
گسترش یک آیین ایرانی در اروپا : نگارش پرفسور المار شورتهایم – برگردان نادر قلی درخشانی
آیین مهر: نگارش و پژوهش هاشم رضی
تاریخ تمدن: ویل دورانت
فرهنگ ایران باستان: نگارش پور داود
پژوهشی در اساطیر ایران : نگارش مهر داد بهار
تاریخ اساطیری ایران: نگارش ژاله آموزگار
بغ مهر: احمد حامی
اوستا: گزارش جلیل دوستخواه
اوستا: گزارش هاشم رضی
یشت ها: گزارش پور داود
فرهنگ نامهای اوستا : گزارش هاشم رضی
پنج نیایش: گزارش هاشم رضی
گاتها: گزارش : حسین وحیدی