روز بد شگونی که ۳۵۰ هزار کیلومتر چهارپهلو از سرزمین های مکران و بلوچستان از خاک ایران جدا شد.
گوشه یی از سرزمین مکران که از ایران جدا شد
در این یکصد و پنجاه سال، روس و انگلیس به اندازه یی به ایران صدمه رسانیده اند که قلم از شرح آن عاجز است .هرگاه منصفانه در تاریخ یکصد و پنجاه سالهی ایران نظر شود، صدمات و تعّدیات انگلیسها به مراتب به ظلم و ستم روسها، میچربد. در اغلب این تهدیدات و تجاوزات روسها بر ایران، محرک اصلی همان دولتِ انگلستان است. (شادروان محمود محمود ـ تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم)
مَکران یا مُکران یا مکوران، نام سرزمین فراخدامنی است که سراسر بلوچستان ایران، و بخشی از استان هرمزگان کنونی را در برگرفته و در راستای شاخاب اُمان از « رأسالکوه» در باختر «جاسک» تا «لاس بلا» در استان بلوچستانِ پاکستان دامن گسترانیده است.
در روزگار مادها، این سرزمین با نام پاریکانیان یکی از ساتراپهای خاوری ایران بشمار می رفت.
در سنگ نبشته های شاهنشاه داریوش بزرگ در بیستون و تخت جمشید، از مکران با نام ماکه Maka که استان چهاردهم ایران بود یاد شده است.
در نوشته های ساسانی آنرا کوسون نوشته اند. گیتا نویسان پیشین، نام بسیاری از شهرهای مکران را در گزارش های خود آورده اند.
بیشترین درآمد این سرزمین از نیشکر و گونه یی شیرینی بنام پانیذ (1) بوده است.
یاقوت حموی در معجم البلدان در باره ی نام این سرزمین نوشته است:
« همانگونه که ذکر شد، سیره نویسان میگویند که: مُکران به نام مُکران بن فارک بن سام بن نوح علیه السلام نامگذاری شده است زیرا او به این منطقه آمده و در آنجا سکنی گزیده است و جد بلوچ ها و بنیاد آنها به ایشان میرسد (پوشنه پنجم رویه ۱۸۰ باب حرف میم چاپ دارالصادر بیروت)
چگونه بخشی از مکران از ایران جدا شد
دولتمردان ایران، بویژه پس از فتحعلی شاه قاجار، در پی نامردمیهایی که از بیگانگان دیده بودند، تا جایی که در توان داشتند از نزدیک شدن به آنان خود داری می کردند. ایرانیان به نیکی دریافته بودند که بیشینه کسانی که با نام رایزن[مستشار] -آموزگار – بازرگان- پزشک و جز اینها به ایران می آیند، کارگزاران دولت های بیگانه هستند و جز تباهی و سیه روزگاری ارمغان دیگری برای مردم ایران ندارند.
در آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه، میرزاتقی خان امیرکبیر، با هوشمندی و کاردانی، از دستیازی بیگانگان در کارهای کشور جلو گرفت و پروانه نداد که هیچ دولتمرد ایرانی با بیگانگان آمد و شد یا داد و ستد داشته باشد.
با اینهمه، دولت بریتانیا جای پای خود را در ایران از دست نداد و بی نگر به آنچه که در ایران می گذشت سایۀ بد شگون خود را از سر مردم ایران کنار نکشید. از هنگامی که روسها در پی سُستی و کاستی دولت ایران، سرزمینهای خوارزم و فرارود را بدست آوردند، دولت بهره کش انگلستان نیز برای دستیازی و گرفتن بخشهای دیگری از ایران خیز برداشت.
انگلیسها می دانستند که روسیه تزاری اگر مرو را بگیرد، به آسانی خواهد توانست هرات - کندهار و بلوچستان و مکران را نیز بگیرد، و اگر این سرزمین ها بدست روسها بیافتند یورش به هندوستان برای ارتش روسیه کار سختی نخواهد بود و انگلستان نا گزیر خواهد گشت که در چاپیدن هند با یک هماورد توانا پنجه در پنجه شود. پس، آسان ترین راه، پیشدستی در گرفتن سرزمین های راهبردی، و پدید آوردن راهبندهای بازدارنده بر سر راه روس ها به هندوستان بود. در راستای چنین آماجی بود که سخن از تلگراف به میان کشید و كارگزاران خود را در پوشش تلگرافچی! تا دورافتاده ترین بخش های کشور روانه کرد. این بار جای افسران بلندپایه ارتش انگلیس را کارکنان تلگراف خانه گرفتند، به سخن دیگر تلگرافچیها، همان افسران و درجه داران ارتش انگلیس بودند که در جامه و ریختار کار کنان تلگراف به به میدان در آمدند!..
شایان یاد آوری است که مرز تاریخی ایران در جنوب خاوری کشور، همواره رود سند بوده و جز یکی دوبار بر سر این مرزها تنشی با همسایگان در میان نبوده است.
در پی شکست ایران در جنگهای کافکاز، و سپس آشوب هرات، نا آرامیهایی در بخش های مکران وبلوچستان پدید آمد، جای پای دولت بهره کش انگلستان در همۀ این گونه آشوب ها به روشنی دیده می شد.
دولت بریتانیا برای دستیازی به این سرزمین پهناور که در کنار مرزهای هندوستان دامن گسترانیده بود، دست اندرکار زمینه چینی برای جداسازی سرزمینهای نامبرده شد و به دستاویز پاسداری از سامانۀ تلگراف که می بایست در آینده از سرزمین مکران بگذرد و به هندوستان بپیوندد! بدون دریافت پروانه از دولت ایران، دست به کار استوار ساختن پیمان نامه هایی با برخی از خان های بلوچ شد و برای برخی از آنها پاداش ماهانه بر نهاد.
آماج این بود که با روی کار آوردن فرمانروایان بومی، دولت های کوچک و جدا سر در بخش مکران و بلوچستان پدید بیاورد و با بستن پیمان همکاری با آنها، آن بخش ها را از فرمانرو ایران جدا کند و با استوار ساختن نیروهای رزمی خود در آن بخش های جدا گشته از ایران، راهبندی گذر ناپذیر بر سر راه روس ها برای رسیدن به هندوستان پدید بیاورد.
بانوی ایرانی در جامۀ زیبای بلوچی
در راستای این آماج اهریمنی، نخست امارت کلات را پدید آورد و برای خان کلات یک رایزن انگلیسی بر گمارد و خان کلات را امیر کلات نامید، و برای جدا کردن بخشهایی از مکران و بلوچستان،
به نمایندگی از سوی امیر کلات برای نشانه گذاری مرزی میان ایران و امارت کلات، با دولت ایران به گفتگو نشست، و در سال 1249 خورشیدی (1870 زایشی)، توانست نمایندگان دولت ایران را با امیر کلات بر سر میز گفتگو بنشاند. در این نشست، فردریک گلداسمیت انگلیسی برای نشانه گذاری های مرزی میان ایران و امارت کلات برگزیده شد. برخی از بلند پایگان و دولتمردان ایران به سختی با این کار به ناسازگاری برخاستند ولی کاری از پیش نبردند و سرانجام پس ازاُفت خیز بسیار، ناصرالدین شاه قاجار، در روز سیزدهم شهریور ماه 1250 خورشیدی (چهارم سپتامبر 1871 زایشی)، پیمان نامبرده را دستینه کرد. بدین سان، سرزمین فراخدامنی که میان رود سند و دماغG گواتر جا گرفته بود از ایران جدا گشت.
با پدید آمدن مرزهای نو، دولت بریتانیا با فرستادن نیروهایی از هند، رفته رفته در آن سرزمین مانش گزید و در ژانویه 1877 (دی ماه 1255 خورشیدی)، آنجا را بخشی از فرمانرو خود خواند. از آن پس، آن بخش از ایران (بلوچستان انگلیس) نام گرفت. پس از جنگ جهانی دوم که هندوستان توانست آزادی خود را بازیابد، در پی ساخت و پاخت انگلیس، شبه قارهی هند دو پاره شد و کشور نوپایی بنام «پاکستان» از دلِ آن برون آمد! پس از بُنیاد گذاری دولت نوپای پاکستان، سرزمین بلوچستان انگلیس به پاکستان پیوست. مرزهای کنونی ایران با پاکستان بازماندهی داوری همان گلد اسمیت انگلیسی است.
میرزا معصوم خان انصاری نمایندهی ایران در ماجرای داوری گلد اسمید، به وزیر امور خارجه نوشت: مدعی ما کلاتیها والله بالله نیستند، مدعی حَکَم ثالث {گلداسمید} است.
و در نامهی دیگری نوشت: به نمک با محک سرکار اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاه (ناصرالدین شاه) روحنا فداه قسم که این مأمور (گلد اسمیت) جز حمایت و تقویت مأمور خان کلات و تحصیل سند کیچ و تمپ و بلیده و مَند و کوهک و اسپندار و بلکه بیشتر سرباز و دشت باهو تعلق به خانمعزیالیه داشته، خیال دیگری ندارد...
بدینگونه 350 هزار کیلومتر چارسو از سرزمین های مکران و بلوچستان از ایران جدا شدند.
چه کسی می خواهد بلوچستان تجزیه شود؟
یادداشتی از پیرمحمد ملازهی،
کارشناس مسائل شبه قاره برای دیپلماسی ایرانی
پیشینۀ بحران
برای درک تحولات در بلوچستانِ پاکستان، باید به عقب و زمانی برگشت که این کشور تاسیس شد. در آن زمان دو منطقه مسلمان نشین یعنی بنگلادش کنونی که آن زمان با نام پاکستان شرقی شناخته می شد و پاکستان غربی با یکدیگر متحد شدند و یک کشور جدید ایجاد شد. با این حال دو منطقه وجود داشت که مایل نبودند در این اتحاد شرکت کنند چرا که این مناطق از قبل حکومت های محلی داشتند. این دو منطقه، ایالت پشتونخواه و بلوچستان بودند. این ها از همان زمان به دنبال آن بودند که استقلال خود را حفظ کنند. اما انگلیس ها به دلیل این که می خواستند پاکستان را در مقابل هند تقویت کنند، یک سیاست به کار بردند و آن هم این بود که رفراندومی را در کویته وپیشاور انجام دادند که در حقیقت نوعی تقلب بود. به این معنا که در این رفراندوم مردم باید یا به قرآن رای می دادند یا به کتاب مقدس هندو ها یعنی مهابهاراتا. طبیعتا مسلمانان به قرآن رای دادند اما کسی نمی دانست که پشت سر رای دادن به قرآن چیست؟ بعد از برگزاری رفراندوم اعلام شد که رای مردم این نواحی به قرآن به منزله پیوستن آن ها به پاکستان محسوب می شود. حاکم منطقه بلوچستان زیر بار این مسئله نرفت و ارتش پاکستان وارد عمل شد و او را دستگیر کرده از کلات به کراچی بردند و در آن جا به زور از او امضا گرفتند که تایید کند منطقه بلوچستان به پاکستان ملحق شده است.
اما از همان زمان این بحث وجود داشت که روند این مسئله قانونی است یا نه. علاوه بر این که بر اساس قراردادی که میان محمدعلی جناح و خان کلات امضا شده بود، نوعی خودمختاری هم برای منطقه بلوچستان به رسمیت شناخته می شد. اما بعد از جناح، حکومت های بعدی این مسئله را نادیده گرفتند و تا سال 1973 که قانون اساسی پیشنهادی ذوالفقار علی بوتو از حزب مردم تصویب شد و حکومت در پاکستان به صورت فدرال در آمد. از آن زمان وضعیت متفاوت شد. به این معنا که در بین نیروهای سیاسی بلوچ دو جبهه ایجاد شد. یک جبهه معتقد بودند که باید از طریق سیاسی و مذاکره و شرکت در چارچوب حکومت ایالتی به حق و حقوق مردم توجه شود و گروه دیگری که معتقد بودند پاکستان این ظرفیت را ندارد که حق و حقوق مردم بلوچ را بدهد و باید به دنبال اعلام استقلال و تشکیل کشور مستقل باشند. این جریان تا سال 1975 ادامه داشت. در این سال بحران بنگلادش پیش آمد و جنگ شدیدی میان گروه های ناسیونالیست وابسته به حزب عوامی لیگ با ارتش پاکستان در گرفت. این جنگ با دخالت هند و شکست ارتش پاکستان منجر به استقلال بنگلادش شد. به دنبال آن، با توجه به این که روس ها هم در افغانستان به دنبال منافعی بودند، گروه های استقلال طلب در موقعیت نسبتا قوی تری از گروه هایی قرار گرفتند که معتقد بودند می توان در چارچوب فدرال مطالبات خود را دنبال کنند.
البته در انتخابات آزادی که برگزار شد، گروه های ناسیونالیست و قوم محور بلوچ، حکومت ایالتی را بردند و حکومت تشکیل دادند. اما بعد ذوالفقار علی بوتو زیر بار این مسئله نرفت و بعد از مدتی حکومت را منحل کرد و حکومت بلوچستان از مرکز تعیین شد. در همان زمان این دو اندیشه به موازات هم پیش رفتند.
تضعیف معتدل ها، تقویت تندروها
اما آن چه در سال های اخیر رخ داده باعث شده است که تقریبا جناح معتقد به فرایند سیاسی کاملا تضعیف شده است. آن ها نسبت به این که ساختار قدرت در پاکستان به گونه یی باشد که بتوانند در یک حکومت فدرال واقعی حضور داشته باشند ناامید شده اند. به خصوص بعد از آن که پرویز مشرف، دستور کشتن اکبر خان بکتی را صادر کرد، تقریبا جناحی که طرفدار مبارزات مسالمت آمیز بود، منزوی شد و جایگاهی برای طرح خود پیدا نکرد. در حال حاضر ارتش آزادی بخش خلق بلوچ در این منطقه حرف اول را می زند که معتقد است باید با توسل به جنگ مسلحانه به حقوق خود برسد. جنگی که در حال حاضر در بلوچستان جریان دارد، یک جنگ قومی است که نتیجه سیاست های تمرکز گرای دولت مرکزی است. بلوچستان نزدیک به نیمی از خاک پاکستان را تشکیل می دهد اما به لحاظ جمعیتی، جمعیت کمی دارد. منابع زیرزمینی گاز و نفت فراوانی در اختیار دارد.
نگاه قدرت های منطقه یی و بین المللی به بحران بلوچستان
روس ها بعد از آن که به افغانستان حمله کردند، علاقه داشتند که بلوچستان جدا شود و یک حکومت کنفدرال از بخشی از افغانستان و بلوچستان و پشتونستان و بخشی از ایران ایجاد شود. اما بعد ها که روس ها شکست خوردند و از افغانستان خارج شدند، امریکایی ها در منطقه وارد شدند. آن ها هم علاقمند بودند که تغییراتی در منطقه ایجاد شود. کنگره امریکا با تلاش لابی بلوچ فعال در امریکا، لایحه یی تصویب کرده که می توان از آن این گونه برداشت کرد که در نهایت امریکا علاقمند به جدایی بلوچستان پاکستان است. اما می توان به این اقدام از وجه دیگری نیز نگاه کرد و آن هم تحت فشار گذاشتن دولت پاکستان برای تغییر رفتار است.
هند و استقلال طلبی بلوچستان
تجزیه پاکستان به نفع هند است. چون تجزیه پاکستان قدرت این کشور را تضعیف می کند. مناطقی هم که از این تجزیه ایجاد خواهند شد، روابط دوستانه ای با هند خواهند داشت. چون قبل از آن که پاکستان مستقل شود، گروه های قوم محور بیشتر به هند متمایل بودند تا به پاکستان. چرا که گروه های ناسیونالیستی اساساً چپ بودند. بنابراین اگر از زاویه هند نگاه کنیم، تجزیه پاکستان به نفع هند است.
پا نویس
فرهنگ معین:
پانیذ: 1- شکر سرخ . 2 - قند مکرر، شکر قلم ، شکربرگ . 3 - نوعی حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظ تر که از شکر و روغن و بادام تلخ و خمیر می ساختند؛ سکرالعشر.
لغت نامه دهخدا:
زبنگاه حاتم یکی نیکمرد طلب ده درم سنگ ، فانیذ کرد
(اِ) پانیذ. شکرقلم . نوعی از حلوا. و فانیذ معرب آن است . (برهان ). رجوع به بانیذ شود. فانیذ : و [ اندر سلابور هندوستان ] شکر و انگبین و پانیذ و جوز هندی ... سخت بسیار است . (حدود العالم ). و از این ناحیت [ سند ] پوست و چرم و ابانکها سرخ و نعلین و خرما و پانیذ خیزد. (حدود العالم ). کیز، کوشک قند، به (؟) سد (؟) درک ، اسکف این همه شهرهایی اند از حدود مکران و بیشترین پانیذها که اندر جهان ببرند از این شهرکها خیزد. (حدود العالم ).
بنمایه ها
دایرة المعارف فارسی – غلامحسین مصاحب
جغرافیای تاریخی ، سرزمین های خلافت شرقی، گای لیسترانج، برگردان محمود عرفان
بلوچستان و تمدن دیرینه ی آن- ایرج افشار سیستانی
تاریخ تجزیه ایران – دکتر هوشنگ طالع
دانشنامه ویکی پدیا